خدایا مرا حال زاری بده +دانلود ویدئو
سعدی در مقام مناجات می گوید الهی مرا حال زاری بده . او از خدا می خواهد که حال عبادت به او بدهد نمی گوید حالا من میام طرف تو ، می گوید خدایا همون حال عبادت که من می خواهم پیدا کنم ، تو به من بده .
اصلا خود همین (تو به من بده ) عبادت است .توجه به اینکه این حال را خدا به ما می دهد مخّ عبادت است . اساس عبادت همین است که من بدانم همین حال را خدا به من داده است . بلافاصله متذکر به یک عبارتی شدم که یکی از عرفای بزرگ گفته و در ذهن من مونده . نمی دونم آن عارف کی بوده ولی عبارت برای یکی از عرفاست .و سعدی هم عارف است . آن عبارت این است
.: لا یقدر العبد علی ذکر الله ما لم یذکّره الله:.
هیچ انسانی توانایی ذکر حق ندارد و این توفیق را پیدا نمی کند که دست مناجات به درگاه خدا بلند کند مگر اینکه خدا متذکرش کند . توجه کن ! مادامی که خدا توفیق عبادت به من ندهد ، من نمی توانم عبادت کنم . مادامی که خداوند مرا متذکر به ذکر خودش نکند، من ذاکر به ذکر او نخواهم شد ببینید چقدر مسئله مهم است . من اگر به خود واگذار شده باشم ، صرف نظر از انتسابم به حقّ و اینکه من مخلوق حقم و عین ربط به حق تعالی هستم ، صرف نظر از این شاید هیچ وقت توفیق پیدا نکنم که به ذکر خدا بیفتم بنابراین همین که من حال عبادت پیدا می کنم حال ذکر پیدا می کنم ، این را خود خداوند مذکر است و من را به این حال می آورد . خود حال عبادت را خدا به من داده . اگر خدا این حال را به من نمی داد شیطان این حال را نمی توانست بدهد .
نفسانیت من این حال را نمی دهد .ببینم نفسانیت من ، این حال را به من می دهد ؟ شیطان این حال را به من می دهد ؟ و ماتوفیقی الا بالله .
چون خدا خواهد که مان یاری کند میل ما را جانب زاری کند
عرفا به این مسائل خوب توجه داشتند و انصافا توجه داشتند .
اما یک بعد فلسفی هم به این مساله بدهم . بالاخره وقتی وارد مسائل می شویم باید از هر جهت مساله را تحلیل کنیم .
ببینید انسان یک موجود دو جنبه ای است .ذو وجهین است . انسان تنها موجودی است که دو وجه دارد . مادی مادی ، نیست . ببینید موجودات جمادی، نباتی و …. مادی اند و از سنخ این عالم اند .یک سنگ ، سنگ است فقط.
انسان تنها موجودی است که غرایض حیوانی دارد ، خاصیت جمادی دارد . خاصیت نباتی دارد . همه خواصی که در موجودات دیگر هست (خاصیت مادی ) در انسان هم هست . وزن دارد شکل دارد . بعد دارد .هوی و هوس دارد .نفسانیات دارد .اما یک چیزی دارد که در موجودات دیگر نیست و آن جنبه آسمانی و معنوی اش است . انسان هر کسی باشد ، در یک لحظه هایی متوجه می شود چیزی دارد که از سنخ این عالم نیست .حالا یک اشخاص هستند که همیشه عمر را متوجه اند مثل صلحا و اولیاء و یک اشخاصی هستند که در یک لحظه هایی – هیچ انسانی نیست که برایش این پیش نیاید – متوجه می شود یک چیزهای دیگه ای هست غیر از این که آن می تواند نجاتش دهد. اصلا دلش پر می زند برای آن عالم .آن بعد آسمانی انسان است . من اسمش را گذاشتم جنبه آسمانی انسان. انسان جنبه زمینی و مادی و عنصری دارد و جنبه آسمانی .
