تاریخ و طبیعت
اصالت تاریخ، همان اصالت انسان است؟
آغاز تاریخ و طبیعت را باید در لحظه تولد انسان نخستین در این جهان مورد جستجو و توجه قرار داد. بنابراین، اگر قدمت تاریخ را با قدمت عمر انسان در این جهان برابر بدانیم، از روی گزاف سخن نگفتهایم. کسانی که از اصالت تاریخ سخن می گویند، اعم از اینکه بدانند یا ندانند، در واقع از اصالت انسان سخن به میان میآورند. زیرا تاریخ بدون انسان مطرح نمیگردد. چنان که انسان بدون تاریخ نیز در این جهان تاکنون به وجود نیامده است و در آینده نیز انسانی که خارج از تاریخ باشد در این جهان به وجود نمیآید.
انسان این جهانی به حسب ذات و ماهیت خود موجودی تاریخی شناخته میشود و آنچه از تاریخی بودن او بیشتر اهمیت دارد این است که انسان تاریخ ساز نیز هست. در تاریخ بودن و تاریخ ساز شدن از عهده هیچ موجودی برنمی آید و از ویژگیهای انسان شناخته میشود. موجودی که در تاریخ است محاط و مغلوب تاریخ است و آنچه محاط و مغلوب است نمیتواند بر آنچه محیط و غالب شناخته میشود تسلط پیدا کند.
غلبه بر تاریخ و طبیعت
جمادات، نباتات و حیوانات در تاریخ تحقق پیدا کردهاند و به حکم اینکه در تاریخ تحقق یافتهاند، مغلوب تاریخ شناخته میشوند و هرگز نمیتوانند بر تاریخ احاطه و اشراف داشته باشند؛ اما در این میان فقط انسان است که هم در تاریخ زندگی میکند و هم میتواند مسیر تاریخ را تغییر دهد و به گونهای دیگر آن را بسازد. سازندگان تاریخ نه تنها موجب بقای تاریخ و استمرار آن شناخته میشوند، بلکه میتوانند بر زیبایی و شکوه آن بیفزایند.
در اینجا ممکن است گفته شود چگونه ممکن است موجودی که در تاریخ است و محکوم به احکام آن شناخته میشود، بتواند آن را بسازد و بر احکام تاریخ غلبه پیدا کند. در پاسخ به این پرسش باید گفت درست است که انسان موجودی تاریخی شناخته میشود و در تاریخ نیز زندگی میکند؛ ولی او دارای جنبه الهی و معنوی نیز هست. البته معنی و معنی داری و ادراک آنها بر همه چیز جهان محیط و مسلط است و هر موجودی برای اینکه معنی داشته باشد به معنی نیازمند است.
ما در اینجا ادعا نمیکنیم که انسان به اشیا معنی میبخشد، بلکه می گوییم انسان تنها موجودی است که معنی اشیا و امور را کشف میکند. امور جهان و از جمله تاریخ نیز برای کشف معنی خود نیازمند انسان هستند و انسان تاریخ را میسازد، وقتی می گوییم انسان، ضمن اینکه در تاریخ است و محکوم به احکام تاریخ شناخته میشود تاریخ را میسازد، منظور این است که به تاریخ و حوادث تاریخی به نگاه انسانی نگاه میکند و معنی آنها را کشف میکند و آشکار میسازد.
تاریخ سازی انسان
به چیزی گفته میشود «ساخته شده است» که دارای معنی باشد. بی معنایی ساخته نمیشود و قابل ساخته شدن نیز نمیباشد. با توجه به اینکه حتی نساختن نیز در برخی موارد معنی دارد چگونه میتوان از ساختن چیزی سخن به میان آورد که به هیچ وجه دارای معنی نیست؟
وقتی از تاریخ ساز بودن انسان سخن می گوئیم به این مساله نیز آگاهی پیدا میکنیم که زبان در عین اینکه جلوهای از جهان شناخته میشود، به حکم اینکه درباره جهان است بر جهان و آنچه در آن است احاطه و اشراف دارد. چگونه ممکن است زبان بر جهان احاطه نداشته باشد؛ در حالی که زبان از این خصلت برخوردار است که میتواند از امور محدود به طور نامحدود جمله بسازد و سخن بگوید؟ بهره برداری نامحدود از امور محدود کاری است که از عهده زبان برمی آید و هیچ موجود دیگری در این جهان نمیتواند از آنچه محدود است نامحدود بسازد.
