تفسیر و لله المشرق و المغرب
این عالم دهلیز است کلبه است، تنگناست. چرا تنگناست؟ برای اینکه جهت دارد اصلاً خود جهت، تنگ است برای اینکه تنگناست ما شش جهت تصور کرده ایم. مشرق و مغرب چه خصلتی داشته که در آیات، مشرق و مغرب آمده است، نه جنوب و شمال نه فوق و تحت. آن شش جهتی که به آن جهات سته میگویند: شمال، جنوب، شرق، غرب، فوق، تحت؛ هر جسمی که دارای سه بعد است، شش جهت دارد. یعنی هر بعدی دو جهت دارد. جسم سه بعدی است و شش جهتی. حافظ در یکی از اشعارش میگوید مهندس فلکی، که شش جهت دارد. فلک هم جسم است. عالم هم جسم است. اما این شش جهت را چون در دهلیز هستیم خوب میفهمیم. هر موجودی که جسمانی است، دهلیزی است دهلیز یعنی جسمانی. یعنی محصوریم در این شش جهت. اگر ما یک موجودی را تصور کنیم که بعد نداد و بالنتیجه جهت ندارد آن وقت افق اش لایتناهی است. در ادامه تفسیر و لله المشرق و المغرب را می خوانید.
اگر حقیقت در دلت طلوع کند، آن وقت هر چه نگاه کنید وجه الله است
جهتش بی جهتی است، آن وقت دانهاش بی دانه ای است به قول مولانا، یعنی هر پرنده ای به سراغ دانه میرود اما پرنده انسانی که از بعد گذشته به بی دانگی میرود جهت حقّ، درست است که در آیه آمده {فأینما تولّووا فثمّ وجه الله} به هر طرف که نگاه کنی که أینما به همین معنی است یعنی شش جهت، تولوا دو تا معنی دارد یعنی پشت کردن و به یک معنی توجه کردن چون هر پشت کردنی به یک معنی توجه کردن است. توجه کردن به چیزی پشت کردن به چیز دیگری است البته در عالم دهلیز. در عالم دهلیز به هر طرفی که شما توجه کنید، وجه الله است. خوب شما به جهت توجه میکنید، فرق جهت با وجه این است که وجه الله جهت ندارد. جهت شش تاست ولی وجه الهی در مقابل جهت قرار دارد و وجه الهی جهت ندارد.
چرا وجه الهی جهت ندارد؟ برای اینکه خداوند غیر متناهی است. محیط است و قیّوم. این دو واژه محیط و قیّوم، خیلی واژه های عجیبیاند. قیّوم، که مبالغه در مقوِّم بودن است. یعنی قِوام اشیاء به دست اوست. یعنی ارکان اشیاء در دست حقّ است. محیط هم، مثل محیط دایره، درون دایره، هر چه در او هست، محیط بر او احاطه دارد؛ و باز وقتی هم تشبیه میکنیم، این تشبیهها از یک جهت مبعِّد است چون هر تشبیهی از یک جهت ما را نزدیک میکند و از بسیاری جهات ما را دور میکند مثلاً اگر من بخواهم به دایره تشبیه کنم باز مشکل دارم چون درون دایره باز محدود به محیط دایره است. یعنی حقّ تعالی غیر متناهی است. حدّ ندارد، اندازه ندارد، جهت ندارد، پایان ندارد، آغاز ندارد، غیر متناهی است. چیزی که غیر متناهی است جهت ندارد. {إنّی وجَّهت وجهی للذی فطر السموات والأرض}
هر طرف که رو کنید آن حقّ است. منتها اینکه ما باید رو به قبله نماز بخوانیم، یک تشریفات خاصّی است در شریعت که بحث دیگری دارد اما اگر کسی آگاه باشد یعنی انسان موحِّد، به هیچ طرفی نگاه نمیکند مگر اینکه حقّ است هیچ چیز را نمیبیند مگر اینکه مظهر حقّ است، هیچ چیز را نمیشنود مگر اینکه صدای حقّ است، انسان کامل به مرحله ای میرسد که سمع و بصرش، سمع و بصر الهی است. عجیب این است که در قرآن میگوید{کنت سمعه وبصره} چقدر این آیات اعجاز دارد و ما توجه نمیکنیم.
