به ذات خداوند راه نیست
مقام ذات هیچ وقت و برای هیچ کس ظاهر نمیشود و متصوارت و راه مقام به ذات نیست و بنابراین میشود خود صفات را نقاب ذات دانست، اما خود صفات هم که ظاهر میشود نقاب دارد، حتی صفت علیم و حکیم و قادرش به تمام معنی اگر ظاهر بشود و نقاب نداشته باشد که هیچ چیز باقی نمیماند. به ذات خداوند راه نیست ؛ و نقاب اندر نقاب هست و نقابها متفاوت است و اینجا که حافظ صحبت میکند
معشوق چون نقاب ز رخ در نمیکشد هرکس حکایتی به تصور چرا کند
تنها اشاره به مدعیان نیست بلکه اشاره به همهٔ آدمیان هست و اصلاً حق را جز در نقاب نمیشود دید و البته دیدن نه به چشم ظاهر و به چشم شهود، حتی به چشم تعقل هم نمیشود فهمید، و ادراک انسان نسبت به حق تعالی در نقاب است و اساساً ما هر چه را که ادراک کنیم خالصش را نمیبینم به خصوص حق تعالی؛ ما در یک صورت اشیا را ادراک میکنیم، منتهی حکمای ما تلاش میکنند و میگویند ما در این عالم ماهیات واقعی اشیا را درک میکنیم و این امکانپذیر است. برای اینکه شکاک نشویم و سوفسطایی نشویم، ماهیات اشیا را درک میکنیم ولی ماهیات که نشان دهندهٔ حق نیستند حقیقت حق تبارک و تعالی همیشه در نقاب است و به ذات خداوند راه نیست ، برای عالم و عامی و هر کسی که میخواهد باشد، پس هیچ وقت حق تعالی بدون نقاب قابل رؤیت و قابل ادراک برای هیچ کس نیست حتی برای انبیا در یک نقاب است
نقابها متفاوت است و آنها هم در یک نقاب حق تعالی را میبینند بنابراین هر کس حکایتی به تصور چرا کند، ما حق نداریم خودمان خداوند را توصیف کنیم ما وقتی خدا را توصیف میکنیم باید ببینیم اولیا کامل چگونه توصیف کردهاند باید ببینیم خود خداوند خود را چگونه در قرآن توصیف کرده و همانهایی که خودش گفته و یا حداقل امام و معصوم پیغمبران گفتهاند ما هم باید بگوییم.
به همین جهت همهٔ فقها و همهٔ علما، معتقدند که اسما الله توقیفی است. یعنی چه؟ یعنی باید رسیده باشد از جانب خداوند همه در فلسفه میگویند خدا واجبالوجود است و علت العلل است و تردیدی هم نیست اما شما در مقابل عبادت و مناجات و یا در نماز نمیگویی یا واجبالوجود، چون این اسم از طریق معصوم نرسیده و خود خداوند هم نگفته با وجودی که علت العلل هست و واجبالوجود هست و همه چیز از اوست و اصل اوست اما این کلمه سبب به کار نرفته و کلمهٔ علت به کار نرفته و باید اسمایی را به کار ببریم که خودش گفته، برای اینکه اینها همه نقاب است البته همانها هم نقاب است اما نقابی است که خودش گفته، من در مقالهای که نوشتم و اسمش نیایش فیلسوف است همین را گفتهام و البته فارابی رسالهای دارد در نیایش خداوند به اسم «الدعاء» و آنجا با اصطلاح فلسفی با خداوند مناجات کرده و فقیهانه نیست و مجاز نبوده این الفاظ را به کار برد اما حالا که نماز نخوانده که باطل باشد مناجاتی کرده اما از نظر فقهی فقط باید الفاظی به کار ببریم که خود حق تعالی و ائمهٔ معصومین به کار برده معذلک همهٔ اینها نقاب است و نقاب اندر نقاب و حافظ میگوید چرا هر کس به تصور خودش چیزی دربارهٔ خداوند میگوید و حدیثی که قبلاً هم خواندیم که کُلَّما مَیَزیتُموها باوهامِکُم وَ هُوَ مَخلوقٌ مِثلَکُم: ما هرچه تصور کنیم از خداوند و هر چه عالی و هر چه ژرفاندیش باشیم باز اون قالب ذهن ماست.
