آن سوی نام و ننگ
آنچه مطالعه خواهید کرد، متن گفتگوی انجام گرفته با دکتر دینانی پیرامون غزلی از دیوان شمس است با محوریت مصرع «سقاهم ربهم خوردند و نام و ننگ گم کردند»
متن غزل از دیوان شمس
بهار آمد بهار آمد سلام آورد مستان را از آن پیغامبر خوبان پیام آورد مستان را
زبان سوسن از ساقی کرامتهای مستان گفت شنید آن سرو از سوسن قیام آورد مستان را
ز اول باغ در مجلس نثار آورد آنگه نقل چو دید از لاله کوهی که جام آورد مستان را
ز گریه ابر نیسانی دم سرد زمستانی چه حیلت کرد کز پرده به دام آورد مستان را
سقاهم ربهم خوردند و نام و ننگ گم کردند چو آمد نامه ساقی چه نام آورد مستان را
درون مجمر دلها سپند و عود میسوزد که سرمای فراق او زکام آورد مستان را
درآ در گلشن باقی برآ بر بام کان ساقی ز پنهان خانه غیبی پیام آورد مستان را
چو خوبان حله پوشیدند درآ در باغ و پس بنگر که ساقی هر چه درباید تمام آورد مستان را
که جانها را بهار آورد و ما را روی یار آورد ببین کز جمله دولتها کدام آورد مستان را
ز شمس الدین تبریزی به ناگه ساقی دولت به جام خاص سلطانی مدام آورد مستان را
شرح (سقاهم ربهم خوردند و نام و ننگ گم کردند)
همانطور که بارها عرض کردهام، غزلیات مولانا مملو از شور و مستی است. در باب این نوع از غزلیات مولانا، سخت و دشوار میتوان حرف زد. یکی از غزلیات مستانه و پر شور مولانا همین غزل است که در آن، سخن از مستی است و پیامی که در مستی به انسان میرسد. البته معلوم است که مراد از مستی، «می» محبت و معرفت است. پیام این غزل این است که در حال مستی سالک، از «می» محبت و معرفت چه خوشیها و چه پیامهایی به او میرسد.
مولانا در این غزل، این پیامها و خوشیها را هنرمندانه و زیباشناسانه بیان میکند و از بهار و سلام بهاری سخن میگوید و زبان سوسن و ساقی
بیت الغزل این غزل
فکر میکنم بیت الغزل این شعر، این بیت است که میگوید: «سقاهم ربهم» خوردند و نام و ننگ گم کردند. در این بیت، «سقاهم ربهم»، اقتباس از قرآن کریم است که میفرماید: {وَسَقَاهُمْ رَبُّهُمْ شَرَابًا طَهُورًا} (آیه ۲۱ سوره انسان)
یعنی خداوند آنها را سقایت کرد. سقایت، همان نوشاندن است. آیه در مقام بیان این است که خداوند، عدهای را نوشانده است. و آیه صریح است در نوشاندن شراب طهور، اما ممکن است گفته شود که آیه شریفه در مورد عالم آخرت است. باید توجه داشت که آیات قرآن زمان و مکان ندارد. فرض میکنیم که آیه در باب عالم آخرت است، اما چه بسا انسانهایی باشند که نشئه عالم آخرت را در همین جهان ببینند و چه بسا، انسانهایی، از همان شرابی که به حسب ظاهر آیه، مربوط به اهل بهشت و آخرت است، بخورند و بنوشند.
به عبارت دیگر: چنین نیست که خداوند شراب طهور را در آخرت به بندگان خویش عرضه بدارد. درست است که افعال خداوند هم در زمان و مکان ظاهر میشود، ولی خداوند که مقید به زمان و مکان نیست. «سقاهم»، نوشاندن است، چه در این عالم، چه در عالم دیگر. است
این حرف را به حسب فاعل «سقاهم» می گویید که خداست؟
بله، فاعل خداست و خداست که سقایت میکند، مینوشاند و میچشاند. به باور من، هر کسی که در حد سقایت کردن باشد و شایستگی نوشانده شدن را داشته باشد، این «سقاهم» شامل حال او هم میشود، چون مطلق است. اگرچه «سقاهم» در عالم آخرت هم مخصوص بهشتیان است، چون آنها در آنجا صلاحیت پیدا میکنند. اگر کسی در این دنیا هم چنین صلاحیتی را پیدا کند، سقایت شامل حال او هم میشود. «سقاهم» در آیه مطلق است، ما مقیدیم.
به عبارت دیگر: فاعل مطلق است که حق است. ساقی حق است و زمان و مکان ندارد. اصلاً حق ساقی است؛ ساقی ازل و ابد. کسی که از این «می» یا «جام» میخورد، او مقید است. بستگی به این دارد که در کجا باشد. اگر چنانچه از قید تعلقات و زمان و مکان رسته باشد، همیشه مشمول این سقایت حق خواهد بود و اگر در قید تعلقات باشد، مشمول این سقایت نخواهد بود.
