جایگاه ماجرای فکر فلسفی
جایگاه ماجرای فکر فلسفی را میتوان به اندازه عمر تفکر دانست
اندیشههای فلسفی در جهان اسلام آرام و بدون کشمکش صورت نپذیرفته و در هر برههای از زمان با نوعی مخالفت و خصومت روبرو بوده است. تردیدی نیست که مسائل سیاسی و تحولات اجتماعی در مخالفت یا موافقت با اندیشههای فلسفی نقش عمده و اساسی داشته است. بسیاری از کسانی که با فلسفه ستیز و خصومت کردهاند، آگاهانه یا بدون اینکه خود، آگاهی داشته باشند تحت تأثیر یکی از جریانهای سیاسی بوده و یک منبع قدرت نیز آنان را تأیید میکرده است.
درست است که اشخاصی مانند ابوحامد غزالی و علاءالدین طوسی براساس انگیزههای دینی دست به قلم گرفته و هر یک به طور جداگانه و در فاصله زمانی متفاوت به نوشتن کتابهایی تحت عنوان تهافت الفلاسفه مبادرت کردهاند، ولی هم غزالی با نظامیه بغداد و سیاست سلجوقیان ارتباط داشت و هم علاءالدین طوسی زیر نفوذ و سیطره خلافت عثمانی قرار گرفته بود. این سخن درباره خواجه زاده و کتابی که تحت عنوان تهافت الفلاسفه نوشت نیز صادق است. فیلسوف و اندیشمند کسی است که جایگاه ماجرای فکر فلسفی که همان تحولات تفکر است را در شرایط زمان و مکانی مورد بررسی قرار دهد.
اشعریت و معتزله نتیجه تحولات سیاسی
تعاطی افکار از شرایط اساسی رشد اندیشهها به شمار میآید. از ناهماهنگی میان افکار و اندیشهها میتوان به نوعی هماهنگی فرهنگی دست یافت، عناصر متضاد در عین تضاد و تعارض با یکدیگر ارتباط متقابل دارند و در پرتو ارتباط است که اشیاء با یکدیگر پیوند مییابند. بر همین اساس میتوان گفت حتی قوای گوناگون انسان قابل تحویل به یک مخرج مشترک هستند. نیروهای انسان در مسیرهای مختلف کشیده میشوند و از اصول متفاوتی پیروی میکنند ولی این تفاوت و نا برابری به معنای نبودن توافق و عدم هماهنگی نیست. قوای ادراکی انسان، در عین اختلاف و تعدد، مکمل یکدیگر بوده هر یک از آنها افق جدیدی را میگشایند و ساحت تازهای از جهان هستی را به ما نشان میدهند.
فلسفه نمیتواند از جستجوی وحدت بنیادی در این جهان آرمانی چشم بپوشد. در نظر فیلسوف هیچ گونه کثرت و تعددی قابل ادراک نیست مگر اینکه پیش از آن نوعی وحدت مفروض باشد. بر اثر همین تمایل به وحدت است که همه تجربهها و اندیشههای انسانی در عین اینکه به صور مختلف در راستای تاریخ ظاهر شدهاند کل واحد را تشکیل میدهند.
اهمیت توجه به تاریخ
ذهن آدمی از چنان وحدت و جامعیتی برخوردار است که با بازگشت و توجه به گذشته میتواند امکانات آینده خود را مورد جستجو و ارزیابی قرار دهد، به همین جهت میتوان گفت کسی که با گذشته ارتباط ندارد بطور ژرف و عمیق به آینده نمینگرد. عدم توجه به گذشته موجب میشود که انسان دچار روزمرگی گردد و کسی که با روزمرگی روزگار خویش را میگذراند جز آنچه پیش پای او قرار دارد چیز دیگری را نمیبیند. البته بازگشت به گذشته امکان پذیر نیست، اعاده گذشته به حال نیز ممتنع شناخته میشود ولی گفتگو با گذشته که میتوان آن را نوعی استعاده بشمار آورد همواره برای بشر میسر است. توجه دقیق به تاریخ همان چیزی است که میتوان آنرا بر حسب اصطلاح نوعی استعاده و ارتباط با گذشته نامید.
