ابن طفیل
کلیات زندگی ابن طفیل
ابوبکر محمد بن عبد الملک بن محمد بن طفیل قیسی (معروف به ابن طفیل) در اوائل قرن ششم هجری در وادی آش نزدیک غرناطه به دنیا آمد و بیشتر ایام زندگی خود را به تدریس و طبابت سپری کرد در اوائل سال ۵۴۹ هـ. (۱۱۵۴ م) به دستگاه حکومت موحدان در افریقا راه یافت و نزد ابوسعید بن عبدالمومن مقام و منزلتی والا به دست آورد. هنگامی که ابویعقوب یوسف به تخت حکومت نشست ابن طفیل پزشک مخصوص وی شد و از کار طبابت برای عموم دست برداشت. در سال ۵۸۰ هـ. (۱۱۸۴ م) ابویعقوب یوسف در جنگ کشته شد و فرزندش ابویوسف یعقوب منصور بجای وی حکومت را به دست گرفت. درپی این حادثه به هیچ وجه از مقام و منزلت ابن طفیل کاسته نشد و در دربار ابویوسف نیز همچنان از احترام خاص برخوردار بود ولی این ایام زودگذر بود و ابن طفیل بیش از یک سال زنده نماند و بسال ۵۸۱ هـ. ق./۱۱۸۵ م. در مراکش درگذشت. (عمر فروخ، تاریخ الفکر العربی/۶۲۳)
بیشتر کسانی که درباره اسم و نسب ابن طفیل به تحقیق و بررسی پرداختهاند عنوان قیسی را در پایان اسم وی آوردهاند زیرا این اشخاص بر این عقیدهاند که ابن طفیل به قبیله عربی قیس منسوب است و در اصل، نژاد و تبار عربی دارد. دکتر عمر فروخ محقق معاصر از جمله کسانی است که در این مسأله تردید کرده و عربی تبار بودن ابن طفیل را محل شک دانسته است. حسن محمود عباس در کتاب خود تحت عنوان حی ابن یقطان و روبینسون کروزو این مسأله را مطرح ساخته و قول عمر فروخ را در این باب نقل کرده است (حسن محمود عباس، ۱۸). البته خود دکتر عمر فروخ در کتاب «تاریخ الفکر العربی الی ایام ابن خلدون»
استادان و شاگردان ابن طفیل
درباره استادان ابن طفیل اطلاع دقیق و استواری در دست نیست. این مسأله نیز روشن نیست که وی علم و فلسفه را در کجا و در چه مدت آموخته است آنچه معلوم و مسلم است این است که در زمان ابن طفیل قرطبه و اشبیلیه از مراکز مهم علم و فلسفه بشمار میآمده است. عبد الواحد مراکشی در کتاب «المعجب فی تلخیص اخبار المغرب» که یکی از مهمترین منابع تحقیق در این باب است با صراحت ابوبکر بن صائغ، معروف به ابن باجه را از جمله استادان ابن طفیل بشمار آورده است. عین عبارت وی در این باب چنین است: «…ابوبکر محمد آبزن طفیل احد فلاسفه المسلمین کان متحققا بجمیع اجزا الفلسفه قرأ علی جماعه من المتحققین بعلم الفلسفه ممنهم ابوبکر ابن الصائغ المعروف عندنا بابن باجه…» (عبد الواحد مراکشی، ۲۴۰)
همان سان که در این عبارت مشاهده میشود عبدالواحد مراکشی با صراحت تمام ابن باجه را در زمره استادان ابن طفیل دانسته و از ذکر نام اشخاص دیگر خودداری کرده است. اما آنچه خود ابن طفیل در رساله حی ابن یقطان ابراز داشته با سخن عبدالواحد مراکشی هم آهنگ و سازگار نیست، زیرا وی ضمن انتقاد از کارهای ابن باجه گفته است. من هرگز شخص او را ملاقات نکردهام (حی ابن یقطان). باتوجه به آنچه خود ابن طفیل در این باب ابراز داشته است بسیار مشکل بنظر میرسد که بتوان سخن عبدالواحد مراکشی را درست و استوار بشمار آورد.
