بعثت و برانگیختن
آیه {هُوَ الَّذی بَعَثَ فِی الأُمِّیّینَ رَسولًا مِنهُم یَتلو عَلَیهِم آیاتِهِ وَیُزَکّیهِم وَیُعَلِّمُهُمُ الکِتابَ وَ الْحِکْمَهَ وَ إِن کَانُوا مِن قَبْلُ لَفِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ} از نگاه تفسیری و عقلی بعثت واژهای است که بار فراوانی دارد در ظاهر بعثت به معنی برانگیختن واین برانگیزانندگی از چیست از چی به چی برانگیخته میشود؟
دراین آیه هر واژهای است که دریائی است از معانی، بعث فی امیین رسول منه. اصلاً” گذشته در ضلال بودند هر یک از این جملهها مملو از معارف بی کران معانی است. بعث خدا مبعوث کرد و بعثت به معنی برانگیختن یک حادثه طبیعی نیست و معمول نیست آنجا که برانگیختگی ایجاد میشد دیگر از روال عادی خارج است و چیز متداول و مرسوم نیست و حضرت ختمی مرتبت برانگیخته میشود از جانب حق و برانگیزاننده حق است.
او برانگیخت رسولی را و این برانگیختگی همه چیز انسان را فرامی گیرد یک وقت انسان در احساساتش برانگیخته میشود یک وقت انسان در بعدی از ابعادش برانگیخته میشود در خرد برانگیخته میشود این برانگیختگی در اینجا یعنی کسانی کهامی بودند چیزی نمیدانسته چیزی فرانگرفته همینطور مادی باقی مانده در یک قوم امی که خود حضرت ختمی مرتبت هم امی بود یعنی مدرسه نرفته وخط نمینوشته، نوشتن یک صنعت و یک فن است میخواهد بگوید اینها تکنیک و صنعت است و آن دریافت واقعی میتواند غیر از اینها باشه نه اینکه اینها کم بها هستندهر کدام مهم است ولی میخواهد بگوید یک چیز فوق این حرفها است از نسخ دیگری است.
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد
این معنی برانگیختگی آیا مفهومی یک بعدی دارد یا میتواند ظرفیت معنایی گستردهتری داشته باشد؟
معنی برانگیختگی یعنی در تمام ظرفیت کمالی یک انسان، یعنی همه انسانیت در همهٔ ظرفیتش برانگیخته شده یعنی تا آن روزگار انسان در تمام ظرفیتش ظهور نکرده بود و خدا حرف آخر را در این وجود زد هم حرف آخر را زد و هم در این وجود زد.انسان به حسب ماهیت و به حسب ذات یک ظرفیتی داردکه خیلی زیاد است و با سایر ظرفها فرق دارد و پیمانه انسان همه عالم هستی را در این ظرفیت بریزی کم است و هنوز خالی است، حتی همه عالم وجود و همهٔ عالم ممکنات برایش کم است.
یکی از عرفا حرفی زده، بایزید بسطامی میگوید: اگر همه عالم را یعنی ملک و ملکوت عالی و دانی و ازل و ابد عالم را در یک زاویه از زوایای قلب من در یک گوشه از قلب من بگذارند و جا بدهند من احساسش نمیکنم یعنی آنچنان قلب من وسیع است که همه عالم در قلب من مثل یک ارزن و مثل یک دانه کوچکی است در بیابان.
این ظرفیت قلب من است این ظرفیت قلب انسان کامل است این انسان ظرفیت قلبش چنان است که عالم را در آن بگذاری کم است چرا؟ چون عالم ممکنات در عظمت لایتناهی حق هیچ است و ذره هم نیست و قلب انسان یعنی ظرفیت باطنی انسان یعنی همه ظرفیت انسان یعنی آن واقعیت و ماهیت و هویت انسان که ما تعبیر به قلب میکنیم ظرف معرفت حق است و خانهٔ خداست و خودش گفته بیت الله من قلب انسان است.
انا عند القلوب منکسر من در قلوب شکسته آدمیان هستم و در حدیثی دیگر میگوید من در آسمانها و زمینها نمیگنجم یعنی ظرفیت ندارند مرا جا بدهند اما من در قلب مؤمن جا میشوم دل انسان حرم است یعنی غیر وارد نمیشود اینجا جای خداست حالا کعبه ظاهر هم سمبولیک است پس خانهٔ واقعی حق قلب آدمی است.
