رابطه عقل و نقل از نظر ابنتیمیه
باطل بودن برخی امور معقول در نظر ابن تیمیه
این مقاله به بررسی عقل و نقل در نظر ابنتیمیه میپردازد. در نظر این اندیشمند نه تنها ابطال برخی از امور معقول، ابطال همه معقولات نیست بلکه از اثبات صحت برخی معقولات، صحت همه معقولات لازم نمیآید. این سخن در امور نقلی نیز صادق است زیرا نفی و ابطال برخی از امور نقلی، نفی و ابطال همه امور نقلی نیست. همانگونه که اثبات صحت برخی منقولات اثبات صحت همه منقولات بشمار نمیآید. به این ترتیب همانگونه که در امور نقلی، ارتباط شرط نیست و بدون ملازمه با یکدیگر میتواند تحقق داشته باشد، امور عقلی نیز به نظر ابن تیمیه دارای همین سرنوشت بوده و ابطال برخی از امور عقلی، موجب ابطال همه امور عقلی نمیباشد.
آنچه بیشتر موجب شگفتی میشود این است که ابن تیمیه برای اثبات مدعای خود و نفی ملازمه بین امور عقلی به اتفاق و اجتماع مردم تمسّک کرده و میگوید: همه مردم در این مساله اتفاق دارند که آنچه را امور معقول مینامند دارای حق و باطل بوده و همانگونه که نمیتوان همه آنها را حق دانست، نمیتوان همه آنها را باطل شمرد. یعنی برخی از آنچه معقولات نامیده میشود حق است و برخی از آنچه معقولات نامیده میشود باطل بشمار میآید. عین عبارت ابن تیمیه در این باب چنین است: «والناس متفقون علی أنّ ما یسمّی عقلیات منه حق و منه باطل» ابن تیمیه میگوید: مردم اتفاق نظر دارند بر این که آنچه آن را عقلیات مینامند دارای حق و باطل است. یعنی برخی از آنها حق و برخی دیگر باطل بشمار میآید. منظور ابن تیمیه این است که اگر عقل معارض با نقل، باطل شناخته شود به هیچ وجه مستلزم این نیست که یک امر عقلی دیگر که میتوان به وسیله آن، صحت نقل را اثبات کرد باطل شناخته شود زیرا ممکن است یک امر عقلی باطل شناخته شود و در عین حال یک امر عقلی دیگر حق بشمار آید.
بر اهل بصیرت پوشیده نیست که در این سخن ابن تیمیه خطایی بارز و مغالطهای آشکار به چشم میآید و تردیدی نمیتوان داشت که آنچه مردم آن را عقلیات مینامند میتواند خطا و ناحق در برداشته باشد چنانکه میتواند شامل حقایق درست و صواب و بر حق نیز بوده باشد ولی این سخن به معنی این نیست که آنچه در واقع معقول است هم خطا دارد و هم صواب. به عبارت دیگر میتوان گفت خطا و صواب داشتن آنچه مردم آن را عقلیات مینامند، غیر از آن است که معقولات در واقع و نفس الامر دارای خطا و صواب بوده باشند. ابن تیمیه در اینجا بین مقام ثبوت و اثبات خلط کرده و معقولات نفس الامری را با آنچه مردم آن را معقولات میخوانند، یک چیز شمرده است.
تعریف نقل در نظر ابن تیمیه
ابن تیمیه در مسأله وابستگی نقل به عقل، بین مقام ثبوت و اثبات تفکیک کرده و میگوید: «نقل» در واقع و نفس الامر خود که مقام ثبوت نام دارد وابسته به عقل نیست بلکه در مقام اثبات، یعنی علم ما به صحت نقل است که وابسته به عقل میباشد ولی همان شخصی که این سخن را ابراز داشت، در اینجا بین مقام ثبوت و اثبات تفکیک نکرده و معقولات نفس الامری را با آنچه مردم آن را معقولات مینامند یک چیز شمرده است. ابن تیمیه برای نقل و صدق در سخن، مقام ثبوت و نفس الامر قائل است ولی در مورد عقل از مقام ثبوت و نفس الامر سخن به میان نمیآورد. به نظر او عقل چیزی است که مردم آن را عقل مینامند. ولی این سخن را در مورد نقل جایز نمیداند.
