فهرست مطالب
کارآمدی های فلسفه: درست سوال پرسیدن یا سوال درست پرسیدن
فلسفه بدون پرسش بی معنی و تهی است اما سوال اصلی این است که آیا هر سوالی، سوال فلسفی است؟ از جمله کارآمدی های فلسفه این است که ما یاد می گیریم چگونه «سوال» بپرسیم. شاید برای شما خنده دار به نظر برسد که «سوال» یاد گرفتن اش بی معنی است چون من می دانم که چگونه سوال بپرسم و در مورد چه بپرسم! اما به شما پاسخ می دهیم که خیر! ما واقعا نمی دانیم که چگونه «سوال» بپرسیم! درست سوال پرسیدن یا سوال درست پرسیدن دو روی از یک سکه هستند، تا زمانی که درست، سوال پرسیده نشود، سوالِ درست هم معنی نخواهد داشت یا برعکس.
در حقیقت، اگر شما هرگز در برابر چیزی دچار حیرت نشده اید، هیچ وقت سؤالی نخواهید پرسید، همه چیز را «عادی» خواهید دید و فقط آنچه را هست ثبت خواهید کرد.
ما در دنیایی از سوالاتی که قبلا پرسیده ایم یا می خواهیم بپرسیم غرق هستیم و شاید سامان دادن به نوع پرسش ها اولین کاری است که برای تعالی تفکرمان باید انجام دهیم. سوالات از انواع گوناگون در ذهن مان هست یا در موقعیت، برای ما پیش می آید اما چگونه می توان «سوالِ درست» پرسید و به پاسخ درست رسید؟
بدون حیرت، سوال معنی نخواهد داشت
کودکان اغلب سؤالات زیادی می پرسند. به خصوص دوست دارند همیشه و درباره ی هر چیزی بپرسند چرا؟ والدین که آمادگی لازم را ندارند، خود را ملزم می دانند جواب هایی بدهند. بچه می پرسد: «چرا پروانه ها بال دارند؟» و مادر با عصبانیت پاسخ می دهد: «برای اینکه پرواز کند.» «چرا آسمان آبی است؟» پدر پاسخ می دهد: «چون رنگ اکسیژن آبی است و جو زمین هم از اکسیژن تشکیل شده است.» و از این طریق به علم خود افتخار می کند. اگر کودک از جواب های ما خوشحال شود، احساس رضایت می کنیم. اما چنانچه سؤالات ادامه پیدا کند «چرا حیوانات باید پرواز کنند؟»، «چرا اکسیژن آبی است؟» و…، برای ساکت کردن آن ها وسوسه می شویم جواب دهیم: «همین است که هست»
این پاسخ به معنای آن است که دیگر سؤال نکن» دلیل و توضیح خواستن بی فایده است، «همین است که هست.» کودک مات و مبهوت است. او از اینکه یاد بگیرد که پروانه ها فقط پرواز می کنند و آسمان صرفا آبی است، قانع نمی شود. در این صورت آیا او به شیوه ی خودش تا حدی فیلسوف نیست؟ آیا افلاطون نگفته است که رویکرد بنیادین فیلسوف حیرت است؟ در حقیقت، اگر شما هرگز در برابر چیزی دچار حیرت نشده اید، هیچ وقت سؤالی نخواهید پرسید، همه چیز را «عادی» خواهید دید و فقط آنچه را هست ثبت خواهید کرد. قطعا این کار شما را کمتر از تلاش برای فهمیدن آن خسته خواهد کرد.