استاد بدیع الزمان فروزانفر در مقدمهای که بر کتاب «زنده بیدار» نوشته به این مساله توجه کرده و سخن عبدالواحد مراکشی را با آنچه خود ابن طفیل در «حی ابن یقطان» ابراز داشته ناسازگار خوانده است، ولی برای رفع این تهافت و ناسازگاری تدبیری اندیشیده و راه حلی را پیش نهاد کرده است او میگوید: سخن عبدالواحد مراکشی در این باب به حسب زمان مستبعد نیست و بی هیچ شک ابن طفیل مدتی از عهد ابن باجه را که وفاتش در سال ۵۳۳ یا ۵۲۵ واقع شده دریافته است ولی چون خود وی در رساله حی ابن- یقطان میگوید که ابن باجه را دیدار نکرده است گفتار عبد الواحد مراکشی مورد تردید تواند بود، هرچند ممکن است که شهرت ابنباجه به الحاد و تعطیل و مخالفت شرایع که چندین بارش به خطر مرگ افکنده بود، موجب شده باشد که ابن طفیل انتساب خود را در مراحل تعلیم به وی مخفی نگاه دارد و از این پیوند بیزاری جوید. (فروزانفر،/۳)
آثار ابن طفیل
مورخان برای ابن طفیل آثار بسیار نقل کردهاند. این آثار، بیشتر در فلسفه، اعم از طبیعیات و الهیات است. رسالهای در نفس و نامههایی که میان او و ابن رشد رد و بدل شده نیز در فهرست آثار این حکیم ذکر شده است. ولی با کمال تأسف باید گفت چیزی از این همه آثار جز رساله «حی ابن یقطان» به دست ما نرسیده است. نسخه خطی «اسرار- الحکمه المشرقیه» که در کتابخانه «اسکوریال» موجود است چیزی جز قسمتی از رساله «حی ابن یقطان» نیست. گویا نام اصلی کتاب چنین بوده است: «رساله حی ابن یقطان فی اسرار الحکمه المشرقیه استخلصها من درر جواهر الفاظ الرئیس ابی علی ابن سینا، الامام الفیلسوف الکامل العارف ابوبکر ابن طفیل»(حنا الفا خوری، ج ۲/۶۱۵). ابن طفیل در علم طب نیز دارای تألیفات است. از جمله ارجوزهئی است در طب که لسان الدین خطیب آن را ذکر کرده است.
کتاب دیگری تحت عنوان زیر به وی منسوب است: «مراجعات و مباحث بین ابی بکر ابن طفیل و بین ابن رشد فی رسمه للدوا فی کتابه الموسوم بالکلیات». این حکیم در علم هیئت و امور فلکی نیز آثاری از خود بجای گذاشته است. ابن رشد در شرح اوسط بر کتاب آثار علویه ارسطو که ترجمه لاتینی آن موجود است به یکی از این آثار اشاره کرده است. او میگوید: ابن طفیل به نظام بطلمیوسی درمورد افلاک اعتراض داشت و خود نظام جدیدی را پیشنهاد میکرد. همانگونه که در سابق گذشت شاگرد ابن طفیل، بطروحی نیز در مقدمه کتاب مشهور خود که درباره افلاک است به این مطلب اشاره کرده است.
بطروحی گوید: ابن طفیل به یک نظام جدید دست یافته بود و حرکات افلاک را بگونهای تفسیر مینمود که با آنچه در هیئت بطلمیوس آمده مخالف بود. تفسیری که ابن طفیل از حرکت افلاک ارائه میکرد به دایرههای داخلی و خارجی نیازمند نبود. باید توجه داشت که آنچه درباره نظام جدید از ابن طفیل نقل شده یک سلسله اشارات غامض و پیچیده است که بر یک امر واضح و روشن دلالت ندارد. (عبد الرحمن بدوی، موسوعه الفلسفه،/۶۹) عبد الرحمن بدوی محقق معاصر مصری از جمله کسانی است که سخنان ابن طفیل را درمورد نظام جدید مبهم و بی اساس خوانده و ساکت ماندن در اینگونه امور را توصیه کرده است. او بر این عقیده است که پیش از کوپرنیک و گالیله فرض درستی درباره افلاک وجود نداشته است و هرگونه سخنی که در این باب گفته شده یک سخن بی اساس بشمار میآمد. (همان مرجع/۶۹)
نفوذ و تأثیر «رساله حیّ بن یقظان» ابن طفیل
رساله «حی ابن یقطان» یگانه اثر فلسفی است که از ابن طفیل باقی مانده است. این داستان در عین اینکه بسیار کوتاه است اثرش در نسلهای بعد بخصوص در جهان غرب چنان بزرگ بوده که به عنوان یکی از برجستهترین کتابهای قرون وسطی شناخته شده است. روح این اثر بقول لئون کوتیه به هزار و یک شب شباهت دارد و سبک آن هم فلسفی و هم عرفانی است. تخیل و شهود را به کمک عقل فرا میخواند و بدین وسیله لذت و حقیقت را به هم میآمیزد و همین جاذبه خاص، تازگی و درخشندگی جاودانه به آن بخشیده است و نیز موجب شده تا به زبانهای عبری، لاتین، انگلیسی، فرانسه، اسپانیولی، هلندی، آلمانی، روسی و فارسی ترجمه و مکرراً چاپ شود، حتی امروز نیز علاقهمندی به آن در سطح جهانی پایان نگرفته است.