کسانی که با مسائل منطقی آشنایی دارند بخوبی میدانند که صدق در سخن به معنی مطابقت سخن با نفس الامر است. اکنون چگونه ممکن است مطابقت با نفس الامر، مقام ثبوت و نفس الامر شناخته شود ولی معقول محض، مقام ثبوت و نفس الامر نداشته باشد؛ سعی و کوششهای ابن تیمیه به این منظور انجام میپذیرد که بگوید: عقل اصل و اساس ثبوت شرح نبوده و چیزی نیز ندارد که به نقل و سمع اعطا کند. عبارت ابن تیمیه در این باب چنین است: «فتبین بذلک أن العقل لیس اصلأ لثبوت الشرح فی نفسه، ولامعطیاً له صفت لم تکن له، و لا مفیداً له صفت کمال، إذا العلم مطابق للمعلوم المستغنی عن العلم، تابع له، لیس مؤثراً فیه» همانسان که در این عبارت مشاهده میشود، عقل اساس ثبوت شرع نبوده، و چیزی نیز ندارد که به عالم نقل و منقولات اعطا کند، زیرا علم، تابع معلوم است و تابع، نیازمند متبوع خواهد بود.
ابن تیمیه در اینجا تقدم عقل را بر نقل فقط در مقام ثبوت و نفس الامر انکار کرده است ولی او در جای دیگر تقدم معقول را بر ادله نقلی شرع امری ممتنع بشمار آورده است. استدلال او برای اثبات این مدعا به این ترتیب است که میگوید: معقول واقع شدن و یا معقول واقع نشدن از صفات لازم و لاینفک یک شیئ بشمار نمیآید زیرا یکشی، میتواند برای شخصی معقول واقع شود در حالی که همان شیئ برای شخص دیگر معقول واقع نشده است. این سخن در مورد حالات و اوقات مختلف یک شخص معین نیز صادق است زیرا یک شیئ ممکن است در وقتی و یا حالتی خاص برای شخصی معین معقول واقع شود در حالی که همان شیئ در وقتی دیگر و حالتی دیگر برای همان شخص مورد غفلت و جهل قرار میگیرد، ابن تیمیه سپس به یک سلسله مسائل فلسفی و عقلی اشاره کرده که همواره در میان اهل اندیشه مورد اختلاف بوده و به راه حل نهایی نرسیده است. وی در اینجا به این نتیجه میرسد که چون عقلها متحد نبوده در میان آنها بیِّن بالذات وجود ندارد و تقدم عقل بر نقل موجب میشود که مردم به گمراهی کشیده شوند و به راهی قدم گذارند که پایان آن ناپیداست.
او در پایان، روی این نکته تاکید میکند که شرع مقدس فی نفسه و در حد ذات قول صادق است و صادق بودن صفت لازم و لاینفک آن بشمار میآید به همین جهت اختلاف در آن نیست و به اختلاف احوال مردم نیز مختلف نمیگردد. آگاه شدن به این حقیقت امکان پذیر است و سوق دادن مردم بسوی آن نیز ممتنع نمیباشد. عین عبارت ابن تیمیه در این باب چنین است: «فلو قیل بتقدیم العقل علی الشرع و لیست العقول شیئاً واحداً بیّناً بنفسه ولا علیه دلیل معلوم للناس بل فیها هذا الاختلاف والاضطراب، لوجب أن یحال الناس علی شیئ لاسبیل إلی ثبوته و معرفته ولا اتفاق للناس علیه. أمّا الشرع فهو فی نفسه قول الصادق و هذه صفه لازمهٌ له، لا تختلف باختلاف احوال الناس» همانسان که در این عبارت مشاهده میشود، ابن تیمیه هیچگونه وحدت یا اتحادی برای عقول قائل نیست و معتقد است که در میان عقول، امر بین بالذات وجود ندارد. او برای قول صادق، مقام ثبوت و نفس الامر قائل است ولی برای عقل و معقول هیچگونه مقام ثبوت و نفس الامری قائل نیست.
کسانی که با مسائل عقلی آشنایی دارند، بخوبی میدانند که صدق، صفت قول است و قول جز ظهور اندیشه در زبان، چیز دیگری نیست. اکنون چگونه ممکن است که صدق، مقام ثبوت و نفس الامر داشته باشد ولی عقل و اندیشه هیچگونه ثبوت و نفس الامری نداشته باشد؟ ابن تیمیه در جمیع آثار خود روی این نکته تاکید میکند که صدق گفتار در شریعت یک امر واقعی و نفس الامری است و در آن هیچگونه اختلافی وجود ندارد. ولی در این مساله نمیاندیشد که صدق گفتار از آن جهت صدق گفتار است، که در واقع و نفس الامر یک امر معقول بشمار میآید. چگونه ممکن است امری معقول نباشد ولی به عنوان گفتار صادق مورد قبول عام واقع شود؟
ابن تیمیه صدق گفتار را لازم لاینفک شرع بشمار میآورد ولی معقول بودن آن را صفت غیر لازم و یک امر عرضی میشناسد. او مایل نیست این واقعیت را بپذیرد که صدق گفتاری خصلت معقول بودن است و بیان امر نامعقول را نمیتوان صدق در گفتار بشمار آورد. کثرت انگاری ابن تیمیه، موجب شده که او معقول بودن را یک صفت غیر لازم برای اشیاء بشمار آورد. به همین جهت در جای دیگر از کتاب درء تعارض العقل والنقل کلمه عقل را دال بر عرض دانسته و آن را مقتضای فکر و فرهنگ اسلامی میشناسد. عبارت او در این باب چنین است: «فإن لفظ العقل فی لغه المسلمین إنما یدلّ علی عرض، امّا مسمّی مصدر عقل یعقل عقلاً، و إمّا قؤه یکون بها العقل، و هی الغریزه» ابن تیمیه در این عبارت، برای عقل یکی از دو معنی را در نظر گرفته که هیچیک از آنها از مقوله عرض بیرون نیست. به نظر او عقل یا مصدر فعل عَقَلَ یَعقِلُ محسوب میشود و یا غریزهای است که انسان امور زندگی خود را به وسیله آن تأمین میکند. این سخن به معنی این است که انسان در نظر این اندیشمند کثرت گرا تا سر حد یک حیوان انحطاط یافته و مانند وحوش و خزندگان زندگی خود را از طریق غریزه ادامه میدهد.
