هر قوهای امکان وصول به مرتبه اعلی را دارد به عربی: «لکلِّ سافِل قُوّة إمکانِ الوصولِ إلی ماهُوَ أعلی مِنه» پس از اثبات حرکت در جوهر جهان، پی بردن به مفاد این قاعده برای اهل بصیرت بسیار آسان و مفهوم آن در اذهان روشن و جلوه گر است. شاید پیش از اثبات حرکت جوهریه مفهوم این قاعده برای اهل اندیشه به این مرحله از وضوح نبود و شاید هم پذیرفتن آن به طور کلی اشخاص را دچار اشکال مینمود. به این مناسبت است که میبینیم فاتح قله حرکت جوهری، صدرالمتألهین شیرازی، با کمال اطمینان این قاعده را مورد بحث قرار داده و بر آن تکیه میکند؛ چنانکه میگوید:
- فقد علم أنّ لکلّ ماخل قوه إمکان الوصول إلی ما هو أعلی منه (۱)
صدرالمتألهین در اینجا برای اثبات قاعده «هر قوهای امکان وصول به مرتبه اعلی را دارد» از عشق و شوق غریزی نسبت به مافوق، که در هر موجودی از موجودات عالم نهفته است، استفاده میکند و اضافه میکند که این عشق و شوق غریزی نسبت به مافوق را که در کلیه موجودات عالم وجود دارد، از طرق مختلف میتوان اثبات نمود.
در برخی از موجودات عشق و شوق غریزی به مافوق بدیهی است و در برخی دیگر محسوس است، به طوری که مشهود بالعیان است. در برخی هم به وسیله برهان کشف میگردد و بالاخره از طریق استقراء میتوان این خاصیت را در کلیه موجودات اثبات نمود. سرانجام حدس صحیح را نیز برای اثبات قاعده به کار میگیرد. سپس برای اثبات قاعده «هر قوهای امکان وصول به مرتبه اعلی را دارد» دو برهان اقامه میکند:
برهان اول این است که حق، تبارک و تعالی، که مبدأ کل و فاعل همه موجودات است، خیر محض و صرف وجود است. به طوری که هیچ گونه شر و نیستی در ساحت پاکش راه ندارد و هر چیزی که خوبی محض و هستی صرف باشد، همواره مطلوب موجودات جهان است و همه اشیاء به سوی او در طلب میکوشند و برای نیل به وصالش مشتاقانه در تکاپو و جنبش بر میآید.
برهان دوم، عبارت است از این که هیچ گاه موجود عالی که در مرتبه زبرین قرار گرفته است، به خاطر موجود سافل که در جایگاه زیرین قرار گرفته است، کاری را انجام نمیدهد و این خود یک قاعده است که در جای خود به ثبوت رسیده و تحت عنوان «العالی لایلتفت إلی السافل» از آن بحث شده است.
بنابراین، هر موجودی در عالم کاری را که انجام میدهد، مقصدی بالاتر و غرضی برتر را تعقیب میکند. و گاهی میشود که غرضی فاعل در فعلی که انجام میدهد، ذات خویش است و این در موردی است که مقصدی بالاتر از ذات فاعل متصور نیست، مانند ذات پاک باری تعالی و افعالش که همواره غرض از فعل حق تعالی عین ذات حق تبارک و تعالی است. در اینجاست که علت غایی و فاعلی یکی میشوند و دوئیت در آن قابل تصور نیست: چنانکه حکیم هیدجی میگوید:
گهی علت غایی و فاعلی یکی میشود نیست این مشکلی
مطابق آنچه گذشت، هیچ فعلی از هیچ فاعلی صادر نمیشود، مگر اینکه در آن فعل غرضی موجود است که آن غرض یا ذات فاعل است یا موجودی برتر از فاعل، تا جایی که میتوان گفت اگر آتش، هیزم را میسوزاند به خاطر این نیست که مادهای از مواد سوخته شود و اگر آب رطوبت خود را به جامهای میرساند، به خاطر این نیست که جامهایتر شده باشد، بلکه به این جهت است که هر کدام از این دو فاعل، ذات خود را تکمیل کرده و نگهبان جوهر خویش باشد. چنانکه نفس ناطقه انسان در تدبیر بدن خویش غرضش اصلاح بدن و اعتدال مزاج آن نیست، بلکه برای رسیدن به کمال خوش و وصول به غایت قصوای معرفت است. پس هر موجود سافل راهی را برای نیل به کمال عالی میپیماید، اعم از اینکه آن راه را به طور ارادی طی کند یا به طور طبیعی بپیماید.
اکنون با توجه به مفاد دو برهانی که تقریر شد، قاعده «لکلّ سافل قوّه إمکان الوصول إلی ماهو أعلی منه» ثابت میشود. کلمه امکان در این قاعده میتواند دارای یکی از دو معنی باشد. به این ترتیب که: اگر مورد جریان قاعده را عالم مبدعات و جهان عقول و مجردات بدانیم، مقصود از امکان فقط امکان ذاتی است. ولی اگر مورد جریان قاعده را عالم عنصری و جهان مادی بدانیم، مقصود از امکان، امکان استعدادی است. در عالم مبدعات و جهان عقول، چون امکان ثابت است میتوان گفت مقتضی موجود است و چون از تضاد و تزاحم در آنجا اثری نیست، میتوان گفت مانع نیز مفقود است. هنگامی که مقتضی موجود و مانع مفقود باشد، نتیجه کار که نیل به مقصود باشد، حاصل میگردد و بنابراین وصول به مطلوب همیشه متحقق است. اما در این عالم که جهان عناصر است، هرگز نمیتوان ادعا کرد که مانع مفقود است، اگرچه میتوان گفت که موانع و شرور دائمی و اکثری نیستند. زیرا آنها را باید از اسباب اتفاقیه به حساب آورد نه از علل ذاتیه اشیاء. و چیزی که از علل اتفاقیه باشد، هرگز دوام نخواهد داشت.
بنابراین، نیل به مقصود برای اکثر موجودات این جهان نیز میسر است؛ اگرچه برخی موجودات به علت برخورد به موانع از رسیدن به مقصود و نیل به مطلوب محروم خواهند ماند. (۲)
پاورقی
- الاسفار الاربعه. ج ۵، ص ۲۰۱
- همان جا
نظرات