جامعه بدون فلسفه مرده است
فلسفه گفتگوست. جامعه بدون فلسفه بی معنی است. آیا نمیشود که انسان گفتگو نکند و فکر کند؟ خیر. شما هیچگاه فکر جدی ندارید مگر اینکه سؤال جدی دارید. بدون سؤال و طرح پرسش در ذهنتان آیا دنبال چیزی میروید؟ مسائل روزمره (گرسنگی، تشنگی و…) منظورم نیست، آیا بدون طرح پرسش میتوانید در مسائل فکری که مثلاً کتابی را بخوانید یا مساله ای را از شخصی بپرسید و دغدغه مند باشید؟
فکر شما آنجایی جدی است که یک پرسش داشته باشید و هرگاه پرسش نداشتید، هرگز فکر هم ندارید. این اشکال را به من نکنید که من باهوش هستم و خوب زندگی میکنم! بله برای حوائج زندگی ممکن است خیلی هم زیرک باشید ولی یک کشف حسابی (اعم از علمی یا معرفتی) نمیکنید مگر اینکه پرسش داشته باشید. حیوانات برای رفع آنچه به بقایشان کمک میکند، از انسان زیرکتر و باهوشتر هستند. کدام حیوانی هست که در رفع نیازهایش مانده باشد؟ تا پرسش در ذهن شما نقش نبندد شما به دنبال پاسخ نخواهید رفت.
پرسش یعنی چه؟ پرسش، عبارت فارسی «سؤال» است. پرسش را در ابتدا از خودت می یرسی و اگر توانستی جواب دهی که حل میشود و اگرهم نتوانستی از اهل اش میپرسی. خوب وقتی پرسش مطرح میشود و شما میخواهید پاسخ بگیرید در نتیجه «گفتگو» آغاز میشود. در گفتگو ممکن است سؤال را از کسی بپرسید و پاسخ بگیرید یا اینکه خودتان جواب میدهید (در خلوت خودتان) اصطلاح ظاهری برای این کار را مونولوگ می گویند ولی هر مونولوگی دیالوگ است.
جامعه بدون فلسفه یعنی مرگ
مونولوگ یعنی خودگفتاری، دیالوگ یعنی با دیگری گفتگو کردن؛ وقتی می گویم که مونولوگ هم همان دیالوگ است به این معنی است که در هنگام خودگفتاری، خودت را دیگری فرض میکنی، خودت پرسیدهای و خودت هم جواب میدهی که یک نوعی از دیالوگ است. بنابراین آنجایی که پرسش نیست، فلسفه نیست. اگر جامعهای پرسش نداشته باشد، فلسفه در آن جامعه مرده است و جامعه بدون فلسفه، به معنی حقیقی کلمه «مرده است»