در نظر بزرگان اندیشه، آنچه انسان را از سایر حیوانات ممتاز میسازد، عقل است، زیرا آنچه در انسان وجود دارد در حیوانات نیز موجود است. تنها چیزی که در حیوانات دیده نمیشود و از ویژگیهای انسان بشمار میآید، عقل و خرد است. ابن تیمیه این ویژگی انسان را که عقل نامیده میشود و کار اصلی آن نیز درک کلیات است زیر سؤال برده و سرانجام به عنوان یک غریزه در باب آن سخن گفته است. در اینجا ممکن است کسانی که با اندیشههای ابن تیمیه آشنایی دارند و از خط فکری او پیروی میکنند به دفاع از او برخاسته و مدعی شوند که این اندیشمند پرخروش، انسان را تا حدّ حیوانیت منحط نساخته است زیرا او در عین اینکه عقل آدمی را به عنوان یک غریزه مورد ارزیابی قرار میدهد مقام انسان را در پرتو پذیرش دین و قبول اعتقادات مذهبی بسیار بلند و متعالی میداند. در این آئین فکری، آنچه موجب امتیاز انسان از سایر حیوانات میشود، همانا دین و پذیرش معارف الهی است. حیوانات در باب معارف دینی و اعتقادات مذهبی سخن نمیگویند و تنها انسان است که وارد این میدان میشود و با کسب معارف الهی و پیروی از دستورات خداوند به درجهای بسیار رفیع و مقامی بی اندازه متعالی نائل میگردد.
تردیدی نیست که آنچه در اینجا ذکر شد میتواند به عنوان یک دفاعیه از اندیشههای ابن تیمیه قابل قبول و مورد توجه قرار گیرد ولی این دفاعیه پرسشهایی پیش میآورد که ناچار باید به آنها توجه لازم مبذول داشت. نخستین پرسشی که مطرح میشود این است که آیا پذیرش دین و کسب اعتقادات حقّه الهیه بدون استعانت از نور عقل امکان پذیر است یا نه؟ پاسخ به این پرسش چندان آسان نیست، با پاسخ به این پرسش که خط فکری و راه و روش اندیشه اشخاص معین میگردد. در مقام پاسخ به این پرسش چهار فرض میتوان تصویر کرد که به ترتیب عبارت است از:
- پذیرفتن دین و پیروی از دستورات خداوند، بدون استعانت از عقل امکان پذیر است و شخص مؤمن نه برای قبول دین و نه برای باقی ماندن در دیانت خود محتاج به عقل نیست.
- پذیرفتن دین و پیروی از دستورات خداوند بدون بهره مند شدن از نور عقل امکان پذیر نیست و شخص مؤمن هم برای قبول دین و هم برای باقی ماندن در دیانت خود، پیوسته به عقل و تدبّر نیازمند است.
- انسان برای اینکه به آیین الهی ایمان پیدا کند در آغاز امر محتاج به عقل و استدلال نیست ولی پس از اینکه نور ایمان در دلش جای گرفت برای فهم و دریافت حقایق دینی به عقل و تدبّر نیازمند خواهد بود.
- انسان برای اینکه دین حقّ را بپذیرد در آغاز امر به عقل و استدلال نیازمند است؛ ولی پس از اینکه نور ایمان در قلب او جایگزین گشت دیگر به عقل و استدلال نیازمند نخواهد بود.
