یادداشت‌های دکتر دینانی

فکر فلسفی فعال است

انسان خلیفه خداوند در زمین شناخته می‌شود و همه اسما و صفات خداوند نیز در هستی او انعکاس یافته است. از سوی دیگر انسان، فهرست عالم هستی بوده و آنچه در این جهان وجود دارد نمونه‌ای از آن در هستی انسان تحقق پذیرفته است. در اثر همین ویژگی است که انسان هم با خداوند سخن می‌گوید و هم به سخن خداوند گوش می‌دهد و آن را به درستی استماع می‌کند. فکر فلسفی فعال است و در گفتگو تجلی پیدا می‌کند.

سخن گفتن خداوند با انسان به این ترتیب است که حقایق را به او افاضه می‌کند و معارف را در سرّ سویدا و ضمیرش آشکار می‌سازد و سخن گفتن انسان با خداوند به این صورت است که او با گوش جان و استماع قلبی خود کلام عقلی حق را دریافت می‌کند. در این گفتگو که خداوند با انسان و انسان با خداوند انجام می‌دهد، استماع و شنیدن نقش عمده و بنیادی دارد. به گونه‌ای که اگر گوش جان آماده شنیدن سخن حق نباشد در واقع گفتگو انجام نشده است.

گفتگو و تحول

در یک گفتگو به همان اندازه که سخن اهمیت دارد، شنیدن نیز نقش بنیادی و بی‌بدیل ایفا می‌نماید. سخن برای شنیده شدن است و در آنجا که استماع و شنیدن وجود نداشته باشد سخن نیز جایگاهی نخواهد داشت. به عبارت دیگر می‌توان گفت کسی که گوش ندارد سخن نیز نمی‌گوید. کسی که به گونه‌ای مادرزاد ناشنوا و کر متولد می‌گردد، لال و گنگ نیز خواهد بود. بزرگان اهل معرفت به این مساله توجه داشته‌اند و گفته‌اند: «آدمی فربه شود از راه گوش» در قرآن کریم کلمه سمیع پیش از کلمه بصیر آمده و خداوند تبارک و تعالی سمیع بصیر خوانده شده است.

فکر فلسفی فعال است وقتی از فعال بودن فکر فلسفی سخن گفته می‌شود منظور این است که انسان با مسائل هستی درگیر می‌شود و به همان اندازه که از فهم مسائل هستی برخوردار می‌گردد، ذات خود را نیز می‌آفریند و حقیقت خویش را دگرگون و متعالی می‌سازد.

انسان یک موجود در میان موجودات نیست بلکه گشودگی او به روی دیگران از ویژگی‌های ذاتی او به شمار می‌آید. گشودگی ذاتی انسان به روی غیر خود، همان چیزی است که می‌توان آن را امکان تحول و دگرگونی و آمادگی فرا رفتن از آنچه هست به شمار آورد. همین ویژگی است که می‌توان گفت: انسان تنها آن چیزی نیست که اکنون هست بلکه آنچه اکنون نیست نیز هست.

به عبارت دیگر می‌توان گفت برای انسان همیشه هنوز چیزی در بیرون هست که او به روی آن گشوده خواهد بود؛ و همین گشودگی به روی غیر است که متعالی بودن انسان را به روشنی آشکار می‌سازد. البته معلوم است که رو به سوی متعالی داشتن مستلزم راستی و شادی و شجاعت خواهد بود و این صفات از خصلتهای عقل شناخته می‌شوند. به طور کلی می‌توان ادعا کرد که رو به سوی متعالی داشتن از ویژگی‌های عقل است و عقل در پیمودن این راه حدّ یقف نمی‌شناسد و در یک جایگاه معین نیز نمی‌ایستد.

