افق و ایدئولوژی
کلمه افق، بسیار کلمه مهمی است. آیه کریمه قرآن میگوید: {سَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا فِی الْآفَاقِ وَفِی أَنفُسِهِمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ} این آیه از معجزات قرآن کریم است. میفرماید که ما آیات خودمان را به مردم در «آفاق» و «انفس» نشان میدهیم. بر طبق این آیه شریفه ایدئولوژی و افق فکری هر شخصی چگونه سنجیده می شود
«انفس» خودش یک افق دیگر است. افق، نفسی و نفسانی است. ما یک افق بیرونی داریم و یک افق درونی. هر دو افق هستند. براساس این آیه شریفه کسی میتواند آیات (نشانهها) خدا را ببیند که «افق» داشته باشد. انسان، بدون افق چیزی را نمیتواند بفهمد. آفاق جمع افق است. افق را اگر بخواهیم حسی معنی بکنیم مثل آن حالتی است که در جایی نشسته و به افق نگاه میکنید. شما چه به شرق نگاه کنید و چه به غرب، دید شما افق و انتهایی دارد. آنچه میبینید، افق دید شماست.
مثلا در افق میبینید که خورشید در حال طلوع یا غروب است. انسان وقتی نگاه میکند و میبیند خورشید در حال غروب است فکر میکند از اینجا تا آنجا صد کیلومتر راه است ولی هر اندازه که میرود، افق است. انسان هر اندازه که برود، افق تمام نمیشود. اگر شما بروید آیا به افق میرسید؟ شما هر اندازه که جلو بروید، افق باز است. افق هست ولی هر اندازه شما به طرف آن بروید، گسترده و گستردهتر می شود. این معنای افق است. افق یعنی جایی که به تمام شدنش نمی رسید. قرآن می گوید شما آیات خدا را در آفاق مشاهده کنید. و قطعا این افق، افق فیزیکی و جوی نیست.
ایدئولوژی و افق فکری
افق، افق فکر است. شما اگر فکر داشته باشید، فکر شما امتداد دارد اما هر اندازه که به دنبال فکرتان میروید، در جایی تمام نمی شود. افق فکری شما پایان ناپذیر است. به روی شما گشوده است و شما هر اندازه به طرف افق حرکت کنید آن همواره باز و بازتر میشود. نتیجه این می شود که شما هر اندازه به افق حرکت کنید، آن همواره باز می شود. امتداد و امد فکر شما نیز چنین است. شما می اندیشید و فکر شما امتداد دارد و هر اندازه که به دنبال فکر می روید پایان نمی پذیرد و به جایی نمی رسد که غروب کند. بلکه افق فکر، گشاده و گشاده تر می شود تا بی نهایت. این همان آفاق است و این معجزه قرآن است.
چه کسی افق ندارد؟
انسان منقبض، افق ندارد و چیزی را نمیفهمد اما کسی که افق دارد همواره بسط دارد و افق، پایانناپذیر است و شما هر اندازه که بروید به افق نمیرسید. این افق بیپایان شما را به بسط میرساند، تا بینهایت. از این جهت است که انسانهای دارای افق، بسط دارند. فلسفه، هیچ وقت به قبض دعوت نمی کند و فلسفه ای که انسان را به قبض دعوت کند، فلسفه نیست. چه بسا بتوان گفت برخی تعلیمات ایدئولوژیک عاری از قبض نیست. فرقی نمی کند مربوط به چه ایدئولوژی باشد.
عده ای معتقدند: ایدئولوژی، یک باور کاذب است یعنی یک حقیقت کاذب. آنها می گویند ایدئولوژی نمی تواند بسط داشته باشد به همین جهت ممکن است ما دین را ایدئولوژی ندانیم از آن رو که دین، دین است و باطن دارد. دین، حتما دارای باطن است. اما اگر ایدئولوژی دعوت کننده به بسط بود، آن ایدئولوژی نیست و بلکه فلسفه است. اینکه ایدئولوژی به بسط دعوت کند، یک حرف تازه است و معنایش این است که حدّ یقف نداشته باشد. سوال این است که در این صورت مصداق ایدئولوژی هست یا نه؟ اگر چنین ایدئولوژی پیدا شود من طرفدار آن هستم. ایدئولوژی و افق فکری اگر منقبض باقی بماند، محکوم به نابودی است.
