یونانیان در عقاید و اعمال خود با میانهروی میانهای نداشتند. هراکلیتوس بر آن بود که «همه چیز» تغییر میکند؛ پارمنیدس در پاسخ گفت که «هیچ چیز» تغییر نمیکند.
فهرست مطالب
خاستگاه و پیشینه
زادگاه: الئا، شهری یونانی در جنوب ایتالیا
تاریخ تولد: حدود 515 قبل از میلاد
خانواده: ثروتمند و اشرافزاده
تحصیلات: احتمالا شاگرد کسنوفانس، فیلسوف پیشاسقراطی
پارمنیدس اهل الئا Elea بود که در جنوب ایتالیاست. وی در نیمه اول قرن پنجم پیش از میلاد به دنیا آمد. بنا به قول افلاطون، سقراط در جوانی محضر پارمنیدس را که در آن هنگام پیر بود درک کرده و چیزهای بسیاری از او آموخته است. خواه این امر حقیقت تاریخی داشته باشد و خواه نداشته باشد، اینقدر هست که افلاطون از نظریات پارمنیدس متأثر است و این موضوع از جهات دیگری جز دیدار سقراط و پارمنیدس نیز آشکار میشود.
فلاسفه جنوب ایتالیا و سیسیل بیش از فلاسفه ایونی که تمایلاتشان عموماً علمی و شکاکی بود، مشرب عرفانی داشتند. ریاضیات، تحت تأثیر فیثاغورس، در شهرهای یونانی نشین ایتالیا بیش از ایونی به ثمر رسید. چیزی که هست، در آن هنگام ریاضیات به اشراق و عرفان آمیخته بود. پارمنیدس از فیثاغورس متأثر شده است، ولی حدود این تأثر به تحقیق معلوم نیست.
دورنمای فلسفه پارمنیدس
بنیانگذار مکتب الئا: پارمنیدس به عنوان بنیانگذار مکتب الئا شناخته میشود که مکتبی فلسفی در یونان باستان بود. معروفترین اثر: «درباره طبیعت»: این اثر به صورت شعر فلسفی نوشته شده و به عنوان مهمترین اثر پارمنیدس شناخته میشود.
تمایز بین «طریق حقیقت» و «طریق عقیده»: پارمنیدس معتقد بود که دو نوع شناخت وجود دارد: شناخت عقلانی و شناخت حسی. او «طریق حقیقت» را به شناخت عقلانی و «طریق عقیده» را به شناخت حسی مرتبط میدانست.
تأکید بر عقل و منطق: پارمنیدس معتقد بود که عقل تنها منبع شناخت حقیقی است و حواس گمراهکننده و نادرست هستند. او از منطق و استدلال برای اثبات دیدگاههای فلسفی خود استفاده میکرد. پارمنیدس از اولین فیلسوفانی بود که به طور جدی به ماهیت شناخت پرداخت و نقش عقل و منطق را در شناخت حقیقت برجسته کرد.
هستی یگانه، واحد، ابدی و غیرقابل تغییر: پارمنیدس معتقد بود که تنها یک هستی واقعی وجود دارد که یگانه، واحد، ابدی و غیرقابل تغییر است. او این هستی را “وجود” یا “هستی حقیقی” مینامید.
انکار حرکت، زمان و تغییر: پارمنیدس معتقد بود که حرکت، زمان و تغییر توهم هستند و در واقع وجود ندارند. او استدلال میکرد که هر چیزی که وجود دارد، باید ابدی و غیرقابل تغییر باشد، و هر چیزی که تغییر میکند، وجود واقعی ندارد.
عدم وجود «عدم»: پارمنیدس معتقد بود که «عدم» وجود ندارد. او استدلال میکرد که اگر «عدم» وجود داشت، باید قابل شناخت و اندازهگیری باشد، اما «عدم» نه قابل شناخت است و نه قابل اندازهگیری.
شاخصه تاریخی پارمنیدس
چیزی که به پارمنیدس اهمیت تاریخی میدهد این است که یک نوع برهان مابعد الطبیعی پدید آورد که به اشکال مختلف در نظریات همه فلاسفه پس از او تا زمان هگل، و از جمله خود هگل، دیده میشود. غالباً گفته میشود پارمنیدس علم منطق را ابداع کرده است؛ ولی آنچه وی واقعاً ابداع کرد علم مابعد الطبیعه مبتنی بر منطق بود.
نظریه پارمنیدس در شعری تحت عنوان «درباره طبیعت» تشریح شده است. پارمنیدس حواس را فریبنده میدانست و همه اشیای محسوس را بدین عنوان که وهم و فریبی بیش نیستند محکوم میکرد. یگانه حقیقت ذات احدیت» است که نامتناهی و نامرئی است؛ و آن، برخلاف آنچه در حکمت هراکلیتوس آمده است، مجموعه اضداد نیست، زیرا که اضدادی وجود ندارند.
