به موجب این قاعده هر اندازه دایره عمومیت مفهوم گسترده تر باشد، علم انسان به آن مفهوم کامل تر و روشن تر خواهد بود و در مقابل هر اندازه دایره مفهوم محدودتر و مقیّدتر باشد ، آگاهی انسان از آن کمتر و ناچیز تر خواهد بود. به این ترتیب مفهوم عام از خاص و اعم از اخص همواره روشن تر جلوه می کند تا جایی که اعم مفاهیم را اعرف مفاهیم دانسته اند.
با اتکاء به این قاعده است که فلاسفه مفهوم وجود را بدان علت که اعم مفاهیم است، اعرف مفاهیم دانسته و گاهی آن را ابده بدیهیات خوانده اند و به این طریق به حل مشکلی که در تعیین موضوع فلسفه اولی داشته اند، دست یافته اند. چون به موجب قاعده «موضوع کلّ علم ما یبحث فیه عن عوارض الذاتیه» فلاسفه با مشکل تعیین موضوع در فلسفه اولی مواجه شده اند. موضوع هر علم را عبارت دانسته اند از چیزی که در آن علم، از عوارض ذاتی آن چیز بحث می شود. پس در هر علم، بحث از عوارض موضوع آن علم مطرح می شود و بحث از خود موضوع از مسائل آن علم به حساب نمی آید؛ بلکه وجود موضوع یا باید بدیهی باشد یا اگر بدیهی نیست در علم دیگر مورد بحث قرار می گیرد و پس از اینکه به مرحله اثبات رسید، می تواند در این علم، موضوع واقع شود.
فلاسفه الهی که موضوع فلسفه اولی را وجود یا موجود می دانند، در فلسفه از عوارض وجود یا موجود بحث می کنند؛ اما بحث از خود وجود نمی تواند در فلسفه مطرح شود . زیرا بحث از خود وجود، بحث از عوارض آن نیست. پس وجود که موضوع فلسفه اولی است، یا باید بدیهی باشد و یا در علم دیگر مورد بحث قرار گرفته و به اثبات رسیده باشد. علم دیگری که بحث از وجود را به عهده گیرد و آن را اثبات نماید ، سراغ نداریم .ناچار باید به بدیهی بودن مفهوم وجود اعتراف کنیم. در اینجا به مفاد قاعده «کلّ ما کان أعمّ کان علمنا به أتمّ» پی می بریم که چون مفهوم وجود اعم مفاهیم است، اعرف مفاهیم نیز هست و هیچ گونه مفهومی نمی تواند معرف مفهوم وجود واقع شود.
با توجه به اینکه مفهوم وجود به علت اعم بودن، اعرف مفاهیم است ، مشکلاتی که در تعیین موضوع فلسفه اولی مطرح بوده است، از بین می رود. ابن سینا در شفا موضوع فلسفه اولی را موجود بما هو موجود دانسته و هر گونه نظری را غیر از آن مردود می داند، چنان که میگوید: «فَیَجِب إذن أن یکون الموضوعُ الاول هوالموجود بما هو موجود. صدر المتالهین موضوع علم الهی را موجود مطلق دانسته، چنان که می گوید: فَموضوعُ العلمِ الالهی هو الموجود المطلق. و در جای دیگر درباره وجود چنین می گوید: فی موضوعیّته للعلم الالهی و والیِه ارتسامه فی النفس
از این عبارت به روشنی معلوم می شود، صدرالمتألهین مفهوم وجود را اوّلی التّصور می داند که بدون هیچ گونه واسطه ای در نفس ناطقه، مرتسم می گردد. به این جهت آن را در جهت تصورات، اوّل الاوائل نامیده و تعریف آن را به حدّ و رسم غیر ممکن دانسته اند. شاید این مطلب همان است که هگل فیلسوف بزرگ آلمانی، آن را «نخستین مقوله » می داند. امام فخر رازی در این باب می گوید: «إعلم أنّه قد ثبتَ أنّ کلّ ما کان أعم کان علمنا به أکمل و أتمّ و لمّا کان الوجودُ أعمُّ الامور و أشملها لاجرم ابتدائُنا الاوّل بالبحث عنه و عن خواصه» وی بعد از این به بحث تصورات پرداخته می گوید لازم نیست کلیه تصورات را اکتسابی بدانیم. زیرا اکتسابی بودن کلیه تصورات، مستلزم دور یا تسلسل است. سپس بیان سه امر ذیل را در این باب لازم می شمرد:
- وجود، اوّلی التّصور است
- تعریف وجود غیر ممکن است.