هر دوی اینها برای انسان است . حالا چرا دارد ؟ چون انسان از عالم امر آمده است – این را روایات و آیات تایید می کند – این الان هم جنبه فلسفی دارد و هم جنبه دینی .{ یسئلونک عن الروح قل الروح من أمر ربّی } روح دارد و انسان و خداوند در قرآن کریم ، روح را می گوید : من امر ربّی . این امر یعنی جانب امری . یعنی از عالم دیگر آمده یعنی مادی نیست .امر الهی یعنی مادی نیست .جنبه خاکی اش هم که عنصر و طبیعت و غریزه هست و…. مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
این جنبه را انسان دارد حالا چون روح جنبه امری و نترس و بگو آسمانی . آسمانی که می گویم منظورم فلک الافلاک نیست . کره زحل و مریخ و مشتری نیست . آسمان یعنی بالا یعنی ملکوت .من از کلمه آسمان ، ملکوت اراده می کنم کهکشان اراده نمی کنم کهکشان هم ناسوتی است .از قرآن هم این طور می فهمم که آسمان یعنی ملکوت یعنی عالم امر . چون انسان از آنجا آمده و حالا آمده اینجا اگر بخواهد دوباره برگردد به آنجا -که می خواهد- بدون امداد آسمانی ممکن نیست .این نتیجه را خواستم بگم .چون انسان یک جنبه اش از آسمان است . اینکه انسان از عدالت خوشش می آید حتی آدمهای بی دین ، اگر ازشون بپرسید که عدالت خوب است یا نه چه می گویند ؟یک آدم لا مذهب نمی گوید عدالت بد است .عدالت در عنصر طبیعت معنی ندارد .عدالت یک امر آسمانی است . اخلاق خوب همه آدمها می گویند خوب است . آدمها به لحاظ فطرت ، آسمانی اند . اگر بخواهد به آسمان برگردد و یه قدری ملکوتی بشود و ملکوتی تر بشود . بدون امداد آسمان ممکن نیست این برمی گردد به همان حرفی که در اول زدم . آدم وقتی بخواهد ذکر خدا بگوید که الهی و آسمانی و امری است . بدون اینکه خود خداوند مذکرش باشد ممکن نیست و اینجا اگر من بخواهم این مساله را تعمیم بدهم ، سرّ بعثت انبیاء همین است .چرا انبیاء آمده اند برای اینکه ما را دوباره به آسمان برگردانند . ما از آسمان آمدیم و اینجا آسمان را فراموش کرده ایم . دل خوش کرده ایم به این دنیا و عالم عنصر . انبیاء آسمانی اند و از آسمان آمده اند که دوباره ما را به آسمان ببرند .
ما ز بالاییم و بالا می رویم ما زدریاییم و دریا می وریم
ما از اینجا و اونجا نیستیـم ما زبیجاییم و بیجا می رویم
این بیجا یعنی مکان نیست .یعنی فوق مکان است . {سبحان الذی بیذه ملکوت کلّ شیء} ملکوت به دست خداست .بنابراین برمیگردیم به شعر سعدی که به خداوند می گوید : خداوندا حال زاری به من بده یعنی حال عبادت و تضرع به من بده . یعنی همان حالی که من پیدا می کنم و من می خواهم به طرف تو بیایم. اما همینی که من می خواهم به طرف تو بیاییم تو به من میدی اگر تو کمکم نمی کردی و این حال را به من نمی دادی من به سمت تو نمی تونستم بیایم . چون من ناسوتی ام و در ناسوت زندگی می کنم .تو دری من را میکشی .تو این حال را به من میدهی.
خدایا مرا حال زاری بده شب و گریه و اشک جاری بده
حال زاری هم تو به من بده ، اشکم تو بده . اینها را آن وقت که تو به من میدی من حال پیدا می کنم .آن وقت خود این عبادت مضاعف است اگر کسی فکر کند که من رفتم عبادت کردم ، باز منیّت اش محفوظ است . از همون اول باید بفهمد که اینکه من دارم میرم به طرف عبادت و به طرف تضرّع میرم و اینکه حال عبادت و حال دعا پیدا می کنم. همه اینها را خدا داده ، آن وقت مضاعف می شود آن وقت این معنی اش خیلی قوی تر می شود . و من فکر می کنم که سعدی به این مساله خوب توجه داشته و به زیبایی بیان کرده است .