چنین پیداست که پارمنیدس میاندیشیده است که فی المثل «سرد» فقط به معنای «غیر گرم» و «تاریک» فقط به معنای «غیر روشن» است. وی «احدیت» را چنان تصور نمیکرده است که ما خدا را تصور میکنیم. به نظر میرسد که وی «احدیت» را به عنوان یک وجود مادی و بسیط میانگاشته است؛ زیرا که از آن به عنوان یک کره نام میبرد. لیکن احدیت او را نمیتوان تقسیم کرد؛ زیرا که تمام آن در همه جا حضور دارد.
برهان منطقی پارمنیدس درباره «عدم تغییر»
نکات اساسی آنچه وی درباره «طریق حقیقت» میگوید، از این قرار است:
«نمیتوان بر آنچه نیست آگاه شوی -این امری است محال- و نیز نمیتوانی آن را بیان کنی، زیرا که هر چه بتواند به اندیشه درآید میتواند باشد؛ پس چگونه آنچه «هست» میتواند در آینده باشد؟ یا چگونه توانسته است «هست شود؟» اگر هست شده است، پس نیست؛ و نیز اگر در آینده خواهد بود، پس نیست. بدین گونه «شدن» نابود میشود، و از میان رفتن نیز دیگر به گوش نخواهد رسید. چیزی که میتواند به اندیشه در آید، و چیزی که اندیشه به خاطر آن وجود دارد یک چیز است؛ زیرا نمیتوان اندیشهای یافت بی آنکه چیزی باشد که اندیشه بدان بیندیشد»
خلاصه برهان این است: وقتی که میاندیشید، درباره چیزی میاندیشید؛ وقتی که نامی را به کار میبرید، آن نام باید متعلق به چیزی باشد. پس لازم است که هم اندیشه و هم زبان موضوعاتی خارج از خود داشته باشد و چون میتوانید در هر زمانی که بخواهید درباره چیزی بیندیشید، و یا از چیزی نام ببرید، پس هر چه بتوانید به آن بیاندیشید یا دربارهاش سخنی بگویید، باید در هر زمانی وجود داشته باشد. در نتیجه تغییر و تغیّر نمیتواند صورت گیرد؛ زیرا که تغییر، به وجود آمدن و از میان رفتن چیزهاست.
در زمینه فلسفه، این نخستین نمونه براهینی است که از اندیشه و زبان گرفته شده و با دنیای واقع منطبق گشتهاند. البته این برهان را نمیتوان صحیح دانست، ولی ارزش این را دارد که ببینیم چه مایه حقیقت در آن نهفته است
این برهان را میتوانیم بدین شکل در آوریم: اگر زبان، مهمل نباشد، کلمات باید معنی داشته باشد؛ و به طور کلی معانی کلمات نباید کلمات دیگر باشند، بلکه باید چیزهایی باشند که خواه ما درباره آن چیزها سخن بگوییم و خواه نگوییم، آن چیزها وجود داشته باشند.
حال فرض کنید که، فی المثل، ما درباره جرج واشینگتن سخن بگوییم. اگر در تاریخ شخصی بدین نام وجود نداشت، این نام (ظاهراً) بی معنی میبود؛ و جملههایی که حاوی این نام میبودند مهمل میشدند. پارمیندس بر آن است که جرج واشینگتن نه فقط باید در گذشته موجود بوده باشد، بلکه به یک معنی باید هنوز هم وجود داشته باشد، زیرا که ما هنوز میتوانیم نامش را به طوری که مفید معنی باشد به کار بریم. پیداست که این ادعا حقیقت ندارد، ولی آیا چگونه باید خود را از چنگ این برهان برهانیم؟
بگذارید یک شخص خیالی را برگزینیم، «هملت شاهزاده دانمارک بود» این بیان به یک معنی صحیح است، ولی نه به معنای ساده تاریخی بیان صحیح این است که: «شکسپیر میگوید که هملت شاهزاده دانمارک بود» یا روشنتر از این: «شکسپیر میگوید که یک شاهزاده دانمارکی بود به نام هملت.» اکنون دیگر در این جمله هیچ چیز خیالی وجود ندارد. شکسپیر و دانمارک و لفظ «هملت» واقعی هستند؛ اما لفظ «هملت» در واقع اسم نیست، زیرا که هیچکس واقعاً «هملت» نامیده نمیشود. اگر بگویید «هملت نام یک شخص خیالی است»، دقیقاً صحیح نگفتهاید؛ بلکه باید بگویید «خیال میشود که هملت نام یک شخص واقعی است»
هملت یک شخص خیالی است. «یونیکورن» هم یک جانور خیالی است. بعضی جملهها که حاوی لفظ یونیکورن هستند، صادقاند و بعضی کاذب؛ ولی در هر دو صورت مستقیماً چنان یا چنین نیستند. به این جملهها توجه کنید: «یونیکورن یک شاخ دارد» و «گاو دو شاخ دارد» برای اثبات جمله اخیر باید به یک گاو نگاه کنید. کافی نیست که بگویید در فلان کتاب نوشته شده است که گاو دو شاخ دارد. اما دلیل اینکه یونیکورن یک شاخ دارد فقط باید در کتابها پیدا شود و در حقیقت بیان صحیح این است: «بعضی کتابها می گویند که جانور یک شاخی وجود دارد که یونیکورن نامیده میشود» همه آنچه درباره یونیکورنها گفته شده در واقع درباره کلمه «یونیکورن» است، و همه آنچه درباره هملت گفته شده در واقع درباره کلمه «هملت» است.