به این نکته باید توجه داشت که ایدئولوژی های شناخته شده، حد و مرز و سد و ثغور دارند. برخلاف کسانی که گمان می کنند فلاسفه و عرفای ما به ایدئولوژی وفادار بوده اند.، نمی تواند اشخاصی مثل ملاصدرا را ایدئولوگ خواند. ایدئولوژی یک مفهوم غربی است که در تمدن فلسفی و عرفانی، سابقه ندارد. چه بسا حرفهایی نظیر این تحمیل باشد، از آن رو که گویندگان این حرف ها در دوره کنونی زندگی می کنند.
ایدئولوژی یعنی فکری که حدود و ثغور دارد و نمی توان از چارچوب آن خارج شد. ایدئولوژی محدوده ای دارد که قائل آن نمی تواند از حدّ و مرز و محدوده آن خارج شود. ایدئولوژی در مواردی به انسان مجال فکر نمیدهد. شما در مارکسیسم نمیتوانید فکر کنید و قدرت فکر کردن را از شما سلب میکنند. تا آنجا که نمیتوانید آن را نقد کنید و در نتیجه باید در یک چارچوب بخشکید. به همین جهت بود که مارکس گفت: من مارکس هستم اما مارکسیست نیستم! او این حرف را از آن رو زد که فیلسوف بود. مارکسیسم را مارکس به وجود آورد ولی نمیخواست ایدئولوگ باشد. در مقابل مارکس که فیلسوف بود، لنین و استالین مارکسیست بودند و همچنین صدر مائو. فیلسوف هیچگاه به ایدئولوگ بودن رضایت نمی دهد.
منظور از یکی بودن خدا چیست؟
در اینجا البته سوالی که مطرح می کنند این است که آیا نمی توان اصول دیانت را به عنوان ایدئولوژی و افق فکری یاد کرد. برای پاسخ به این سوال مثالی را باید طرح کنم. توحید یکی از اصول دین است اما معنای توحید چیست؟ اگر بگویید به این معنی است که یعنی خدا یکی است. این سوال مطرح می شود که مقصود از یکی بودن خدا، «یک عددی» است یا «یک حقه حقیقیه»؟! اگر دین ایدئولوژی باشد و و شخصی بگوید که یک همان وحدت عددی شما نمی توانید بگویید که عقیده او اشتباه است اما از نظر یک عارف این موضوع صحیح نیست! ایدئولوژی شامل چیز های زمینی است. به چیز زمینی می توان اطلاق ایدئولوژی کرد. به محض اینکه بگویی ایدئولوژی، زمینی می شود.
یک مقوله آسمانی، نمیتواند زمینی باشد. ایدئولوژی لزوما ثغور دارد ولی ادیان الهی از نظر عمق بی پایاناند و عمق بیپایان دارند. برخلاف ایدئولوژی که چارچوب دارد و نمیتواند بدون چارچوب تصور شود. راه بسط انسان از نظر من، تفکر کردن و خوب فکر کردن است. هر اندازه انسان در فکر، انبساط بیشتری پیدا کند، در خودش انبساط مییابد و وسیعتر میشود و انبساط وجودیاش بیشتر میشود. که نتیجه آن گشادهتر شدن عالم شخص است.
به همین شکل، هر اندازه در کسی تنگنای فکری باشد، عالمش نیز تنگتر خواهد بود. به لحاظ عرفانی هم مسئله به در معرض بودن برمیگردد. باید کاری کرد که در معرض قرار گرفت. سقراط میگوید که وقتی باد تفکر وزیدن میگیرد همه انسانها به گوشهای میخزند و پناه میگیرند اما من (سقراط) سینهام را در مقابل «باد تفکر» سپر میکنم!