آشنایی زدایی چیست؟
مساله اسما و صفات و نسبت آنها با یکدیگر و همچنین کیفیت ارتباط هر یک از آنها با ذات از جمله مسائل عمده و بنیادی است که در عین حال بسیار بغرنج و پیچیده نیز به شمار میآید ممکن است برخی اشخاص از طرح این مساله به این صورت در شگفتی شوند و بپرسند اهمیت این مساله در چیست؟ و چرا باید آن را باید یک امر عمده و بنیادی به شمار آورد؟ در مقام پاسخ به این اشخاص باید گفت بررسی مساله اسم و صفت با موضوع مهم ماهیت زبان ارتباطی محکم و مستقیم دارد و بررسی دقیق در باب ماهیت زبان میتواند به ادراک ما از ماهیت انسان کمک کند. در ادامه به بحث آشنایی زدایی چیست نیز میپردازیم.
در این مساله نیز نمیتوان تردید داشت که شناخت و معرفت انسان تنها طریق معرفت حقّ تبارک و تعالی به شمار میآید و کسی که خود را نشناسد هرگز نمیتواند به معرفت پروردگار دست یابد. ادراک و اراده که از ویژگیهای ذهن و زبان شناخته میشوند، از یک سلسله تواناییها و اصول برخودارند که هیچ موجود دیگری در این جهان از آن برخوردار نیست و پیچیدهترین دستگاههای خودکار نیز از عهده فهم و ادراک آن بر نمیآید.
خلاقیت زبان و آفت عادتهای زبانی
در میان ویژگیها و آثار گوناگون زبان جنبه خلاق بودن آن اهمیت فراوان دارد و همه شگفتیهایی که به سرنوشت بشر مربوط میشود از همین خلاقیت ناشی میشود. در اثر خلاقیت زبان است که میتوان گفت تعداد جملههایی که هر فردی از افراد انسان میتواند بر زبان آورد، در زمره شمارههای نجومی قرار میگیرد. حقایق بزرگی که در عالم ذهن و زبان مطرح میشود به گونهای است که اشخاص سطح اندیش به آسانی نمیتوانند به آن دست یابند.
نکته جالب توجه این است که برخی از حقایق مربوط به زبان در اثر کثرت بداهت و شدت آشکارگی از نظر پنهان بوده و دریافت آن به آسانی صورت نمیپذیرد. به همین جهت است که برخی از اندیشمندان از روزگار باستان تا به امروز به این مساله اشاره کرده و روی نقش آشنایی زدایی تاکید گذاشتهاند. کسانی که در ساحل دریا مسکن میگزینند، آن چنان با صدای امواج آن آشنایی پیدا میکنند که تو گویی این صدا در گوش آنان طنین افکن نمیگردد. انسان با واژههای زبان مادری خود و چگونگی کاربرد آنها آنچنان آشنایی و انس و الفت دارد که از هرگونه تأمل کردن درباره آن خودداری میکند و در اثر همین تأمل نکردن و درنگ نداشتن است که برخی از حقایق زبان برای او پنهان میماند.
آشنایی زدایی چیست
دوری جستن از روزمرگی و ترک عادتهای عامیانه و بالاخره آن چه در اصطلاح برخی از ارباب ادب آشنایی زدایی خوانده میشود برای درک حقایق مربوط به زبان لازم و ضروری شناخته میشود. شاعر عارف حافظ شیرین سخن به همین مساله اشاره دارد آن جا که میگوید:
از خلاف آمد عادت بطلب کام که من کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم
ترک عادتهای عامیانه و آشنایی زدایی های ساده اندیشانه در بالا بردن میزان دقت و افزایش سطح آگاهی انسان مؤثر واقع میشود و بسیاری از آنچه در زیر پرده آشنایی مستور مانده ظاهر و آشکار میشود. سقراط با روش ویژه خویش طرح پرسش میکرد و به گونهای با اشخاص سخن میگفت که پرده آشناییهای روز مره و عادتهای عامیانه به کنار میرفت و آنچه در زیر این پرده پنهان گشته بود آشکار میگشت؛ در خطابه دفاعی سقراط گفته میشود: «معنی همیشه آنجاست که معلوم باشد آن چه هست چرا هست» بنابراین میتوان گفت حقیقت آن جاست که بشر هر چیزی را از چشم خود و برای خود نبیند بلکه به آن چیز از جهت این که خود آن چیز است توجه داشته باشد.
برخی از اندیشمندان از روزگار باستان تا به امروز به این مساله اشاره کرده و روی نقش آشنایی زدایی تاکید گذاشتهاند. کسانی که در ساحل دریا مسکن میگزینند، آن چنان با صدای امواج آن آشنایی پیدا میکنند که تو گویی این صدا در گوش آنان طنین افکن نمیگردد.