ولی پیداست که ما در بیشتر موارد نه از کلمات بلکه از معانی کلمات سخن می گوییم. و این امر ما را به برهان پارمنیدس باز میگرداند که اگر یک کلمه بتواند به طوری که مفید معنی باشد به کار رود، معنایش باید چیزی باشد، نه هیچ چیز دیگر؛ و لذا آنچه معنای این کلمه است باید به یک معنی وجود داشته باشد.
پس درباره جرج واشینگتن چه باید بگوییم؟ به نظر میرسد که دو راه بیشتر نداریم: یکی اینکه بگوییم او هنوز وجود دارد؛ دیگر اینکه بگوییم هنگامی که ما الفاظ «جرج واشینگتن» را به کار میبریم در واقع درباره مردی که این نام را داشته است سخن نمیگوییم. هر دو صورت مهمل مینماید؛ ولی صورت اخیر کمتر مهمل به نظر میرسد.
فساد برهان پارمنیدس
پارمنیدس چنین فرض میگیرد که کلمات معانی ثابت دارند. این در واقع اساس برهان اوست که پارمنیدس آن را غیر قابل تردید میپندارد. با اینکه در لغتنامه یا دائره المعارف در برابر هر کلمه معنای رسمی نوشته شده که مورد اجماع عام است، حتی دو نفر را نمیتوان یافت که یک کلمه را به کار ببرند و در مغز خود اندیشه واحدی داشته باشند.
خود جرج واشینگتن میتوانست نام خود را با کلمه «من» به عنوان کلمه مترادف به کار برد. او میتوانست اندیشههای خود و حرکات جسم خود را ادراک کند و لذا میتوانست نام خود را به معنایی کاملتر از آنچه برای دیگران ممکن بود به کار ببرد. دوستانش در حضور او میتوانستند حرکات جسم او را ادراک کنند و اندیشههایش را دریابند. برای آنها نام «جرج واشینگتن» حاکی از چیزی بود که شخصاً در عمل دیده بودند.
پس از مرگ واشینگتن آنها بایستی خاطرات را جانشین ادراکات کنند، و این امر متضمن تغییری بود که هنگام بردن نام جرج واشینگتن در اعمال مغزی آنها صورت میگرفت. برای ما که واشینگتن را هرگز نمیشناختهایم، اعمال مغزی باز تفاوت میکنند.
ممکن است ما درباره تصویر می بیندیشیم و به خود بگوییم «آری، آن مرد.» ممکن است بیندیشیم «نخستین رئیس جمهور ایالات متحده» یا اگر ما آدمهای خیلی بی اطلاعی باشیم، ممکن است او برای ما فقط مردی به نام «جرج واشینگتن» باشد. این نام هر چیزی را به خاطر ما بیاورد، این مقدار از «هست» که این چیزها نمیتواند خود واشینگتن باشد؛ چرا که ما وی را هرگز نمیشناختهایم؛ بلکه آنچه به خاطر ما میآید چیزی است که اکنون نزد حواس، یا حافظه، یا اندیشه ما حضور یافته است. و این معنی فساد برهان پارمنیدس را نشان میدهد.
این تغییر دائم در معانی کلمات، زیر این حقیقت پنهان شده است که به طور کلی این تغییر در صحت و بطلان موضوعی که حاوی آن کلمات است مؤثر نیست. اگر شما جمله صحیحی را در نظر بگیرید که حاوی نام «جرج واشینگتن» باشد، هرگاه به جای این نام بگذارید «نخستین رئیس جمهور ایالات متحده» جمله مزبور قاعدتاً صحت خود را حفظ میکند. اما در این قاعده استثنائاتی هم وجود دارد.