اما فرد عاقل و مسئولیت پذیر به صرف حیرت در برابر امور اکتفا نمی کند. احتمالا آسان ترین راه این است که شبیه فردی احمق و ابله باشیم. آیا نباید بیاموزیم که چگونه یک «سؤال مناسب» و یک پرسش بجا و شایسته مطرح کنیم؟ اما پرسش بجا و مناسب چیست؟ چگونه می توان قضاوت کرد؟ و بالاتر از همه اینکه چه تفاوتی میان پرسشهای معمول و پرسش فلسفی وجود دارد؟
انواع پرسش
- سؤالاتی که در سطح تجربه ی عادی و پیش پا افتاده می مانیم «چرا زیر آفتاب می روی؟» «چون می خواهم برنزه شوم.» «چرا همه ی اجسام سقوط می کنند؟» به علت قانون جاذبه زمین.
- «چرا جهان وجود دارد؟» یک سوال فلسفی است. سوالی است که اشاره به بنیادی ترین مسئله انسان دارد.
در سوالات فلسفی، کشف علم باعث حرکت عمیق فکری می شود اما در سوالات معمول (دسته اول) هر آنچه می دانیم در یک سطح باقی خواهد ماند و همین در یک سطح باقی ماندن باعث بیزاری جستن از هر پرسشی می شود. افرادی هستند که سوال پرسیدن را بیهود و هدر دادن وقت می دانند، حق با این گروه است، اگر سوال در حد سوالات سطحی (دسته اول) باقی مانده باشد. سوالی که هیچ علم یا فکری اضافه نکند، از دایره سوال عمیق و دقیق خارج شده و صرفا تکرار مکررات خواهد بود.
آیا سوال بدون پاسخ فقط در فلسفه وجود دارد؟
پله بعدی که بعد از ضرورت پرسیدن سوال و فهمیدن انواع پرسش وجود دارد این است که آیا همه سوال ها دارای پاسخ هستند؟ به عنوان مثال این پرسش که اساس فلسفه را تشکیل داده آیا پاسخ مشخصی دارد؟ (چرا جهان به جای آنکه نباشد هست؟) این پرسش بسیار فلسفی و ظاهرا حل نشدنی است. آیا فقط فلسفه است که نمی تواند به پرسش هایش پاسخ دهد؟ اگر نمی توان به این سؤالات پاسخ داد، آیا بهتر نیست که دیگر آن ها را مطرح نکنیم؟ برای پاسخ به این سوال مهم باید به این نکات اشاره کنیم:
- جواب سوالی را ندادن به طور کلی: مانند همان فرض اول همین متن، در مورد کودکی که می پرسد و پاسخ دریافت می کند: همین است که هست؛ در واقع اشاره به (دیگر سؤال نکن) است. این قسم جواب دادن ها مشخص است که «جواب» نیست
- جواب سطحی دادن: این قسم هم به این دلیل به وجود می آید که خود سوال سطحی است (اشاره به قسم اول انواع پرسش) قطعا سوال سطحی، پاسخی سطحی هم در بر خواهد داشت.
- نرسیدن به پاسخ: برخی اوقات سوال به حدی عمیق و فلسفی است که پاسخ «به نظر» مبهم می رسد. در صورتی که این نکته را نباید فراموش کرد که هرجا سوالی باشد، پاسخ هم هست. عجز از رسیدن به پاسخ بعد از تلاش برای رسیدن به آن، خود یک «پاسخ مهم» به شمار می رود.
تا بدانجا رسید دانش من که بدانم همی که نادانم
پرسش «چرا» از بنیادی ترین سوال های انسان است. پس از آن، «پرسش از چیستی» است که هدفش جستجوی مؤلفه های ذاتی (ماهیت) یک شی ء است. پرسش «چرا» بلندپروازانه تر است، اما به همان اندازه هم ابهام دارد چون هم از علت می پرسد و هم از هدف. قانون عام جاذبه به ما امکان فهم این مطلب را می دهد که چگونه تشکیلات عظیم طبیعت در یکی از مهم ترین ابعاد خود، عمل می کند. این قانون به برکت قدرت تحسین برانگیزش پاسخی کامل است به پرسش «چگونه». به عبارت دیگر، پاسخی است به جستجوی دلیل در جهانی که در حال تحول و حرکت است.
نظرات