ما در این مساله سخن نمی گوئیم که چه اشخاصی و یا چه گروههایی کدام یک از فرضهای چهارگانه مزبور را پذیرفته، از آن دفاع میکنند. آنچه اکنون و در اینجا مورد بحث و گفتگوست به نظر ابن تیمیه مربوط میگردد. تردیدی نیست که او در دفع تعارض میان عقل و نقل کوشش بسیار کرده و آثار سنگین و متعددی نیز در این باب به رشته نگارش در آورده است. این مساله نیز مسلم است که تا کسی به اهمیت عقل و نقش اساسی آن در باب شناخت و معرفت آگاهی نداشته باشد در دفع تعارض میان عقل و نقل تا این اندازه کوشش و سعی نخواهد کرد. به این ترتیب میتوان گفت ابن تیمیه نه تنها منکر عقل نیست بلکه به اهمیت و نقش اساسی آن در باب معرفت دینی اذعان و اعتراف میکند. با این همه از یک نکته نباید غفلت کرد و آن این است که وقتی این اندیشمند پرکار در باب عقل سخن میگوید، به معنی مخصوصی اشاره میکند که با آنچه دیگران از عنوان عقل میفهمند متفاوت است.
آیا زندگی معنوی انسان نیز براساس غریزه دوام پیدا میکند؟
ابن تیمیه عقل را عرض دانسته و به عنوان یک غریزه از آن سخن میگوید. پر واضح است که وقتی عقل به عنوان یک غریزه مورد سنجش و ارزیابی قرار گیرد، ابهام مساله بیشتر شده و پرسشهای بسیاری به دنبال خواهد داشت. عنوان غریزه نوعی راهنمایی است که حیوانات از طریق آن به زندگی خود ادامه میدهند. ولی آیا زندگی معنوی انسان نیز براساس غریزه دوام پیدا میکند؟ در اینجا ممکن است گفته شود غریزه، معنی واحد نداشته و در هر مورد به مناسبت آن مورد عمل میکند. معنی این سخن آن است که غریزه در انسان به گونهای عمل میکند که با آنچه در مورد حیوانات میشناسیم تفاوت دارد. به عبارت دیگر ممکن است گفته شود وقتی ابن تیمیه از عقل به عنوان غریزه سخن میگوید منظورش جز فطرت آدمی چیز دیگری نیست. در این مساله نیز تردید وجود ندارد که فطرت یکی از بهترین و روشنترین راههای ادراک دین و معرفت خداوند است. در قرآن مجید نیز به طریق فطرت اشاره شده و بسیاری از علمای بزرگ اسلامی نیز طریق فطرت را برای درک حقیقت دین توصیه کردهاند. ابن تیمیه نیز در جای دیگر از کتاب درءتعارض العقل و النقل در مورد طریق فطرت سخن گفته است با این همه سؤال اصلی و اساسی همچنان به قوت خود باقی مانده، پاسخ مناسب خود را طلب مینماید.
کسانی که فطرت را طریق اصلی معرفت و دین و خداشناسی به شمار میآورند همواره با این پرسش روبرو خواهند بود که آیا آنچه مقتضای فطرت آدمی است معقول است یا نه؟ کسانی که به این پرسش پاسخ مثبت میدهند در واقع معنی فطری بودن را جز معقول بودن چیز دیگری نمیدانند و هنگامی که فطری بودن یک شیئ به معنی معقول بودن آن گرفته شود بکار بردن لفظ عقل یا فطرت در ماهیت مساله تغییری ایجاد نخواهد کرد. تردیدی نمیتوان داشت که ورود در سپهر دینی تنها از طریق اعتقاد میسر میگردد. اما ماهیت اعتقاد و باور چیست و این گوهر گرانبها چگونه به دست میآید؟ انسان نمیتواند در جهان باشد و پیرامون خورد نیازماید؛ فلسفه و تعقل با زندگی پیوسته و پیچیده است. آنچه انسان آن را با وجدان خود در مییابد هرگز برای عقل بیگانه نیست. اگر چه ممکن است در برخی احوال عقل آدمی مضمر و مکتوم باشد.
به هر حال واقف شدن به معنی عالم و هستی مقتضی تعقل و تفکر است و فلسفه، جهت عقلی وجود آدمی را نشان میدهد. اکنون اگر فراموش نکنیم که فطری بودن یک شیئ، چیزی جز معقول بودن آن نیست راه نجات انسان، فلسفه خواهد بود و فلسفه نیز جهت عقلی وجود بشر چیز دیگری نیست.
سلام استاد بزرگوار از اینکه در تلگرام جنابعالی عضو شدم بسیار احساس خوبی دارم و امید دارم با فرا گیری و با کاربردی کردن مطالب حضرتعالی بتوانم افتخار شاگردی جنابعلی را داشته باشم .آرزوی سلامتی و سر افرازی آن استاد بزرگوار را از ایزد منان دارم.حجت فوق