سفر و تحول فکری
آیا اهل علم اهل سفرند؟ آیا میان سفر و تحول فکری ملازمه وجود دارد؟
همین طور است که میفرمایید، اهل علم اهل سفرند غالباً برای تحصیل و فراگرفتن علوم، رسم بر این بوده است که سفر میکردند. یعنی: اهل علم از جایی که زندگی میکردند، به جایی دیگر که عالمی در آنجا بود، سفر میکردند و یا به جایی که مرکز علم بود، میرفتند. معمولاً این گونه بوده که برای دریافت علم و دانش، سفر صورت میگرفته است؛ سفر و هجرت و مسافرت چیزی است که برای فرا گرفتن علم در اشعار و روایات هم آمده است. سفر و تحول فکری رابطه عمیقی دارند.
از جمله این حدیث شریف که میفرماید: برای گرفتن علم به چین بروید! این هست. ولی قاعده کلّی نیست. چه بسا کسی در وطن و خانه خودش هم بتواند تحصیل علم کند. ممکن است پدر کسی عالم بزرگی باشد و او در نزد پدرش درس بخواند و عالم بشود. این موضوع اتفاق افتاده است. من عالمی را میشناسم که هیچ وقت از شهر خودشان بیرون نرفته و در پیش عالم شهر خودشان درس خوانده و مجتهد شد، اما غالباً چنان است که میفرمایید، چون علم همیشه در خانه و زادگاه آدم نیست.
فیلسوف همیشه مسافر است و کسی که مسافر است فیلسوف است. اگر کسی تحوّل فکری نداشته باشد، او فیلسوف نیست. سفر و تحول فکری برای فیلسوف معنی خاصی دارد
مراکز علمی معمولاً در جایی است که برای رسیدن به آن باید هجرت و سفر کرد و چه بسا یک مرکز علمی را نپسندیم، یا قانع کننده نباشد و به یک مرکز علمی دیگر برویم، چنانچه امروز در دانشجوها و طلّاب ِعلم، میبینیم که سابق به مراکز علمی چون قم و نجف و قاهره و….. میرفتند. دانشجوها از شهرهای مختلف به تهران میآیند و یا به کشورهای مختلف دنیا سفر میکنند. معمولاً سفر رفتن اهل علم است و گفتار شما صادق است.
آیا میتوان میان فلسفه و سفر هم رابطه برقرار کرد؟
ببینید، فلسفه به عنوان آموختن فلسفه، مانند آموختن هر علم ودانشی، بی ارتباط با سفر نیست. یک فیلسوف برای رسیدن به فیلسوف بزرگتر در جایی دیگر ممکن است سفرکند تا فلسفه او را بیاموزد. سابق جندی شاپور در ایران مرکز فلسفه اسلامی بود و اشخاص از جاهای گوناگون و دور و نزدیک میآمدند و فلسفه میآموختند. یا کسانی به آتن میرفتند و یا از جزایر دیگر یونان به آتن میآمدند تا در معبد دلفی افلاطون یا در باغ آکادمی ارسطو، فلسفه بیاموزند. این سفرها بوده است.
در فلسفه نیز مانند هر علم دیگر سفر زمینی و جغرافیایی بوده است. اما اگر منظورتان سفر معنوی و رابطه آن با فلسفه باشد، خود فلسفه نوعی سفر است. هر تفکری سفر است، ولی نه سفر زمینی. در ابتدای سخن اشاره کردیم که: سفر اقسامی دارد و نباید آنها را با هم ممزوج کنیم. سفر زمینی برای آموختن علمها، مانند هر دانشی در فلسفه هم بوده است. اما به یک معنی همه علوم و بخصوص فلسفه دقیقاً سفر است. و انسان متفکر سفر میکند. از مرحلهای از تفکر به مرحلهای دیگر. خود حرکت فکری، نوعی سفر است؛ سفری روحانی، معنوی، فکری.
طبق این معنا فیلسوف همیشه مسافر است و کسی که مسافر است فیلسوف است. اگر کسی تحوّل فکری نداشته باشد، او فبلسوف نیست. شاید اصلاً نتوان او را انسان محسوب کرد! فیلسوف نبودن کسی را که تحوّل فکری ندارد، قطعاً میتوانم بگویم، ولی نمیدانم که آیا انسان هست یا نیست! نمیدانم اسم کسی را که هیچ تحوّل فکری ندارد، چه بگذارم، تردید دارم که به چنین کسی بتوان اطاق انسان کرد.
آیا میتوان گفت سفر دریچه داناییهای جدید است؟
یقیناً. سفر زمینی چنین است. هر حرکتی که شما در ظاهر و زندگی ظاهری انجام میدهید، یک نوع حرکت در درون شما هم هست. در ظاهر و زندگی هیچ حرکتی رخ نمیدهد، مگر اینکه در درون نیز اتفاقی می افتد. میان بدن و روح ارتباط وجود دارد. امکان ندارد که در بدن و زندگی و جابجایی شما، تحوّلی روی بدهد ولی در درون شما تحول رخ ندهد. منتها این تحوّلات ممکن است اساسی نباشد و صرفاً در حدّ خودش باشد. سفر و تحول فکری برای فیلسوف معنی خاصی دارد.
تحول اساسی که آن را «تحوّل فکری» مینامیم به صورت رفتن از مکانی به مکان دیگر نیست. این میتواند منشأ، معدّ و آمادگی بخش باشد. ولی لزوماً موجب تحول بنیادی نمیشود. تحوّل بنیادی ممکن است بدون سفر و در حال اقامت و سکونت در جایی، برای انسان حاصل شود. یک انسان ممکن است در تمام عمرش در جایی ساکن باشد ولی تحوّلات فکریاش بسیار قویّ باشد. او هم مسافر است با این که ممکن است در جایی نشسته باشد. این قبیل تحوّل شامل تحوّل درونی، تحوّل حالی، تحوّل فکری، تحوّل شهودی هم میشود.