- تصور وجود، اوّل الاوائل است.
برای بیان امر اول، یعنی اولی التصور بودن وجود، از دو طریق استفاده می کند:
«طریق اول» آن است که تصدیق به اینکه هر امری در عالم، از نفی یا اثبات خالی نیست، برای هر کس بدیهی است و هر تصدیقی مسبوق به تصور است. پس قهراً این تصدیق مسبوق به تصور وجود و عدم است. بنابراین، اگر این تصدیق بدیهی است، تصوری که تصدیق از آن تشکیل می شود، به بدیهی بودن سزاوارتر است و آن تصور وجود است.
«طریق دوم» آن است که انسان به وجود خویش آگاهی دارد و این آگاهی هرگز اکتسابی نیست، در این صورت وجود، جزئی از وجود انسان است، زیرا وجود انسان عبارت است از همان وجود که با قید انسان ترکیب یافته و کل وجود انسان را تشکیل داده است. پس اگر علم به کل، یعنی وجود انسان برای انسان، اکتسابی نیست، علم به جزء که تشکیل دهنده کل است به بدیهی بودن سزاوارتر است. بنابراین علم انسان به وجود خویش مقدم است و چون علم انسان به وجود خویش بدیهی است، علم انسان به بدیهی بودن شایسته تر است.
امام فخر رازی برای بیان «امر دوم» یعنی غیر ممکن بودن تعریف به حد و رسم جهت وجود ، سخن را به درازا می کشاند که در این مختصر مجال آن نیست. او برای بیان امر سوم یعنی اول اوائل بودن تصور وجود، می گوید که وجود از همه امور اعم است و همواره مفهوم اعم نسبت به مفهوم اخص جزء است نسبت به کل، چون مفهوم اخص همان مفهوم اعم است که به قیدی مقیّد شده است. علم به کل نیز همیشه متوقف است بر علم به جزء و چون همه امور نسبت به وجود مطلق، کل محسوب می شوند، علم به هر کدام از آنها متوقف است بر علم به وجود؛ پس علم به وجود قبل از علم به اشیاء است.
برهان بدیع قاضی عضدالدین ایجی
قاضی عضدالدین ایجی که از متکلمین بزرگ است، به طور بدیعی بر بداهت وجود استدلال کرده است و می گوید: «فیض از مبدأ فیّاض عام است و نفس ناطقه انسان به طور مطلق، تصورات را می پذیرد. در این هنگام افاضه فیض تصورات از مبدأ فیّاض بر نفس ناطقه که پذیرای مطلق است بر چیزی جز اجتماع شرایط و ارتفاع موانع، متوقف نیست» بنابراین هر چیزی که شرایط و موانع در آن کم تر باشد، به فیض فیّاض نزدیکتر است. بدون شک مفهوم اعم، نسبت به مفهوم اخص، کمتر دارای شرایط و موانع است. زیرا هرگونه شرط و مانع که در مفهوم عام باشد، در مفهوم خاص نیز هست. ولی عکس قضیه صادق نیست؛ چون مفهوم خاص دارای شرایط و موانعی است که هرگز در مفهوم عام پیدا نمی شود. پس اجتماع شرایط و ارتفاع موانع در مفهوم اعم همواره از مفهوم اخص کمتر است. نتیجه مقدمات فوق این است که ارتسام و وقوع مفهوم اعم، در نفس ناطقه بیشتر از ارتسام مفهوم اخص است و چیزی که ارتسام آن در نفس ناطقه بیشتر است، قهراً می تواند نزد نفس ناطقه اعرف باشد و به این ترتیب بداهت مفهوم وجود، که اعم مفاهیم است ثابت می گردد.
ali.zl 24 دی 1391
پس با توجه به این نکات (و صرف نظر از با قی اثباتها) می تونیم بگیم که:
جهان جمله فروغ نور حق دان
{پس} حق اندر وی ز پیداییست پنهان
فقط نیازمند یادآوری این بدیهی مطلق هستیم و تذکر اون ،
فَذَکِّرْ إِنَّمَا أَنْتَ مُذَکِّر
و چون مفهومی کلی تر از وجود مطلق نمیشناسیم پس علمی هم کامل تر از اون برای انسان متصور نیست؟!