وقتی انسان براساس خواهشهای نفسانی و آرزوهای شهوانی به اشیا مینگرد، زندگی او همانند یک حیوان است که نمیداند چرا زنده است و معنی زندگیاش چیست اما به مجرد اینکه توجه انسان به خود اشیا از جهت خود آنها معطوف میگردد، زندگی او معنی پیدا میکند و میداند چرا و برای چه چیزی به زندگی ادامه میدهد. جوهر زندگی جز ادراک آن چیز دیگری نیست. کسانی که برای زندگی جز تأمین معاش و خوردن و خوابیدن منظور و هدف دیگری نمیشناسند، در حدود طبیعی باقی میمانند و از راه یافتن به عالم معانی بی نصیب خواهند بود. رسیدن به عالم معانی با طریق تفکر صحیح ارتباط وثیق و محکم دارد و همه راههای تفکر به گونهای نمیتوان آن را مورد انکار قرار داد از زبان میگذرد.
برخی از اندیشمندان روزگار ما روی این مساله اصرار ورزیدهاند و می گویند ما فقط میتوانیم از چیزی سخن بگوییم که در مورد آن میاندیشیم، این اشخاص مساله دیگری را نیز بنیادی دانسته و میگویند معنای زبان همان چیزی است که محکی آن به شمار میآید و در اینجا قید دیگری به عنوان محکی افزوده گشته و گفته شده است. معنای محکی زبان نیز باید معین بوده باشد. کسانی که روی معین و مشخص بودن معنای هر یک از واژهها اصرار میورزند برای اثبات ادعای خود استدلال کرده و میگویند اگر معنای یک واژه معین نباشد تفاوت قائل شدن میان سخن معنی دار و سخن بی معنی از جهت منطقی محال و ممتنع خواهد بود.
کسانی که با موازین منطقی آشنایی دارند به خوبی میدانند که این استدلال براساس نوعی نوعی مصادره به مطلوب شکل گرفته و به همین جهت یک استدلال معتبر به شمار نمی اید. زیرا اگر بپذیریم که معنای یک واژه جز محکی آن چیز دیگری نیست و محکی نیز همواره معین و مشخص است ناچار باید بپذیریم که معین نبودن همان معنی نداشتن است. ولی این مساله که آیا معنی داشتن با معین و مشخص بودن یکسان است. میتواند مورد بحث و گفت و گو قرار گیرد.
معنی همیشه آنجاست که معلوم باشد آن چه هست چرا هست
در هر صورت قول به اتحاد و یگانگی معنی و محکی و معین بودن معنی در زبان، مستلزم این است که جهان واقع و نفس الامر در وسین تحلیل از اشیای بسیط و تقسیم ناپذیر تشکیل شده باشد و این اشیای بسیط نیز فقط از طریق نامیده شدن قابل بیان بوده باشند. البته معلوم است که نامیده شدن یک شیء با آنچه وصف کردن آن خوانده میشود، تفاوت بنیادی دارد.
معنی اسم و مسما
تردیدی نمیتوان داشت که صفت، غیر از اسم است و نامیدن یک شیء با وصف کردن آن تفاوت دارد آنچه مورد بحث و گفت وگو قرار میگیرد این است که آیا نامیدن بدون هر گونه وصف کردن امکان پذیر است یا این که چنین چیزی امکان پذیر نیست. همان گونه که به اجمال یادآور شدیم کسانی چنین میاندیشند که اگر یک واژه، یک مابه ازای معین، یا آنچه به اصطلاح مطابَق (به فتح) خوانده میشود، نداشته باشد معنی ندارد؛ ولی باید گفت این اشخاص میان معنی یک نام و آنچه مسمّا است خلط و اشتباه کردهاند. زیرا وقتی مثلاً زید از دنیا میرود گفته میشود، مسمّای این نام مرده است، ولی هرگز گفته نمیشود معنی نام زید، مرده است. مردن معنی، یک تعبیر مهمل شناخته میشود. و کسی نمیگوید معنی فلان لفظ یا عبارت مرده است. چون که مردن معنی یک نام، مستلزم این است که آن نام دیگر معنی نداشته باشد و اگر نام معنی نداشته باشد گفتن این جمله که مثلاً مثلاً شخص زید مرده است، به هیچ وجه مفید یک معنی محصّلی نخواهد بود.
آنچه برخی از اندیشمندان روزگار ما ادعا میکنند به طور خلاصه به این ترتیب قابل تقریر است که اگر معنی یک سخن همان محکی باشد و معنی نیز یک امر معین شناخته شود، ناچار باید گفت، برای اینکه معنی تحقق بپذیرد یک سلسله اشیای بسیط باید وجود داشته باشند تا زبان بتواند از آنها حکایت کند. لازمه این سخن آن است که زبان نیز در واپسین تحلیل به گزارههایی پایان یابد که اوصاف چیزی را بیان نمیکنند، بلکه فقط نام اشیاء را نشان میدهند و این بدان جهت است که وصف کردن، تعیین معنی واقعی و حقیقی نمیبخشد و همواره با نوعی ابهام همراه است. طرح این مساله از جهت منطقی مستلزم این است که جهان به عنوان چیزی که مورد حکایت زبان قرار میگیرد، در واپسین تحلیل از چیزی تشکیل شده باشد، که فقط بتوان از نام آن سخن به میان آورد و البته معلوم است که وقتی فقط از نام سخن می گوییم دیگر از اوصاف سخن به میان نمیآید.