سقاهم ربهم خوردند و نام و ننگ گم کردند
قبول کنید که در این عالم کسانی هستند که از قیود و زمان و مکان رستهاند و مشمول سقایت حضرت حق میشوند. به این جهت است که مولانا میگوید: «سقاهم ربهم» خوردند و نام و ننگ گم کردند. «خوردند»؛ یعنی حق سقایتشان کرد و به آنها نوشانید و همان باعث شد که نام و ننگ گم کردند. طبیعتاً شرابی که به دست حق نوشانده شود، «طهور» است. کسی که به دست حق شراب طهور بخورد، نام و ننگ را گم میکند؛ نه در قید نام میماند، نه در قید ننگ.
و چه کسی در قید نام و ننگ نیست؟ جواب، شخصِ «مست» است. انسانِ مست، اصولاً ملاحظات مربوط به نام و ننگ را ندارد. آن اشخاص، آن چنان از شرابا طهورای دست حق سیراب شدهاند که به مستی و جذبه رسیدهاند؛ جذبهای که در اثر آن، در قید نام نیستند، به فکر ننگ هم نیستند.
انسان عادی از ننگ میگریزد و طالب نام است. همه کس، گریزان از ننگ و جویای نام است. در شعری آمده است: جوان است و جویای نام آمده. البته گاهی پیران بیشتر جویای نامند. یکی از شعرا در این مضمون شعری دارد و میگوید: کسی که در قید نام جویی و گریز از ننگ است، گرفتار این عالم است. انسان باید به جایی برسد که در قید نام و ننگ نباشد.
آن شاعر توضیح نمیدهد که راه این کار نوشیدن «شرابا طهورا» حق است. احتمال میدهم شعر از صائب باشد، یا کلیم، چون سبک شعر هندی است. او میگوید: در کیش ما، تجرد عنقا تمام نیست در قید نام ماند، اگر از نشان گذشت
عنقا تنها پرنده اسطورهای و تخیلی است و دست کسی به پر او نمیرسد. می گویند: عنقا در کوه قاف است؛ یعنی در جایی است که کسی به او دسترسی ندارد. معنای این حرف این است که مکان عنقا رفیع است و کسی به او دسترسی ندارد. این شاعر خوش خیال و خوش فکر میگوید: درست است که عنقا از نشان گذشته است و ما خانه و نشانهاش را نمیتوانیم پیدا کنیم، ولی همچنان در قید نام هست. گذشتن تام و تمام آن است که حتی نام هم باقی نباشد. به همین جهت است که تجرد عنقا کامل نیست. او از قید نشان گذشته است و ما او را نمیبینیم، اما: در قید نام ماند، اگر از نشان گذشت.
سقاهم ربهم خوردند و نام و ننگ گم کردند چو آمد نامه ساقی چه نام آورد مستان را
«سقاهم ربهم» به باور من، نوشیدن از دست حق است و نوشیدن از دست حق زمانی است که انسان از تعینات رها شده باشد و انانیت و چیزی از آثار انانیت در او باقی نمانده باشد. چنین انسانی، در این صورت نام و ننگی ندارد. نام در اینجا شهرت است. چنین انسانی در قید شهرت نیست، در قید گریز از ننگ هم نیست. به این لحاظ، فکر میکنم این مصرع در این غزل، مفسر ابیات دیگر هم هست. گذرندگان از قید نام و ننگ، نگران حرفهایی که مردم از آنها میزنند نیستند؛ چه کسی بدشان را بگوید، چه خوبشان را بگوید. تمجیدشان کنند، یا از آنها انتقاد کنند. این مسائل برای آنها مهم نیست، از آن رو که در مقامی بالا و بسیار رفیع قرار گرفتهاند.
در مصرع دوم (چو آمد نامه ساقی چه نام آورد مستان را) وقتی نامه ساقی میرسد، آیا در آن ذکر میکند که چه کسانی مستند و چه کسانی مست نیستند؟ کسانی که مست شراب محبت هستند، در قید نام و ننگ نیستند. مولانا ابیات این غزل را در همین قیاس ذکر میکند. اگر به بام درآیی و از درک اسفل و اسفل سافلین شهوات و تمنیات جهانی بالاتر بیایی، میبینی که ساقی، از پنهان خانه غیبی، برای مستان پیامی آورده است. پیامی که برای مستان باده محبت میآید، پیامی است که اشخاص گرفتار آن را درک نمیکنند. کسی میتواند این پیام را درک کند که مست باشد و بر بام تجرد صعود کرده باشد. غیب، پنهان خانه است. مولانا در اینجا، تفسیر بسیار زیبایی از غیب ارائه داده است. غیب؛ یعنی پنهان خانه و خانه پنهان؛ خانهای که از نظر اغیار پنهان است.
از شمس الدین تبریزی به ناگه ساقی دولت و به جام خاص سلطانی، مدام آورد مستان را
میگوید: شمهای از این شراب را از دست شمس تبریزی نوشیدیم. «مدام» در اینجا اشاره به «می» مدام است. گاه میگویند «مدام» و «می» را قصد میکنند. میگوید: ما بهرهای از جام شرابی را که توصیف کردیم، از دست شمس تبریزی چشیدهایم. این «می» را او برای ما آورده است. – که به تعبیر مولانا: جام خاص سلطانی بوده است. مولوی با این تعبیر میخواهد بلندای مقام و ارزش آن «می» را بیان کند.
سلام بر حکیم دینان که اشراقیت و نورانیت را در این عصر ظلمانی زنده کردندو دوباره نور را بر دلهای منجمد تاباندند