در راه خدا دو کعبه آمد حاصل
یک کعبه صورت است یک کعبه دل
تا بتوانی زیارت دلها کن
کافزون ز هزار کعبه باشد یک دل
ظرفیت باطنی انسان چقدر زیاد است که عالم را بتوانی در آن بگذاری کم است برای اینکه جائی که حق را درش بگنجانی خوب عالم خیلی کم است برایش. عالم هم میآید اما خیلی ناچیز است مثل دانهای است در بیابان حالا این ظرفیت لایتناهی انسان باید پر شود و به فعلیت برسد یک وقتی باید پر شود و حالا قبل از حضرت ختمی مرتبت کم وبیش پر بوده اما پرپر و لبریز نبوده، باید اینقدر پر باشد که لبریز باشد این ظرفیت انسان که حق جا میگیرد در آن به تمام، تمام صفات جمال و جلال حق و ظهور کلی حق که دیگر هیچ چیز باقی نمیماند همه چیز حق در آنجا ظاهر میشود.
آن کجا بود که یکبار برای همیشه ظاهر شد و کامل کامل شد؟ آن باطن و قلب حضرت ختمی مرتبت بود که حق تجلی کامل کرد در آنجا و بنابراین حضرت برانگیخته شد و این بعثت همین است یعنی هر آنچه در باطن بود به ظهور رسید نه تنها در حضرت ختمی مرتبت بلکه در ولی بلافصل در وضیفه بلافصل مولا امیرالمؤمنین هم همین حادثه به وقوع پیوست و عارف گفته است:
اسدالله در وجود آمد
در پس پرده هر چه بود آمد
در این سخن دو بعثت است یعنی هر چه در ضمیر هستی بود یعنی تمام صفات جلال و جمال حق در باطن ایشان آمد و ظهور پیدا کرد در زبانش و لسان و رفتار و گفتار و کردارش، من بعث را اینطور معنی میکنم این معنی برانگیخته شدن است. برانگیخته شد و مبعوث شد با تمام کمالاتی که در رفتار و گفتار و صورت و سیما و کردارش ظاهر بوده حالا در کجا؟ در مدرسه؟ در دانشگاه؟ خیر. بعث فی امیین.
در گمراهترین قوم این خودش تقابلی است یعنی از سنخ مسائل معمولی نیست و در تاریخ نمیتوانی جستجو کنی و این ورای تاریخ است. کل باطن هستی در وجود حضرت ظاهر شد.
محی الدین میگوید بعث خداوند حرف ناگفتهاش را میخواهد بزند و آنچه را که در خزانه غیبش بوده به ظهور برساند و خداوند حقیقتی نو از مکمن غیبش بیرون کشیده و آن را در وجود پیامبر ما آورده است. این وحی به معنی نزول است و تنزیل این است که از سینه پیامبر استخراج شده است و به مخاطبان منتقل گردید و شما بعث را به معنی آنچه ظرفیت انسان کامل است و ظهور کمالات انسان می دانید؟
یعنی این چهرهای بود که تمام کمالات انسان در تمام ظرفیتش یعنی یک ذره نه کم از آنچه که قرار است از مکمن غیب حق برسد در این قالب حضرت ختمی مرتبت ظاهر شد.
استاد چطور این با مفهوم امیین سازگار است و امیین را به معنی درس نخوانده بگیریم این چگونه با پیام خداوند بزرگ سازگار است؟ مگر بین قابلیتهایی که انسان سالک باید داشته باشد که دریافت کند آیا این تناقض نیست؟
دکتر دینانی: علامت ظهور بوده و در آیهای دیگر آمده که اگر تو درس خوانده بودی اشخاص شک میکردند که تو خودت نوشتهای و معلمی پیدا کردی اینجا دیگر جای شبه نیست که حضرت نوشتن نمیداند و دشمنان میخواهند یک جور اتصالش بدهند به منبع بشری که دو سفری که به شام رفت اینها را از راهبی به نام بهیرا یاد گرفت.