ببینید نمیگوید (کنت أذُنه) ما یک اُذُن داریم و یک عین، عین همین چشم است و اُذُن همین گوش است، خداوند نمیگوید (کنت اذنه وعینه) سمع، لطیفتر از أذن است یعنی خلاصه گوش است. یعنی آنچه حاصل گوش است؛ و بصر خلاصه عین است یعنی حاصل آنچه که چشم میبیند آن لطیفتر است. حق تعالی به ألطف خودش را نسبت داده است. سمع و بصر لطیفتر از عین أذن اند. بنابراین چون خدا در جهت نیست و فارق از جهت است و محیط و قیّوم است و لایتناهی است، به هر چه که رو کنید حقّ است اما چرا گفته {تولّوا}، یک نکته ای در این است. امر رو کردن به حقّ است اما رو کردن به حقّ، پشت کردن به غیر حقّ است. یعنی آنچه که غیر حقّ است. هر چیزی که غیر حقّ باشد باید شما پشت کنی، یعنی آن را پشت سر بیندازی، رو کردن به حقّ یعنی گذشت از غیر حقّ، این آسان نیست خیلی مهم است. کار کمی نیست انقطاع محض از غیر حقّ.
انقطاع محض از غیر حقّ یعنی اتصال محض به حقّ چون خلأ نیست. بین اتصال وانقطاع ما فاصله نداریم. انسان یا متصل است یا منفصل است. البته اتصال هم نه اتصال جسمانی که دو جسم به هم برسندیعنی حدود را پشت سر گذاشته و رو به حقّ آورده.
اتفاقاً در این جهات ششگانه، حکما و اهل هیئت بطلمیوسی قدیم ۴ جهت را اعتباری میدانستند اما بالا و پایین را اعتباری نمیدانستند اما هیئت امروز همه را اعتباری میداند یعنی بسته به شرایط قرارگیری متفاوت میشود. آنها بالا و پایین قائل به وند به لحاظ افلاک. اما در هیئت امروزی بالا و پایین را هم اعتباری میداند اینها همه بسته به اعتبار قرار گرفتن جسم است بسته به این است که من در چه شرایطی قرار میگیرم.
اما در بین این شش جهت که دهلیز ماست، مشرق و مغرب یک خصوصیّتی دارد. شرق طلوع حقیقت است خورشید وقتی طلوع میکند یک واقعیت است و اعتبار نیست. یمین و یسار. جهات ممکن است که اعتباری باشد اما طلوع خورشید یک واقعیّت است. همین خورشید باز در یک جایی غروب میکند که این هم یک واقعیت است حالا این خورشید ماست و خورشید این کهکشان است اما همین خورشید که در کهکشان ما یک شرقی دارد و یک غربی، جهان معنوی انسان هم شرق حقیقت دارد و غرب حقیقت دارد حقیقت از یک جایی در ما طلوع میکند و در یک جایی غروب میکند.
بر می گردیم به تفسیر و لله المشرق و المغرب ؛ حقیقت در ما، از کجا طلوع میکند؟ مشرق وجود انسان کجاست؟ قلب و عقل اوست که عقل هم در درون عقل است و فاصله بین عقل و قلب هم خیلی زیاد نیست {أشرقت الأرض به نور ربها} یعنی قلبش روشن میشود عقل اش روشن میشود. غروب کجاست؟ آنجا که هواها، نفسانیّات، آرزوهای بی حاصل غالب میشود. آنجا حقیقت غروب میکند و وقتی که انسان گرفتار نفسانیّات و خود خواهیها شد، به حقیقت اعتنایی ندارد و تماماً دنبال ارضای آن شهوت، خواسته، تکبر و آن نفسانیّت است. حقیقت غروب میکند یعنی چه؟ یعنی یک غباری و یک ابری رویش را می گیرد و الّا حقیقت همیشه حقیقت است و همیشه ظاهر است.