کسانی که میدانند جریان تاریخ و حوادث آن بر اساس اندیشه شکل میپذیرد چگونه میتوانند از اهمیت فکر و فلسفه غافل بمانند. حوادث تاریخ و رخدادهای زمانه تنها در فتوحات و پیروزیهای اهل قدرت خلاصه نمیشود. صلح و جنگ، پیروزی و شکست و آنچه به زندگی انسان مربوط میگردد نمونههایی است که به امواج خروشان اقیانوس اندیشه اتصال دارد و جایگاه ماجرای فکر فلسفی را به رخ میکشد.
آیا تاریخ حاصل جمع وقایع و افراد است یا هویت دارد؟
کسانی که در تاریخ به سراغ افراد میروند و زندگینامههای شخصی را مورد بررسی قرار میدهند به این نکته توجه ندارند که تاریخ حاصل جمع این امور نیست. اگر طبیعت کتابی است که با دست پروردگار نوشته میشود کتاب تاریخ نیز لوحی است که با نقش اندیشه و قلم اعلای عقل و تفکر رقم میخورد؛ آنجا که نقش اندیشه برجسته میشود و عقل و تفکر اساس حوادث تاریخ به شمار میآید فاصله میان فلسفه تاریخ و تاریخ فلسفه نیز سست و کمرنگ میگردد.
باید به این نکته نیز توجه داشت که نسبت تاریخ فلسفه با فیلسوف غیر از نسبتی است که میان تاریخ علم و شخص عالم برقرار میگردد. دلیل این مدعا آن است که تاریخ فلسفه در هر مرحله از ادوار و اعصار به هیچ وجه خود را بر فیلسوف آن عصر تحمیل نمیکند در حالیکه تاریخ علم به گونهای است که در هر مرحله از مراحل رشد و تکاملش عالم را به حال خود وا نمیگذارد و او را به قبول آن مرحله ملزم میسازد. به عبارت دیگر میتوان گفت یک فیزیک دان بزرگ تنها هنگامی میتواند در زمره علمای علم فیزیک قرار گیرد که با آخرین نظریات فیزیکی در عصر خود آشنا باشد ولی یک فیلسوف بزرگ به هیچ وجه مجبور نیست آخرین نحلههای فلسفی عصر خود را بپذیرد و با آنها سازگار گردد.
نظریات فلسفی در بستر تاریخ
هیچ دلیلی وجود ندارد که گفته شود نظریه فلسفی لذت مثلاً در نظر فلاسفه قرن بیستم میلادی کاملتر از نظریه لذت در نظر فیلسوفانی مانند محمد بن زکریای رازی یا اپیکور یا افلاطون است. این سخن در مورد آنچه فلاسفه امروز در باب وجود میگویند نیز صادق است یعنی هرگز نمیتوان ادعا کرد آنچه فیلسوفان وجودی قرن بیستم در باب وجود می گویند کاملتر است از آنچه ابن سینا و ارسطو در این باب ابراز داشتهاند. به این ترتیب فکر فلسفی در تطور تاریخی خود ضمن اینکه نسبت به برخی امور ژرفتر و کاملتر میگردد در برخی موارد ژرفتر نیست و نمیتوان آن را نسبت به مراحل تاریخی گذشتهاش کاملتر به شمار آورد.
دلیل این امر آن است که فیلسوف در عین اینکه پیوسته به آینده مینگرد به گذشته نیز عنایت دارد یعنی فکر فلسفی با عروج و رجعت همراه است و با نگاه عمیق به گذشته همواره قدم به پیش میگذارد. کسانی بر این عقیدهاند که گذشته سپری نشده است زیرا به وسیله هویتی که در گذشته ریشه دارد آینده را میتوان تضمین نمود. با توجه به آنچه تاکنون در اینجا ذکر شد اهمیت ماجرای فکر فلسفی بیش از پیش آشکار میگردد