اما حضرت خیلی حرفها زده و سخنانی که گفته شگفت انگیز است و آیه است که اگر اینها بود و سواد داشت مردم شک میکردند اما بعثت امر غیبی است و باطن دارد و به ظاهر میآید و همه آنچه که از مکمن غیب بود در بیاناتشان و سیما و رفتار و اعمالش ظاهر شد.
یعنی یک نقطه سودا در تمام زندگی حضرت پیدا نمیشد همان است که باید باشد و هیچ نقطه سیاسی نیست و همه آنچه شایسته است و بایسته و مقتضای عقل است و فطرت عقل کل است، همه آنچه مقتضای عقل کل است از مکمن غیب آمد و چیزی که از مکمن غیب میآید ازلی و ابدی است و این قران رسالتش ازلی و ابدی و برای همیشه است و اگر از یک مدرسه درآمده بود تاب و توان و مدتی داشت اما هیچ مدرسهای نمیتواند قران را باطل کند و ظهور آن چیز است که در ابطن هستی عالم و خداوند در مکمن غیب خودش هر چه داشته ظهور آورده.
علامه سید حیدر آملیامی را به معنی اینکه پیامبر به تمامه تشنهٔ دریافت پیام غیبی خداوند بوده و آمادگی از دو طرف بوده، هم خداوند میخواسته آنچه را داشته و نگفته را بیان کند و هم از این طرف پیامبر با همهٔ وجود آماده دریافت آن است. مولوی هم میگوید که هر چه انسان پاکتر و طاهرتر باشد آمادگی او برای دریافت پیام الهی بیشتر است.
دکتر دینانی: یک قائده فلسفی و عقلی داریم که میگوید العطیات به قدر قابلیات یعنی دادن و بخشیدن به همان اندازه است که قابلیت دارد یک کوزه باید خالی باشد که آب درونش بریزی، یک صفحه سفید را میتوانی درش بنویسی پس همه آنچه که در مکمن غیب است بلاخره باید روزی به ظهور برسد و اگر به ظهور نمیرسید نقصی بود در آفرینش این باید از هر نقشی سادهتر باشد.
من که لوح سادهام هر نقش را آمادهام
دست در نقاشان قدرت تا چه تصویرم کنند
نقش ساده بود یعنی اگر خطوطی آنجا بود نقشی که میآمد و هر خطی که میآمد درست جا نمیافتاد پس باید ساده ساده باشد. امی یعنی نخوانده، چیزهای پیرامون را یاد نگرفته یعنی سیاه نشده یعنی علوم را پر نکرده یعنی سیاه نشده قلبش و خمیرش سفید سفید است یعنی علوم را پر نکرده از چیزهائی که چه بسا الهی هم نباشد. این خمیر پاک محمدی دست نقاش قدرت ازلی نقاشی و نگارگری کرد و قلب مبارک او که الم نشرح لک صدرک هم همین است آراسته شد به زینت حقایق ازلی و ابدی و بعد اینها را کتاب کرد.
کلمه غمزه یعنی چه که به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد؟
دکتر دینانی: این واژهای است شاداب و عمیق و اسرار آمیز با کلمه کرشمه.
کرشمهٔ تو شرابی به عارفان پیمود
که علم بیخبر افتاد و عقل بی حس شد
این دو واژه غمزه و کرشمه در واقع معنی عشق هم پیش میآید این آمادگی حضرت آمادگی عادی نیست این تمام معنی عشق را اینجا بیان میکند یعنی غمزه بود، غمزه و کرشمه اینها حالات معشوق است یعنی تا عشق نباشد این دو واژه معنی ندارد یعنی عاشق وقتی به معشوق نگاه میکند حالا غمزه و کرشمه هم دو جور است، غمزه عاشقی داریم و غمزه معشوقی یک کرشمه محبی داریم و یک کرشمه محبوبی، اینها از اصطلاح احمد غزالی است در کتاب سوانح العشاق.
