سرّ سویدا
ترکیب «سر سویدا» اصطلاحی است که سعدی شیرین سخن به زیباترین صورت، آن را در شعرش به کار برده و با همین اصطلاح به خلوتگاه خودی خویش اشاره کرده است. خلوتگاه خودی خود، مظهر مقام کنز مخفی است. البته عنوان «کنز مخفی» مقام و جایگاه مخصوصی است که حق تبارک و تعالی از آن خبر داده است و انسان نیز تنها موجودی است که می تواند مظهر و مجلای این مقام بوده باشد. هیچ موجود دیگری را نمی شناسیم که از شایستگی مظهریت و مجلا بودن، برای مقام کنز مخفی برخوردار بوده باشد. هر موجودی چه در ملک و چه در ملکوت، همان هست که هست؛ یعنی ظاهر یا باطن در آن واحد و یگانه است.
اگر ظاهر است، فقط ظاهر است و اگر باطنی است، جز باطنی بودن چیز دیگری در آن یافت نمی شود. اما انسان هم ظاهر دارد و هم از باطن برخوردار است. انسان از باطن خویش به ظاهر می آید و از ظاهر به باطن می رود. وقتی از باطن به ظاهر می آید، احساس بیگانگی با ظاهر خود را ندارد، چنانکه وقتی از ظاهر خود به باطن خویش می رود نیز احساس بیگانگی با ظاهر خود را ندارد، زیرا ظاهر و باطن انسان در دو مرحله یا دو مرتبه از مراتب هستی او شناخته می شوند و مراتب هستی در یک موجود، در عین تفاوت و اختلافی که با یکدیگر دارند، از نوعی اتحاد و یگانگی برخوردارند.
فاصله میان ظاهر و باطن در وجود یک انسان ،ژرف ترین و دورترین شکاف و فاصله ای است که می توان آن را مورد شناسایی قرار داد. فاصله میان ظاهر و باطن انسان بسی دورتر و ژرف تر از فاصله میان مشرق و مغرب دیده می شود. حافظ از جمله کسانی است که به این مساله توجه کامل داشته، عظمت انسان و شگفت انگیز بودن او را نیز در همین می بیند .همانگونه که یادآور شدیم، شیخ اجلّ سعدی نیز پیش از به ظهور رسیدن حافظ، به فاصله و تفاوتی که میان ظاهر و باطن انسان تحقق دارد، توجه کامل داشته و باطن او را «سر سویدا» خوانده است.
سر سویدا یا خال سیاه عبودیت
این ترکیب زیبا از دو واژه «سر» و «سویدا» تشکیل شده، نیکوترین عبارتی است که از باطن انسان حکایت می کند. واژه «سرّ» بر پنهان بودن امری دلالت دارد که نباید برای اشخاص روشن و آشکار باشد. واژه «سویدا» که مصغر مونث از کلمه «أسود» به شمار می آید نیز به معنی یک سیاه بسیار کوچک است که می توان آن را با خال سیاه در یک صورت زیبا قابل انطباق دانست.
در منطبق ساختن کلمه «سویدا» با آنچه خال سیاه خوانده می شود، به این امر نیز اشاره می شود که «سر سویدا ی» انسان همان مقام وحدت و بساطت و یگانگی است که تفرقه و پراکندگی و کثرت در آن نیست و اگر نقطه خال سیاه به حکم بساطت و یگانگی صرف، قابل تقسیم نیست، باطن انسان نیز به هیچ وجه تفرقه و پراکندگی ندارد و مقام جمع الجمع او به شمار می آید و این همان مقام است که مظهر و مجلای کنز مخفی شناخته می شود و خداوند تبارک و تعالی نیز به حسب آنچه در یک جمله نقل شده، فرموده است: «کنت کنزا مخفیا فأحببت أن أعرف فخلقت الخلق لکی أعرف» یعنی من گنجی پنهان بودم. پس دوست داشتم که شناخته شوم. سپس مخلوقات را آفریدم تا اینکه شناخته شوم.
از این سخن قدسی می توان دریافت که اگر آفرینش صورت نمی پذیرفت، حق تبارک و تعالی به ظهور نمی رسید و در نتیجه، شناختن او امکان پذیر نمی گشت. به این ترتیب حق تعالی از مقام غیب ذات خود، با فعل آفرینش به ظهور رسید و تجلی خود را آشکار ساخت. در این میان تنها موجودی که که مظهر کامل ذات و صفات خداوند شناخته می شود، انسان است که او نیز به حکم مظهریت و مجلا بودنش از باطن خود که کنز مخفی او به شمار می آید به واسطه افعال و آثارش به ظهور می رسد، اما این ظهور و آشکار شدن در سخن، به گونه ای ژرف و گسترده است که با افعال و آثار دیگر تفاوت چشمگیر دارد. شاعر عارف به همین مساله اشاره می کند، آنجا که با زیبایی خیره کننده ای می گوید :
نه فلک راست مسلم نه ملک را حاصل آنچه در سرّ سویدای بنی آدم از اوست
تفسیر «انی اعلم ما لاتعلمون»
چنانکه در این بیت زیبا و ظریف دیده می شود، به نظر شاعر عارف در سر سویدا ی انسان چیزی نهفته است که نه فلک می تواند به آن دسترسی پیدا کند، نه ملک از توانایی درک و دریافت آن برخوردار است. می دانیم که فرشتگان سر سویدا ندارند و راز پنهان را نیز نمی شناسند. به همین جهت بود که پس از آفریده شدن انسان، گفتند: پروردگارا این موجودی که در زمین آفریدی، خونریز و تبهکار است، ولی ما پیوسته به تسبیح و تقدیس تو اشتغال داریم. بی درنگ از سوی خداوند پاسخ شنیدند که گفت آنچه من می دانم، شما هرگز نخواهید دانست. آنچه در هنگام آفرینش، فرشتگان آن را نمی دانستند، همان چیزی است که هرگز نمی توانند آن را درک و دریافت کنند؛ زیرا فرشگان دارای قوه و استعداد نیستند بلکه آنچه دارند بالفعل است و اگر چیزی را نداشته باشند، هرگز آن را نخواهند داشت در نتیجه فرشته راز ندارد و سرّ پنهان برای او مطرح نیست، بلکه به هر چیزی که عالم است، همیشه عالم است و آنچه را که نمی داند هرگز نخواهد دانست.
این سخن در مورد موجودات ناسوتی نیز صادق است و نمی توان از تکامل آگاهانه درباره آنها سخن به میان آورد، اگر چه در تکامل زیستی برای موجودات جهان طبیعت هرگز نمی توان تردید روا داشت. به این ترتیب، رازداری و رازمندی از ویژگیهای انسان است و او تنها موجودی در جهان شناخته می شود که سرّ پنهان دارد و افزون بر این که راز می گوید، رازهای دیگر را نیز می گشاید و این همه تفسیر این سخن خداوند متعال است که خطاب به فرشتگان درباره انسان فرمود: آنچه من درباره این موجود شگفت انگیز می دانم شما نمی دانید. علت رازمند بودن انسان این است که ملک و ملکوت را یکجا در خود جمع دارد و به همان اندازه که فرشته خو شناخته می شود، حیوان صفت و درنده خو نیز به شمار می آید. کسی که ملک و ملکوت را در خود جمع دارد، از ظاهر و باطن نیز برخوردار است و کسی که هم ظاهر و باطن دارد، می تواند رازگونه سخن بگوید و در تقابل سخن های قابل تفسیر نیز پیش آهنگ باشد. اینجاست که می گوییم: هرمنوتیک در ساحت سخن انسان معنی پیدا می کند.