چاپ عربی اخیر آن، توسط احمد امین (۱۳۷۱/۱۹۵۲) و به دنبال آن ترجمهاش به زبان اردو در همان دهه کافی است تا ثابت کند که نفوذش در دنیای جدید کمتر از جهان قرون وسطی نیست. این رساله مورد توجه کوئیکرها قرار گرفت، جرج کیت آن را از جهتی حامی نظرات «انجمن دوستان» یافت و در سال ۱۰۸۵/۱۶۷۴ به انگلیسی ترجمهاش کرد، تأثیر این رساله چنان عظیم و هشداردهنده و یا بقول سیمون اکلی باعث سوءاستفاده بود که وی ناچار شد برای ابطال این نظر ابن طفیل که چنانچه فرد انسانی بر نور فطرت خود رها شود میتواند به حقیقت غائی و اصل گردد، ردی هایی در ۳۶ صفحه بعنوان ضمیمه به چاپ انگلیسی آن کتاب بیفزاید (م-م شریف، ج ۱/۷۶۷)
عبد الرحمن بدوی درباره تأثیر این داستان در جهان غرب میگوید: دو مسأله وجود دارد که موجب شگفتی و حیرت گشته است، مسأله اول این است که یکی از آبا یسوعی بنام گراسین Baltazar Gracian در سال ۱۶۵۰-۱۶۵۳ کتابی تحت عنوان El Criticon انتشار داده که نصف اول آن با داستان حی بن یقطان شباهت کامل دارد. پس از نشر این کتاب این پرسش پیش آمده که آیا شباهت کامل آن با رساله «حی بن یقطان» صرفاً از روی اتفاق و تصادف بوده یا اینکه رابطهای در این میان وجود داشته است؟ باتوجه به اینکه ترجمه حی بن یقطان بوسیله پوکوک در سال ۱۶۸۱ انجام پذیرفته و متن عربی آن نیز در همین سال انتشار یافته است چگونه میتوان پذیرفت که گراسین به رساله حی بن یقطان دست یافته است؟ قول به اتفاق و تصادف نیز بسیار بعید بنظر میرسد.
بنابراین، مشکل مطرح شده همچنان به قوت خود باقی است و تا امروز راه حلی برای آن پیدا نشده است مسأله دوم نیز مربوط است به شباهتی که بین حی بن یقطان و داستان رابینسون کروزو مشاهده میشود. البته باتوجه به اینکه دانیل دفو قصه رابینسون کروزو را در سال ۱۷۱۹ نوشته و این چند سال بعد از آن است که قصه حی بن یقطان بوسیله پوکوک در غرب ترجمه شده است. احتمال اقتباس از ابن طفیل بعید نمیباشد درعین حال کسانی این احتمال را بعید دانسته و گفتهاند موضع ابن طفیل در داستان حی بن یقطان بطور کلی مخالف است با موضعی که دانیل دفو در داستان رابینسون کروزو اتخاذ کرده است به این ترتیب این مسأله نیز مشکل شده و همچنان مورد بحث و گفتگو است (عبد الرحمن بدوی، موسوعه فلسفی/۷۵)
فلسفه مرز اندیشه انسانها را نشان میدهد