معشوق در عین اینکه خودش را ظاهر میکند و نشان میدهد یک لحظه یک چشمکی، نیمه چشمکی، نیمه رخی خود را پنهان میکند و چشمکی است این علامت سر وعلم. آشکار و پنهان اینها همیشه با هم هستند آشکاری مطلق هیچ کس تاب و تحمل آن را ندارد اگر حق در تمام هستی و در تمام صفات جمال و جلالش آشکار مطلق شود عالم در جیب عدم سرفرو میبرد و اصلاً” تحمل آشکاری مطلق حق را هیچ کس ندارد پنهانی مطلق هم نمیشود
بنابراین این حالت بین آشکاری و پنهانی یک لحظه آشکار میشود و یک لحظه هم نشان میدهد که میشوند پنهان هم باشند حالا دوباره آشکار میشود این را می گویند غمزه وکرشمه، کرشمه یک حالت بین آشکارگی و پنهانی است که بهترین حالت است که هم امید در آن هست و هم جذبه و اگر آشکاری مطلق برای همیشه باشد همه تعینات نابود میشود و اگر پنهانی مطلق هم باشد چیزی در دست نیست.
غمزه و کرشمه حالتی بینم آشکارگی و پنهانی است انسان هم حالتش این است بین سر و علن است. ظاهر دارد و باطن دارد جسم و روح است نفس و بدن است و هر دو حالت را دارد موجوداتی فقط جسم هستند و فرشتگانی فقط روح هستند و مجردند انسان این حالت دوگانه و چنین معجونی است و این حالت هم برای انسان معنی دارد شاید برای فرشتگان غمزه معنی نداشته باشد شاید برای جبرئیل کرشمه معنی نداشته باشد و برای حیوانات هم معنی ندارد.
جناب حافظ کرشمه را عتاب و دلبردگی معنا میکند (عتاب یار پریچهره عاشقانه بکش/ که یک کرشمه تلافی صد بلا بکند) اما غمزه را به معنی دلستانی معنی میکند یعنی خداوند دل انسان را می ستاند. آیا این به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد این را نمیرساند که قبل از بعثت بین خدا و حضرت رابطه عاشقی و معشوقی وجود داشته است و آیا این ساحت عشق را مقدم بر عقل و وحی قرار نمیدهد؟
دکتر دینانی: بین کرشمه و غمزه دلبردگی همان دل ستاندگی است یعنی وقتی میرود که کسی او را میرباید یعنی یک جذبهای او را میبرد و برگردیم به اینکه شما فرمودید در ازل، بله که در ازل است وقتی ما می گوئیم همه حقایق هستی دارد در ظرفی ظاهر میشود حقایق هستی که حادث نیست یعنی این داستان ازل و ابدت منتهی با آن زبان که نمیتوانیم صحبت کنیم ما انسانیم و آدمیم و در زمان و مکان هستیم و پیغمبر هم از جنس ماست و بشر است اما از نظر مقام باطن و سر و مقام اخوویت به لایتناهی وصل است حالا لایتناهی میخواهد به متناهی ظهور پیدا کند.
معلوم است که ازلی و ابدی است اما آنچه که ازلی و ابدی است برای ما که در زنجیرهٔ تاریخ و زمان و مکان محصوریم و مقیدیم حقایق در تاریخ ظهور پیدا میکنند حالا اینجا همه حقایق ازل و ابد هستی در یک شخصی که تو تاریخ است و حقایق میخواهد بیاید توی تاریخ و این حقایق که ورای زمان و مکان و تاریخ است میخواهد بیاید تو تاریخ اینجاست که میآید انبیاء همین است در انبیاء ظاهر میشود
حضرت عیسی و حضرت ختمی مرتبت منتها آنها هر کدام به اندازهٔ ظرفیت خودشان حقایق غیبی را در تاریخ میآورند و تاریخ میلادی مسیحیت معنیاش همین است چرا معتقد است تاریخ از زمان تولد حضرت مسیح میداند و قبل از آن تاریخ نمیداند. میخواهد بگوید حقایق غیبی و حقایق معنوی ما با تولد حضرت مسیح تاریخ آغاز میشود ما حالا قبل از آن هم قائلیم، حالا با این بحث کاری ندارم میخواهم بگویم انبیاء حقایق را میآورند توی تاریخ و همه حقایق عیسی از ازل و ابد در وجود حضرت ختمی مرتبت در تمام ظرفیتش ظاهر شد. حالا بین خلیل الله روح الله، کلیم الله و حبیب الله کدام واژه را از نظر معنی ترجیح میدهی. حبیب الله. مولانا میگوید:
نام احمد نام جمله انبیاست
چونکه صد آمد نود هم پیش ماست