تبعات تسلط انسان بر تاریخ و طبیعت
به این ترتیب، انسان به حکم اینکه میتواند به غیرمتناهی بیندیشد میتواند بر تاریخ احاطه داشته باشد و به آسانی آن را آشکار سازد. البته کسی که به تاریخ احاطه پیدا میکند میتواند بر طبیعت نیز تسلط پیدا کند؛ اما آیا تسلط انسان بر طبیعت میتواند از نوعی خشونت انسان بر انسان، که آن هم گونهای از تسلط بر طبیعت است، منفک و جدا باشد؟ پاسخ به این پرسش آسان نیست، ولی شاید بتوان گفت وقتی انسان بر تاریخ و طبیعت احاطه و اشراف پیدا میکند، از نوعی تسلط پیدا کردن بر انسانهای دیگر نیز برکنار نیست.
بر اساس آنچه تاکنون در اینجا ذکر شد میزان توانایی انسان در احاطه و اشراف داشتن بر تاریخ و طبیعت معلوم گشت. اما آیا کسی که میتواند بر تاریخ و طبیعت احاطه و اشراف داشته باشد میتواند بر خودش نیز مسلط باشد و بر خویشتن خویش فرمانروایی کند؟ اگر کسی بتواند بر خودش تسلط پیدا کند بزرگترین پیروزیها را به دست آورده و بر همه امور امیر خواهد بود. به همان اندازه که تسلط بر خود داشتن احاطه و اشراف داشتن به همه امور جهان شناخته میشود، رهایی از خویشتن خویش نیز رها شدن از همه امور و از همه قیود شناخته خواهد شد. شاعر عارف به همین مسئله اشاره کرده آنجا که میگوید:
تو را با حق آن آشنایی دهد که از دست خویشت رهایی دهد
رهایی از خویشتن خویش، نابودی و معدوم شدن نیست؛ بلکه رسیدن به حقیقت و آشنا شدن با حق است. رهایی از خویش و خالی شدن از خود از شرایط تفکر درست و اندیشیدن بهنجار شناخته میشود. آنگاه که انسان از خود خالی میشود ندای هستی به گوش او میرسد و در اختیار آن ندا قرار میگیرد. این همان مرحلهای است که در این جمله به بیان میآید: «خود راه بگویدت که چون باید رفت».
هرچه در این باب گفته شود این مسئله مسلم است که انسان با نگاه خود به تاریخ و طبیعت مینگرد و در نتیجه جهان را انسانی میبیند؛ اما به این مسئله نیز باید توجه داشت که جهان وقتی انسانی دیده میشود چیز بزرگی در آن وجود ندارد که بزرگتر و باشکوهتر از انسان بوده باشد.
معنی جهان و آنچه در آن وجود دارد به واسطه انسان کشف میشود. البته آنچه در حوزه و حیطه کشف بشر قرار میگیرد نمیتواند از شکوه بشر بکاهد و او را ناچیز نشان دهد. انسان موجودی خدا گونه است و آنچه در تاریخ و طبیعت به ظهور میرسد برتر و بالاتر از موجودی خداگونه نخواهد بود. تاریخ و طبیعت بستر گسترش کارهای انسان شناخته میشوند و حقیقت انسان از حیطه تاریخ و طبیعت فرا میرود و به مقامی دست مییابد که تاریخ و طبیعت در آنجا راه ندارند.
اگر تاریخ را صورت زمان به شمار آوریم، طبیعت صورت مکان خواهد بود؛ اما اگر تاریخ صورت زمان است، آیا بدون تحقق یافتن تاریخ میتوان به هستی زمان آگاهی پیدا کرد و اگر طبیعت صورت مکان است آیا بدون آنچه طبیعت خوانده میشود میتوان از هستی مکان سخن به میان آورد؟ از طریق تاریخ و طبیعت انسان به اهمیت معنی زمان و مکان پی میبرد و با توجه به این دو سرچشمه بزرگ و جاری با بسیاری از حقایق آشنا میشود. اما به همان اندازه که تاریخ و طبیعت برای انسان لازم و سودمند بوده و منشأ پیدایش برکات شناخته میشوند، میتوانند برای او زندان شوند و راه تعالی او را مسدود سازند.
به عبارت دیگر، میتوان گفت تاریخ و طبیعت هم عائق و مانع برای تعالی و فرا رفتن از زمان و مکان شناخته میشوند و هم وسیله و مقدمه برای پیشرفت و پرواز در عالم ملکوت و دیار مرسلات محسوب میشوند.