چهار مرغ نفسانیت
این بخش برگزیده که با عنوان «چهار مرغ نفسانیت» مشاهده میکنید از قسمت شانزدهم برنامه معرفت است.
برای دانلود / تماشای ویدئوی کامل این قسمت اینجا بزنید
جناب محیی الدین میگوید از آنجا که حضرت ابراهیم باید تحقق وجه الهی و تجلی اسماء و صفات حق باشد، خداوند خواست او را با محبت خویش پر کند تا دیگر غیری در حضرت ابراهیم نباشد. این هم که حضرت ابراهیم میگوید: «کَیْفَ تُحْیِی الْمَوْتَی» نه از این جهت است که حضرت ابراهیم از خدا بپرسد که تو چگونه مردگان را زنده میکنی، بلکه منظور این است که من چگونه این نفسانیات را بکشم تا وجه تو کاملاً در من تحقق پیدا کند. اینجا هم که میگوید: «أَوَلَمْ تُؤْمِن» بحث این نیست که حضرت ابراهیم ایمان دارد یا خیر؛ حضرت ابراهیم انسان مؤمنی است و پیامبر خداست. سپس میگوید: «وَلَکِن لِّیَطْمَئِنَّ قَلْبِی» قلب هنگامی به اطمینان میرسد که در او اثری از غیر حق نباشد. وقتی هم میگوید آن چهار مرغ را سر ببر، معنای عمیقتری دارد. جناب مولوی هم خیلی زیبا این مطلب را بیان میکند که اگر اجازه دهید آن را خدمت شما بخوانم:
سر ببر این چهار مرغ زنده را سرمدی کن خُلق ناپاینده را
بط و طاووس است و زاغ است و خروس این مثال چهار خُلق اندر نفوس
بط حرص است و خروس آن شهوت است جاه چون طاووس و زاغ اُمنیّت است
این چهار مرغ نفسانیت را که بکشی دیگر مانعی نیست و وجه الله در تو تحقق کامل پیدا میکند.
دقیقاً! آن چهار مرغی که حضرت در آنجا ذبح کرد، حکایت دیگری داشت. خب مرغ و طاووس و اینها که گناهی ندارند؛ چهار مرغ نفسانیت در واقع همان چهار خلق بودند که حضرت ابراهیم آنها را ذبح کرد. اُمنیّت کلاغ است، خروس شهوت است، بط حرص است و طاووس هم نماد جاه طلبی است. خب می دانید حرص چیزی است که وقتی میآید انسان را فاسد میکند، شهوت هم همین طور؛ هم شهوت فاسد کننده است و هم حرص و هم آرزوهای دراز و بیهوده و هم خودنمایی که نماد آن طاووس است. طاووس نماد ریا، تظاهر و خودنمایی است و البته اینها صفات بسیار مهلک و فانی کننده است.
* دشمن طاووس آمد پرّ او …
انسان اگر بتواند این چهار خلق مهلک (چهار مرغ نفسانیت) را که عبارتند از شهوت، حرص، خودنمایی و آرزوهای بی معنی، در خود کنترل کند – نه اینکه نابود کند – آنگاه به سعادت خواهد رسید.
* اینکه در آیه میگوید: «… فَصُرْهُنَّ» یعنی …
یعنی کنترل کردن. معنای آن نابودی نیست؛ در خَلق هر کدام از این خُلقیات حکمتی نهفته است و اینها باید به تعادل برسند. آنگاه که به تعادل رسیدند، جنبه وجه اللهی انسان غلبه پیدا میکند و مقام خُلّت هم به همین معناست. خلیل، مقام خُلّت است، مقام دوستی است و مقام محبت حق است. مقام خلیلی، مقام خیلی بالایی است. مقام خلیلی که مقام حضرت ابراهیم است، مقام کلیمی که مقام حضرت موسی است، مقام روح اللهی که مقام حضرت عیسی است و بالاخره مقام حبیب اللهی که مقام حضرت ختمی مرتبت است. به قول مولانا:
نام احمد، نام جمله انبیاست چون که صد آمد، نود هم پیش ماست
*همچنین در جای دیگر میفرماید:
با محمد بود عشق پاک جفت زین سبب او را خدا لولاک گفت
مقام حبیب اللهی هم واجد مقام خلّت است، هم واجد مقام کلیم اللهی است و هم واجد مقام روح اللهی.
* میتوان گفت که همه وجه الله در آن تحقق پیدا کرده است. به همین دلیل است که میفرماید: «مَن رَءانی فقد رَأَی الَحق»
رؤیت حضرت ختمی مرتبت، رؤیت الله بود.
* پس ریشه وجه الله هم …
به نظر من از همین آیه گرفته شده است. مرحوم سید حیدر آملی که روی این مسئله تکیه میکند، اشاره به همین آیه کریمه دارد که: «وَیَبْقَی وَجْهُ رَبِّکَ ذُو الْجَلَالِ وَالْإِکْرَامِ» جهان، وجه ربّ است و انسان هم که نسخه اسرار الهی و فهرست عالم هستی است، وجه کامل حق است.
عرفا اصطلاحات خود را از آیات کریمه قرآن میگیرند. فلاسفه گاهی اصطلاحاتشان را از جاهای دیگر هم میگیرند اما عرفا معمولاً از قرآن کریم در این مورد بهره میبرند. هیچ عارفی هیچ اصطلاحی ندارد مگر اینکه ریشه آن در آیات و روایات باشد.
* همه هنرمندی محیی الدین هم به همین دلیل است.
و همه عرفا این گونهاند. همه اصطلاحات عرفا از آیات قرآن کریم و برخی روایات نبوی گرفته شده است.
* اینجاست که مولوی میگوید:
چون تو در قرآن حق بگریختی با روان انبیا آمیختی
روح قرآن است جان انبیا ماهیان بحر پاک کبریا
به همین جهت گاهی حکمای متألّه که از اصطلاحات دیگری استفاده کردهاند، در واقع با عرفا یک حرف میزنند ولی دو اصطلاح دارند؛ اصطلاح عارف اصطلاح قرآنی است و اصطلاح فیلسوف اصطلاح یونانی یا ایرانی یا مربوط به جای دیگر است. این خیلی مهم است که اصطلاحات عرفا، اصطلاحات قرآنی است.