مخالفت با فلسفه، فلسفه دیگری است
طرفداران فلسفه، مخالفان خود را در مقابل این استدلال قرار میدهند، و میگویند: یا فلسفه و استدلال فلسفی طریقی است که انسان میتواند از آن طریق به نوعی از حقیقت نائل گردد یا نه؟ اگر کسی بگوید: فلسفه چیزی است که میتواند چهره ای از حقیقت را برای انسان آشکار سازد، ناچار به ارزش و اعتبار فلسفه اعتراف کرده است. مخالفت با فلسفه فلسفه دیگری است.
ولی اگر کسی این ارزش و اعتبار را انکار کرده و فلسفه را امری بی حاصل به شمار آورد، ناچار باید برای اثبات این سخن به نوعی استدلال دست یازد و در همین مورد است که منکر فلسفه با حربهٔ فلسفه به جنگ فلسفه میرود و در عین انکار فلسفه، به دامن فلسفه پناه میبرد.
هیچ چیزی برایم مضحکتر از منظرهٔ دشمنان ظاهری فلسفه نیست، زیرا این اشخاص به استدلالهای پر طمطراق متوسّل میشوند، تا ثابت کنند که فلسفه وجود ندارد. مخالفان فلسفه میگویند، فلسفه همان گونه که در زمینهٔ علوم طبیعی، نقش مهمی به عهده ندارد، در زمینهٔ علوم اقتصادی، سیاسی و اجتماعی نیز حرفی برای گفتن ندارد، زیرا کلیه امور اجتماعی باید با ملاک مصلحت سنجیده شود و مصلحت چیزی است که به فلسفه نیازمند نیست. ولی این اشخاص از این نکته غافل شدهاند که این سخن به هیچ وجه از فلسفه کنار نیست.
زیرا وقتی در مورد امور اجتماعی مصلحت را ملاک کار خود قرار میدهند، معنی سخن آنان این است که در کار خود، هدف یا غایتی را از پیش در نظر گرفته و برای تحقق بخشیدن به آن کوشش مینمایند. در همین جا این پرسش پیش میآید که این هدف چیست؟ در مقابلِ پاسخ به این پرسش میگویند: هدف فقط قدرت مملکت است. در اینجا دوباره فیلسوف میپرسد: چرا باید قدرت مملکت هدف باشد!؟ مخالفان فلسفه اگر کوشش کنند که در برابر این پرسش، نظر خود را توجیه نمایند، ناچار باید گفت از حوزهٔ یک نظریهٔ سیاسی و اقتصادی خارج شدهاند و به قلمرو فلسفه، وارد شدهاند. برای سردمداران امر اجتماعی، آنچه بیش از این مسئله، اهمیت دارد این است که گفته میشود: در جامعه، چه چیز واقعی است؟
و آنچه واقعیت دارد، تا چه درجه از واقعیت، برخوردار است؟ جای هیچ گونه تردید نیست که جامعه در نظر انسان یک نیروی واقعی به شمار میآید، شاید نیروی جامعه از نیروی هر عنصر دیگر در این جهان برای انسان واقعیتر باشد. اکنون در اینجاست که بی درنگ با یک مشکل روبرو میشویم، اگر به اطراف خود نگاه کنیم، در جامعه فقط انسانها را مشاهده می نماییم. اگر در جست و جوی نوعِ بشر باشیم، فقط به افراد، دست خواهیم یافت. پس بسیاری از حکما نیز بر این عقیدهاند که کلّیِ طبیعی چیزی جز وجود افراد نیست. اینکه گفتهاند: “الحق ان وجودالطبیعی معنی وجود اشخاصه”