در ستایش معشوق
آنچه در این مطلب مطالعه میکنید، مصاحبه با دکتر ابراهیمی دینانی در تفسیر غزل کار تو داری صنما قدر تو باری صنما از دیوان شمس است
متن غزل
کار تو داری صنما قدر تو باری صنما ما همه پابسته تو شیر شکاری صنما
دلبر بیکینه ما شمع دل سینه ما در دو جهان در دو سرا کار تو داری صنما
ذره به ذره بر تو سجده کنان بر در تو چاکر و یاری گر تو آه چه یاری صنما
هر کی ز تو نیست جدا هیچ نمیرد به خدا آنگه اگر مرگ بود پیش تو باری صنما
نیست مرا کار و دکان هستم بیکار جهان زان که ندانم جز تو کارگزاری صنما
خواه شب و خواه سحر نیستم از هر دو خبر کیست خبر چیست خبر روزشماری صنما
روز مرا دیدن تو شب غم ببریدن تو از تو شبم روز شود همچو نهاری صنما
باغ پر از نعمت من گلبن بازینت من هیچ ندید و نبود چون تو بهاری صنما
جسم مرا خاک کنی خاک مرا پاک کنی باز مرا نقش کنی ماه عذاری صنما
فلسفیک کور شود نور از او دور شود زو ندمد سنبل دین چونک نکاری صنما
فلسفی این هستی من عارف تو مستی من خوبی این زشتی آن هم تو نگاری صنما
شرح غزل کار تو داری صنما قدر تو باری صنما
لحن غزل کار تو داری صنما قدر تو باری صنما، لحنی عاشقانه است. در اینجا لحن کاملاً عاشقانه است. عاشق کارها را به صورت مرتب به دست معشوق میسپارد. نه که میسپارد، چنین هست. مولانا حس میکند که کاری از عاشق ساخته نیست و همه چیز در دست معشوق است. دو بیت پایانی غزل هم، به گونهای است که میتوان گفت با فلسفه در ستیز و نبرد است و درافتاده است.
البته مولانا وقتی از فلسفه انتقاد میکند – چه در این انتقاد و چه انتقادهایی که در جاهای دیگر مطرح کرده است. از مطلق فلسفه و نفس تفکر انتقاد نمیکند، چون شخص مولانا از تمجید کنندگان تفکر و تعقل است. باید گفت: منظور مولانا فلسفههای منحرفی است که منحط شدهاند و در ایدئولوژی خاصی باقی ماندهاند. اتفاقاً عبارت: «فلسفیک کور شود، نور از او دور شود»، نشان دهنده همین موضوع است. کور شدن فلسفی زمانی است که در یک ایدئولوژی محبوس شود؛ یعنی تفکرش متوقف شود.
وقتی تفکر متوقف شود، انسان کور میشود. مولانا چنین فلسفهای را رد میکند و مردود میداند، نه اینکه اصل تفکر فلسفی را رد کند. اصل تفکر فلسفی را هیچ کس و هیچ حکیم و هیچ عارفی مردود نمیداند، از جمله خود مولانا که بارها از جریان تفکر و تعقل تمجید به عمل آورده است. بنابراین، انسان زمانی کور میشود که فکرش متوقف شود و زمانی که فکر متوقف شود، نور تفکر از او دور میشود. به همین دلیل هم هست که سنبل دین و گل و لاله دین، از او رویش نمیکند.
تلقی مولانا از دین
مولانا دین را اساس معرفت میداند؛ اساس توحید. توحید و معرفت، از نظر مولانا اساسی جز دین ندارد. مولوی میخواهد بگوید: توحیدی که خلاصه دین است، به عنوان سنبل، از باغ کسی که در یک جا متوقف باشد، به بار نمیآید. تشبیه بعدی مولانا خیلی جالب است…
فلسفی این هستی من، عارف تو مستی من
خوبی این، زشتی آن، هم تو نگاری صنما
ببینید! مولانا تن خودش را فلسفی میداند. این نشان میدهد که مولانا خودش، خودش را فیلسوف میداند. در واقع، او تن را به فلسفه تشبیه میکند و روح را به عرفان تشبیه میکند. فلسفه مثل تن من است. جسمانی است و این جهانی است. تعبیر «این هستی من»، میخواهد بگوید که فلسفه این جهانی است. «عارف تو، مستی من» هم به این معناست که عرفانی که مایه مستی من است، از توست، اما اگر به خود باشم و مستی عارفانه را از تو نگیرم، در تن باقیام و در حد یک فلسفی باقی میمانم و صرفاً یک فیلسوف خواهم بود.
خوبی این، زشتی آن هم، اشاره به خوب بودن عرفان از نظر مولاناست که مستی آور است و معرفت درست را بر جای میگذارد و زشتی تن را آشکار میکند. به عبارت دیگر: خوبی روح و مقام معرفت روح، زشتی مقام تن را آشکار میکند؛ هم تو نگاری صنما. با این حال، نگار فقط تویی که صنم مایی.
همه چیز در معشوق است. میخواهد بگوید: عاشق، در جنب و مقابل معشوق، هیچ چیزی در دست ندارد؛ یعنی من، در مقام عاشق، به اراده تو میچرخم و به اراده تو میگردم. شب و روز و لیل و نهار من تویی. کار من و بار من هم تویی. من چیزی نیستم و هر چه هست، تویی.
شما این بیت را چگونه معنی میکنید که میگوید:
نیست مرا کار و دکان، هستم بیکار جهان
زان که ندانم جز تو، کارگزاری صنما
مضمون، همان مضمون قبلی است. به صراحت میگوید: من هیچ کارهام و بیکاره جهان! تو را دارم و کاری دیگر در جهان ندارم. موضوع، صریح در این مضمون است: زان که ندانم جز تو، کارگزاری صنما؛ یعنی همه چیز من تویی و اگر تو نباشی، من هیچ کاره جهانم. این غزل، تا پایان بر همین محور است و فضایش استغراق در معشوق است.
با این حساب، چیز دیگری در باب غزل کار تو داری صنما قدر تو باری صنما نمیتوان بر زبان آورد، جز اینکه به نظر میرسد در مصرع پایانی غزل، آنجا که میگوید: «خوبی این، زشتی آن، هم تو نگاری صنما»، چه بسا بتوان گفت که نگاری در اینجا به قرینه «صنما» و تکرارهای آن، صنما به معنای نگارنده باشد؛ یعنی کسی که خوبی این و بدی آن را مینویسد و مقدر میکند و یا مقرر میکند. یعنی تو آن را بد و این را خوب کردهای. بدی فلسفه و خوبی عرفان، از آن توست.