آنچه پیش تو غیر آن ره نیست غایت فکر توست الله نیست
یعنی ابن سینا و ارسطو هر چه دربارهٔ خداوند بگویند خداوند از آن بالاتر است و ابن سینا از پایان فکر خود گفته و خداوند از پایان فکر هر فیلسوفی و هر انسانی بالاتر است پس ما نمیتوانیم به پایان برسیم، اما یک حرف هست و حافظ در بیت بعد جبران میکند که ما چگونه مأیوس نشویم و راهی بیابیم و چگونه است که همیشه باید در نقاب ببینیم و باید در پس پرده حق تعالی را نگاه کنیم و بیت بعد حافظ میگوید که :
بیمعرفت مباش که در من یزید عشق اهل نظر معامله با آشنا کنند
حالا میگوید اینها را گفتیم که هر کس حکایت به تصور چرا کند اما بیمعرفت هم نمان و مأیوس هم نباش و نگو که راه ندارم و در من یزید عشق و این کلمه که به کار برده به زیبایی در اینجا حافظ، من یزید عربی است یعنی کسی که ازدیاد میکند و اضافه میکند و یک کلمهٔ قلنبهٔ عربی را در شعر فارسی به این زیبایی به کار بردن این هنر حافظ است که لطمه به زیبایی غزل هم نمیخورد.
میگوید مأیوس نشود درست است که در قالب شما نمیبیند و شما حد تصور خودت را میبینی و درست است که به حقیقت نمیتوانی برسی اما مأیوس نباش و معرفت میتوانی پیدا کنی که در من یزید عشق یعنی باید مرتبهٔ عشق و محبتت را بالا ببری در بازار عشق و بارها ما عرض کردیم که عشق بدون معرفت نمیشود و عشقی که در این راه هست توأم با معرفت است و عشقی که بدون معرفت است بیمعنی است، پس یعنی مرتبهٔ عشق توأم با محبت و معرفت را بالا ببری (من یزید عشق) یعنی جایی باید اضافه کنی و زور بزنی و کار بکنی، مأیوس نباش، نمان نگو من حد تصورم همین است و بالاتر نمیرود من یزید اینجا هست. خوب من یزید کسی اضافه میکند کمکتان هم میکنند.
در مصرع بعد میگوید اهل نظر معامله با آشنا کنند اونها که اهل نظرند و اهل نظر اشاره به بیت اول غزل است که کیمیاگرند، و کیمیاگر همان کسی است که مس را طلا میکند و با نظر مس را طلا میکند یعنی اولیای خدا که نظرشان نظر حضوری است اونها دیگه نظر حصولی ندارند توجه کنید، اونها وصلند و اونها فانی در حقند، اونها نمینشینند تصور کنند و اونها کُنج مدرسه نمینشینند اونها وصلند، اهل نظر اینجا یعنی کسانی که نظر پاک دارند یعنی کسانی که نظر حضوری دارند و واصلند و به مقام فنا رسیدهاند، اونها با آشنا نظر دارند و اگر آشنا شدی اونها کمکت میکنند و راه را به شما یاد میدهند تا واصل شوی، خودشان که واصلند و آنها دیگر پشت نقاب نیستند و از نقاب عبور کردهاند.
در من یزید عشق و در من یزید معرفت که عشق و معرفت همراه هم هستند، اهل نظرند و کیمیاگران واقعی اونها هستند اولیا و انبیا اونها از آشنا نظر برنمیدارند اینجا آشنا، آشنای معرفت است و شما بی معرفت باقی نمیمانی لحن اول حافظ لحن مأیوس کننده است یعنی هر کس در قالب و در حد خودش یک چیزی میفهمد، این حق نیست، خوب پس ما کی برسیم ما همیشه حرف خودمان را میزنیم و اون آخرین فکر من است و آخرین فکر من خدا نیست و این یک کمی یأس دست میدهد به انسان و بعد جبران میکند و میگوید، نه نگران نباش، راه معرفت باز است من یزید عشق هست و من یزید معرفت هست و کسانی که اهل نظرند که همان کیمیاگران اول بیت اند و کیمیاگران همیشه به آشنا نظر دارند تو خودت را آشنا کن، وقتی که آشنا شدی اون وقت ندایی از پردهٔ گوش به تو میرسد و میبینی و میرسی و ملحق میشوی به اولیای خدا.