هستی و راستی
هستی و راستی
خداوند هستی و هم راستی نخواهد زتو کژی و کاستی
خود خداوند هستی بوده و هستی را آفریده، تنها خدا، هستی و وجود است، خدا راستی هم هست. هستی و راستی یکی است؛ راستی همان هستی واقعی است، اما دو وجهی است. اینها هم دونام هستند، اسماالله همچون رحیم، رحمان، غفور، غفار، ودود، حکیم بوده این کلمهها معنیشان مختلف است اما همه آنها عین ذات هستند. آنجا که کجی رخ بدهد از راستی منحرف شدیم، کجی انحراف از هستی راستین است. راستین صفت هستی بوده، در واقع راستی عدل و داد است.
ستودن مر او را ندانم همی از اندیشه جان و برفشانم همی
فردوسی در این بیت شعر میگوید: در جو عظمت لایتناهی حق ضعیف و حقیرم که هرچه من ستایش خدا را میکنم بازهم کم است. «ندانم» یعنی «نتوانستن» البته همان «ندانستن» است. کسی نمیتواند که نمیداند و کسی میتواند که میداند. هرچه من در اندیشه تلاش میکنم در کنار عظمت لایتناهی حق ناتوان هستم.
ازو گشت پیدا مکان و زمان پی مور بر هستی او نشان
ما در مکان و زمان زندگی میکنیم، و ملموستر، بدیهیتر و نزدیکتر از مکان و زمان به ما چیزی نیست. مکان چیست و ماهیت زمان چیست؟ ماجرایی بیانتها است. هر دو امتداد بوده، امتداد به معنای کشش است.
امتداد زمان و مکان ظلّ حق است. {المتر الی ربک کیف مدالظلّ} مدّ ظلّ یعنی سایه حق، سایه حق تعالی در صورت زمان و مکان ظاهر میشود. اگر زمان را بعد چهارم بشماریم در واقع امتداد زمان و مکان در هم پیچیده میشوند، یک امتداد که دو شکل دارد. بعضیها میگویند که امتداد زمان درون و امتداد مکان برون است، ما وارد این مباحث نمیشویم زیرا مباحث بسیاری فلسفیای هستند. اگر بپذیریم که امتداد زمان را درون درک میکند و امتداد مکان را برون، باز هم به حکم ارتباطی که بین درون و برون هست آنها را نمیتوان از هم جدا کرد. و زمان و مکان را نیز نمیتوان از هم جدا کرد.
در عالم مادی زمان و مکان همین زمان و مکانی است که ما میشناسیم، حتی در عالم اخروی، باطن زمان دهر و سرمه و باطن مکان عرش و ملکوت است. آنجا هم یک امتداد معنویت است. در آیهای از قرآن کریم اشاره شده که عرض و طول بهشت قابل اتصال نیست. آن هم یک امتداد بوده اما از نوع امتداد دیگری است. اگر در عالم آفرینش، انسان آفریده نمیشد، عالم بیمعنی بود. کیف مد ظل نقش اولیاست، و فردوسی در اینجا زمان ومکان را مدظل میداند. بهشت سایه حق تعالی بوده بهشت عرض و طول نامتناهی دارد. و آن هم امتداد ظل حق است.
انسان کامل در زمین و آسمان نمیگنجد، معراج حضرت ختمی مرتبت معنیاش همین است. ما مشتاق بهشت هستیم اما بهشت، مشتاق انسان کامل است.
چو با موج هستی همسو فتاد ازو زور رستم به بازو فتاد
این بیت شعر یعنی همسو شدن با هستی که با ابیات اول فردوسی ارتباط منطقی دارد. کسی با هستی همسو بوده که راستی دارد، هستی و راستی در یک افق هستند؛ وقتی که راستی با هستی همسو شد، پیروز است. اگر هم که شکست ظاهری بخورد، در آخر پیروز است و این منطق انسانیت است. وقتی راستی با هستی همراه شد آن نیروی الهی و واقعی است. اکثر شعرا و بزرگان ما به نوعی تحت تأثیر فردوسی بودند، متأسفانه ما قدری بیگانه شدیم و تنزل کردیم و به تاریخ و گذشته بیتوجه شدیم، صدق و عدالت مظهر فرهنگ ایرانی- اسلامی است. فردوسی در واقع بیش از هر چیز اهل نظر بوده ولی او یک حکیم علمی- اخلاقی است. در واقع او توحید نظری را به توحید عملی گره زده است.
بررسی اشعار شاهنامه در برنامه معرفت توسط دکتردینانی