پیش از انتخاب واشینگتن به ریاست جمهوری ممکن بود شخصی بگوید: «امیدوارم جرج واشینگتن نخستین رئیس جمهور ایالات متحده بشود»؛ ولی نمیگفت: «امیدوارم نخستین رئیس جمهور ایالات متحده، نخستین رئیس جمهور ایالات متحده بشود» مگر اینکه آن شخص شهوت خاصی به قانون هویت داشته باشد. ولی به آسانی میتوان قاعدهای برای جدا ساختن این استثنائات وضع کرد، و در باقی موارد میتوان هر عبارت وصفی را که تنها به شخص جرج واشینگتن قابل اطلاق است به جای نام «جرج واشینگتن» نهاد. و تنها به وسیله این قبیل عبارات است که ما دانش خود را درباره جرج واشینگتن به دست آوردهایم.
چرا «هیچ چیز» تغییر نمیکند
پارمنیدس میگوید که چون ما میتوانیم آنچه را معمولاً گذشته مینامند در زمان حال بدانیم، پس آن چیز نمیتواند در واقع گذشته باشد، بلکه باید، به یک معنی، اکنون هم وجود داشته باشد. پارمنیدس از این مقدمه نتیجه میگیرد، چیزی که «تغییر» نامیده میشود وجود ندارد.
باید گفت که ما، به یک معنی، دانشی از گذشته نداریم. وقتی که انسان چیزی را به یاد میآورد، آن یاد در زمان حال واقع میشود و عین واقعهای که به یاد آورده میشود نیست؛ بلکه یاد حامل وصفی از واقعه گذشته است، و برای غالب مقاصد عملی لازم نیست که میان وصف و موصوف قائل به تمایز شویم.
از این استدلال برمی آید که چه آسان میتوان از زبان، نتایج «مابعدالطبیعی» گرفت؛ و یگانه راه دوری از براهین سوفسطایی این است که مطالعه منطقی و روانشناختی زبان را بیش از آنچه حکمای فلسفی بدان پرداختهاند، بسط داد.
تأثیرگذاری
پارمنیدس یکی از مهمترین فیلسوفان پیشاسقراطی بود و تأثیر عمیقی بر فلسفه غرب گذاشت. ایدههای او در مورد هستی، معرفتشناسی و منطق، فیلسوفان بعدی مانند افلاطون، ارسطو و دکارت را تحت تأثیر قرار داد.
مبانی منطق و مابعدالطبیعه را بنا نهاد. پارمنیدس را به عنوان یکی از بنیانگذاران منطق و مابعدالطبیعه غربی میدانند. او از برهانهای منطقی برای اثبات دیدگاههای خود استفاده میکرد و به دنبال درک ماهیت بنیادی هستی بود.
همچنین الهامبخش مباحثات فلسفی تا به امروز است. ایدههای پارمنیدس تا به امروز مورد بحث و بررسی است و همچنان بر فلسفه غرب تأثیر میگذارد. فیلسوفان معاصر همچنان در مورد ماهیت هستی، معرفت و منطق بحث میکنند و ایدههای پارمنیدس در این مباحثات نقش مهمی دارد.
منابع
برای مطالعه بیشتر میتوانید به این دو کتاب (با توجه به در دسترس عموم بدون) مراجعه کنید. تاریخ فلسفه برتراند راسل، تاریخ فلسفه کاپلستون جلد اول
شیوا 19 تیر 1397
ببخشیدا ولی بگذارید از دست فلاسفه و متدینین راحتتان کنم، ادمی یک آن داره یک آن که در آن جهان اطرافش تغییر میکند و متدینین میتوانند ازش به همان کنفیکون و یا انقلاب تعبیر کنند. ولی در نهایت خود فرد هیچ تغییری نمی کند. ممکن است تحت تاثیر محیط مجبور به تغییر رنگ ظاهری بشود ولی نهایت درونی و برداشت کلی اش فقط نیاز به تایید نهایی دارد و هیچ تغییری نمی کند.
افشین 18 مهر 1398
پارامنیدس گفته حواس غیرقابل اعتمادن و چیزی ک دارن به ما نشون میدن غیرواقعیه.. ینی همون تغییر ظاهری رو هم قبول نداشت.. و از موارد فساد این برهان بود!
افشین 18 مهر 1398
من اطلاعات آنچنانی درمورد فلسفه ندارم.. ولی خیلی مطالبشون رو دوست دارم.. مطالب این پست هم جالب بود👌👌