در ما مشرق و مغرب هست و جنوب و شمال و… چندان در ما مهم نیست آن وقت در حقیقت مشرق و مغرب انسان همان بالا و پایین است، مشرق انسان در حقیقت همان علوّ ماست و غرب حقیقت در واقع همان پایین است تنزّل است بنابراین وقتی خداوند میفرماید {ولله المشرق والمغرب} تنها طلوع خورشید زمین را نمیگوید البته این هم مشرق و مغرب هست وقتی مشرق شد، روز است و روشنایی. مغرب که شد خورشید پنهان میشود و تاریک میشود و ظلمت میآید و نمیبینیم همین حالت در وحود انسان هست، انسان مشرق دارد. وقتی حقیقت طلوع کرد همه چیز را شما میبینید، در پرتو نور حقیقت همه چیز را شما میبینید.
در پرتو نور عقل و قلب، این روز روشن است در درون. اما وای به آن وقتی که این حقیقت غروب کندو مغرب بیاید و تاریک شود باطن شما. وقتی باطن شما تاریک شد شما هیچی را نمیبینی یعنی حقایق به رویت پنهان میشود وبه جای حقایق یک چیزهایی را میبینی که وحشتناک و خطرناک است. بنابراین مشرق و مغرب به لحاظ طلوع و غروب حقیقت است و مظهر همین حقیقت، طلوع خورشید زمینی است خورشید کهکشانی است آن وقت بعدش میگوید {فأینما تولوا فثمّ وجه الله} یعنی اگر در شرق حقیقت حرکت کنی (حقیقت در دلت طلوع کند) آن وقت هر چه نگاه کنید وجه الله است. تا آن خورشید معرفت انسان طلوع نکند انسان جایی را نمیبیند.
یک نکته ای باقی میماند در بین اشکال نقطه جهت ندارد مولا امیرالمؤمنین هم فرمود :من نقطه زیر باء هستم یعنی انسان کامل در مقامی است که جهت ندارد آیا میتواند خود همین که جهت ندارد یکی از مصادیق وجه الله باشد؟
امیرالمؤمنین به عنوان انسان کامل میگوید: أنا نقطه تحت الباء. نقطه جهت ندارد چون بعد ندارد عرض شد قبلاً که بعد و جهت با هم ملازمند هر چیزی که بعد دارد جهت دارد. نقطه هندسی قابل تقسیم نیست. سطح و خط و جسم قابل تقسیم است.
[vc_row][vc_column width=”2/3″][vc_single_image image=”12917″ img_size=”large” alignment=”center” onclick=”custom_link” img_link_target=”_blank” link=”https://philosophyar.net/buy-maarefat/” title=”خرید DVD به صورت پستی”][/vc_column][vc_column width=”1/3″][vc_empty_space height=”50px”][vc_btn title=”کانال تلگرام برنامه معرفت” style=”classic” color=”sky” align=”center” i_type=”entypo” i_icon_entypo=”entypo-icon entypo-icon-direction” button_block=”true” add_icon=”true” link=”url:http%3A%2F%2Ft.me%2Fmaarefat_dinani|||”][vc_empty_space height=”16px”][vc_custom_heading text=”برنامه معرفت را در ایمیل تان دریافت کنید” font_container=”tag:h5|text_align:center” use_theme_fonts=”yes”][gravityform id=”2″ title=”false” description=”false” ajax=”true”][/vc_column][/vc_row][vc_row][vc_column][vc_column_text] [/vc_column_text][/vc_column][/vc_row]