کسانی که از محدود بودن عقل سخن می‌گویند به این مساله توجه ندارند که عقل فقط از آن جهت که بالفعل است محدود و متناهی شناخته می‌شود، ولی از آن جهت که بالقوه است محدود نیست و برای پذیرفتن حقایق هرگز و به هیچ وجه امتناع نمی‌ورزد. یک اندیشه بالفعل هر اندازه اهمیت داشته باشد، توانایی اندیشیدن از آن مهم‌تر خواهد بود.

شاید گزاف نباشد اگر ادعا کنیم که اندیشه بودن یک اندیشه فقط در اندیشیدن به آن تحقق می‌یابد به گونه‌ای که اگر اندیشیدن در درون یک اندیشه تحقق نداشته باشد، در واقع اندیشه نخواهد بود. با تأمل بیشتر در این باب می‌توان دریافت که اندیشه یک فعل است و نباید آن را به عنوان یک معنی اسمی مورد بررسی قرار داد. به کار بردن اسم در مورد آنچه به حسب واقع فعل به شمار می‌آید موجب کج فهمی می‌گردد. و نوعی گمراهی را به دنبال می‌آورد. کسی که می‌گوید من فهم دارم در واقع، «فعل فهمیدن» را انجام می‌دهد. بنابراین داشتن اندیشه جز نوعی اندیشیدن چیز دیگری نیست.

چرا فکر فلسفی فعال است؟

وقتی گفته می‌شود اندیشه، نوعی اندیشیدن است به این مساله نیز اشاره می‌شود که در هرگونه اندیشه‌ای چیز نیندیشیده وجود دارد به همین جهت است که اندیشیدن ادامه پیدا می‌کند تا اینکه نا اندیشیده‌ها، اندیشه شوند. با توجه به آنچه در اینجا ذکر شد می‌توان گفت فلسفه فقط تعلیم دادن و یادگیری نیست، بلکه نوعی تفکر به طریق فعال است که در آن اندیشه اندیشیده می‌شود راه به سوی غیر گشوده می‌شود.

فیلسوف به یک فرقه فکری معین وابسته نیست زیرا کسی که از یک نحله فکری معین پاسداری می‌کند، خود را از عالم دور می‌کند تا اینکه بتواند پاسداری خود را نسبت به آن نحله فکری حفظ نماید. فکر فلسفی فعال است وقتی از فعال بودن فکر فلسفی سخن گفته می‌شود منظور این است که انسان با مسائل هستی درگیر می‌شود و به همان اندازه که از فهم مسائل هستی برخوردار می‌گردد، ذات خود را نیز می‌آفریند و حقیقت خویش را دگرگون و متعالی می‌سازد. فیلسوف در یک حرکت فکری فعال، ارتباط مرکب و دوگانه‌ای را از یک سو با ذات خود و از سوی دیگر با جهان خود برقرار می‌سازد و البته در این ارتباط مرکب و دوگانه نوعی تغییر و دگرگونی نیز ایجاد می‌نماید. دست یافتن به حقیقت بدون هرگونه تغییر و دگدگونی در خود امکان پذیر نیست. ما به همان اندازه می‌توانیم به حقیقت دست یابیم که خود را می‌سازیم و این همان چیزی است که ما در اینجا آن را به عنوان ارتباط مرکب و دوگانه مطرح کردیم.

جنبه بیرونی انسان به هیچ وجه از جنبه درونی او منفصل و جدا نیست و انسان در واقع همان چیزی است که آن را انجام می‌دهد. براساس همین اتحاد و ارتباط میان میان درون و بیرون است که می‌توان گفت هرگونه شناخت و معرفتی که انسان نسبت به چیزی پیدا کند، نوعی معرفت به معرفت نیز هست و البته هرگونه کلامی در یک موضوع کلام درباره همان کلام نیز خواهد بود.

گفتگوهای دکتر دینانی در برنامه معرفت با موضوع هستی‌شناسی فلسفی «اینجا بزنید»

4.2/5 - (8 امتیاز)

کلاس آنلاین آموزش منطق از صفر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا