فهرست مطالب
تعریف جوهر و عرض
برای توضیح این قاعده که انتقال اعراض محال است ذکر تعریف ماهیت جوهر و عرض بسیار مناسب به نظر میرسد. جوهر عبارت است از ماهیتی که هرگاه در خارج موجود شود، در موضوع موجود نمیشود؛ مانند: جسم، نفس، عقل، هیولا و صورت؛ که هر کدام از این پنج نوع از انواع جوهر، در خارج موجودند؛ بدون اینکه نیازمند به موضوع بوده باشند.
عَرَض عبارت است از ماهیتی که هرگاه در خارج موجود شود، در موضوعی موجود میشود و بدون موضوع، تحقق آن امکانپذیر نیست؛ مانند دو مقوله کم و کیف و هفت مقوله اعراض نسبی که هرگاه در خارج موجود شوند در موضوع موجود میشوند؛ بنابراین عرض ماهیتی است که بدونِ وجودِ موضوع نمیتواند در خارج موجود شود. اکنون این مسئله مطرح میشود که آیا انتقال اعراض محال است یا نه؟ و اگر جایز نیست، دلیل بر عدم جواز آن چیست؟ تا آنجا که از مطالعه کتب فلسفی و کلامی برمیآید، کسی قائل به جواز انتقال عرض از یک موضوع به موضوع دیگر نیست؛ بلکه آن را از نظر عقل محال دانستهاند.
نحوه استدلال به قاعده انتقال عرض محال است
معلم دوم ابونصر فارابی کسی که بهحق باید وی را بنیانگذار فلسفه اسلامی بهحساب آورد، در باب انتقال عرض میگوید: وجود اعراض و صور مادی در حدّ ذات عبارت است از وجود آنها در موضوعات خودشان بهطوریکه حیثیت وجود آنها در خارج همان وجود موضوع در موضوع است؛ بنابراین انتقال اعراض و صور مادی از موضوعات خودشان ازنظر عقل جایز نیست، بلکه انتقال، موجب ابطال آنها خواهد بود. سخن فارابی را به تعبیر دیگر میتوان چنین خلاصه نمود:
وجود عرض در خارج عبارت است از وجود آن در موضوع، بهطوریکه حیثیت وجود در موضوع عبارت است از حیثیت ذات آن؛ بنابراین وجودِ عرض، بدونِ موضوع ازنظر عقل امکانپذیر نیست. در این صورت اگر فرض شود که عرض از یک موضوع به موضوع دیگر انتقال یابد، نفس انتقال مستلزم آن است که عرض، موضوع اول را رها کرده و هنوز به موضوع دوم منتقل گردد.
در حالتی که عرض موضوع اول را رها کرده و هنوز به موضوع دوم منتقل نگشته است، لازم میآید در این لحظه عَرَض بدون موضوع در خارج موجود باشد. درحالیکه حیثیت وجود در موضوع برای مقوله عرض حیثیت ذاتی است و انفکاکش از موضوع بههیچوجه، اگرچه یکلحظه باشد، جایز نیست. چون انفکاک عرض از موضوع ولو در یکلحظه، موجب ابطال آن خواهد بود و این همان معنایی است که فارابی در رساله تعلیقات بدان اشارهکرده است.
ملاصدرا و قاعده انتقال اعراض محال است
ملاصدرا، مانند سایر حکما و متکلمین، به محال بودن انتقال عرض از یک موضوع به موضوع دیگر اعتراف کرده و برای اثبات برخی از مسائل به آن استدلال نموده است. از این طریق میتوان ادعا نمود که صدرالمتألهین «انتقال اعراض محال است» را بهعنوان یک اصل و قاعده پذیرفته است، چنانکه در کتاب اسفار بعد از نقل یک سلسله از آیات قرآن مجید بهمنظور دلالت آنها بر تجرد نفس ناطقه انسان، میگوید: «و فی الحقیقه جمیع هذه الآیات المشیره الی المعاد و احوال العبادفی النّشأه الثانیه دالّه علی تجرّد النفس لاستحاله اعادة المعدوم و انتقال العرض و ما فی حکمه من القوی المنطبعه»
ملاهادی سبزواری و قاعده
حاج ملاهادی سبزواری در حاشیه اسفار بهعنوان توضیح میگوید: «یعنی لو کانت النفس منطبعه فإمّا أن ینتفی بانتفاء المحل حین الموت فیلزم الاول و إمّا أن تبقی و تنقل الی البدن البرزخی و الاخروی فیلزم الثانی» ملاصدرا در اینجا جهت اثبات تجرد نفس ناطقه به یک سلسله آیات قرآنی استدلال میکند که مضمون آیات شریفه رجوع و بقاء نفس ناطقه در معاد و رستاخیز است. سپس این استدلال را بر دو اصل و قاعده که ازنظر وی قطعی و ثابتاند استوار میسازد که عبارتاند از:
- امتناع اعاده معدوم
- استحاله انتقال عرض
وجه ابتناء استدلال بر این دو قاعده آن است که گفته میشود اگر نفس ناطقه انسان، مجرد و جاودان نباشد، از این دو حالت خارج نیست:
- هنگام مرگ و مفارقت از بدن، نابود میشود.
- هنگام جدایی از بدن، به بدن برزخی دیگر منتقل میشود.
در این صورت اگر گفته شود که نفس ناطقه پس از مرگ و جدایی از بدن نابود میشود، با توجه به آیات شریفه که به حضور نفس در معاد تصریح میکند، اشکال اول یعنی اعاده معدوم، لازم میآید و اگر گفته شود که نفس ناطقه پس از مرگ و جدایی از بدن به بدن برزخی دیگر منتقل میشود، اشکال انتقال عرض از یک موضوع به موضوع دیگر لازم میآید؛ و چون هر دو امر یعنی اعاده معدوم و انتقال عرض از محالات عقلی محسوب میشود، ناچار باید به فرض اول، یعنی مسئله تجرد نفس ناطقه اشاره کنیم.
بهاران 18 دی 1391
با سلام و روز بخیر
در پاراگراف آخر که گفته شده: اگر گفته شود که نفس ناطقه پس از مرگ و جدایی از بدن به بدن برزخی دیگر منتقل می شود ، اشکال انتقال عرض از یک موضوع به موضوع دیگر لازم می آید .
یعنی نفس ناطقه به عنوان عرض در نظر گرفته شده؟
یکی از همه 21 دی 1391
سلام و وقت بخیر
در ابتدا باید به خاطر کار قشنگتون (بررسی قواعد) تشکر کنم.
اول، یه مسئله و اون اینکه احساس میکنم اگر هفته ای یک قاعده گفته بشه و در موردش بحث بشه بهتره، ازین جهت که برای افراد مبتدی مثل من خوندن دوباره قواعد لازم هست، یعنی باید چندین بار خونده بشه بعد بهش فکر بشه، که فکر میکنم این چند بار خوندن و فکر کردن در قالب یک روز نگنجه.
دوم، احساس میکنم روح و نفس دو مقوله مجزا باشند، یا اینکه میتونن دو جلوه از یک چیز باشند، مثال ناقص و پر ایرادی میزنم، مثل اعداد ۲ و ۷ ، عدد دو مساوی عدد هفت نیست، اما هر دو عدد هستند، و عدد دیگری مثل ۱۴ مجموع اعداد (۷+۲+۶) هست، یعنی ۱۴ بدون عدد دو ۱۴ نیست، و همینطور ۱۴ بدون عدد هفت ۱۴ نیست، یعنی برای داشتن ۱۴ به داشتن همزمان ۲ و ۷ نیاز هست، انسان بدون روح و نفس انسان نیست، در لحظه هم به روح و هم به نفس نیاز داره، در ذهن من نفس قسمت مرتبط با اراده انسان ولی روح چیزی جز این هست، نمیدونم تونستم منظورم رو برسونم یا نه؟
بازم تشکر میکنم
پويا 10 تیر 1392
خیلی ممنون از راهنمایی تون
عاقبت به خیر شین الهی
حسینی فرد 13 تیر 1392
سلام خسته نباشید. سایتتون فوق العاده است. سپاس – سپاس – سپاس.