ترس از اندیشیدن
کسانی که در اندیشیدن، خطر میبینند، باید توجه داشته باشند که اگر در اندیشیدن احتمال خطر وجود دارد در «نیاندیشیدن» خطر سقوط در ورطه حماقت و نادانی، قطعی و تردید ناپذیر است. ضرب المثلی وجود دارد که میگوید: «دست بکش و بیاندیش» حل مساله ترس از اندیشیدن یکی از مقدمات فهم فلسفی و عمیق است.
تاریخ ما را هر لحظه با مساله تازهای روبرو میسازد و برای روبرو شدن با مسئله جدید، باید از نو اندیشید. زیرا بدون اندیشه یا مسئله جدید پیش نمیآید و تاریخ متوقف میماند و یا اینکه انسان در برابر آنچه آن را نمیشناسد، هویت خویش را از دست میدهد. انسان وقتی در نقش یک اندیشمند ظاهر میشود، غیر از آن فردی است که نمیاندیشد و تنها از محیط خود اثر میپذیرد.
اثرپذیرفتن و نقش ایفا نکردن در جهان، انسان را در حد جماد فرو میکاهد. آسانترین چیز برای اشخاص تنبل و بدون تفکر، این است که بگویند: در مسائل اساسی و بنیادی نباید اندیشید. اگر انسان بداند که اندیشیدن در ذات آدمی ریشه دارد و از سر سویدای او سرچشمه میگیرد، چگونه میتواند از اندیشیدن سرباز زند و از زیر بار تفکر شانه خالی کند.
اگر طبیعت انسان، مجالی برای اندیشیدن او باقی نگذارد، چه ارزشی برای آن طبیعت میتوان در نظر گرفت؟ تنها ارزشی که میتوان برای طبیعت بدون اندیشه و تفکر انسان در نظر گرفت، آن است که کرمها با نثار کردن بوسههای خود آن را با طمأنینه و آرامش بخورند. انسان با ترس از اندیشیدن به استقبال خورده شدن توسط کرمهای وهم میرود.
اندیشیدن به حکم اینکه از درون انسان سرچشمه میگیرد، به درون اشیاء نیز نفوذ میکند. البته لایههای درون و سر سویدای انسان به آسانی شناخته نمیشود؛ ولی اندیشه انسان هر اندازه از درونیترین لایههای روح او برآید، در ژرفای امور جهان بیرونی و لایههای پدیدههای خارجی راه مییابد.
کسی که در سطح حواس ظاهری فرو میماند، تنها با «سطح» جهان بیرون از خود تماس و ارتباط پیدا میکند و فروماندن در سطح پدیدهها، ملال آور و کسل کننده است. شاید هم بتوان گفت با نوعی ابتذال همراه است. مادام که انسان به ژرفای درون خود، راه نیابد و با اندیشیدن بیگانه باشد، از انبساط روح و گشایش در هستی بی بهره خواهد بود.