جبر و اختیار
جبر و اختیار یک مسئله همیشگی است برای همه اشخاص؛ و مسئله فراگیری است و مختص بعضی اشخاص نیست. با خود میگویند که من اختیار دارم یا یک اراده قاهری بر من حاکم است که اراده من محکوم اوست؟ فرد مؤمن خوب ممکن است خود را محکوم اراده خدا بداند و حتی یک غیر مؤمن، خود را مقهور طبیعت بداند و خود را تحت تأثیر عوامل طبیعی بداند. برای مؤمن اراده مطلقه خداوند مطرح است و برای غیر مؤمن عوامل طبیعی. برای هر کدام ممکن است به صورتی مطرح باشد.
ولی بنده میخواهم یک سؤالی در پاسخ به شما بیان کنم :شخص مؤمن که ایمان دارد به اراده مطلقه و قاهره خداوند، آیا میتواند بگوید چیزی بدون مشیت خدا در این عالم اتفاق میافتد؟ این خودش دچار مشکل میشود اگر بخواهد اینجا حرفی بزند. مگر چیزی بدون مشیّت حقّ، در ملک حقّ تحقّق میپذیرد؟ که من بخواهم دچار اشکال بشوم اگر جهان هستی ملک حقّ است و اگر من هم جزء کوچکی از جهان هستم، آیا حادثه ای اتفاق میافتد در هستی که بدون اراده حقّ تعالی باشد؟ این حرف بسیار سخیفی است! { و ماتسقط من ورقه الّا یعلمها } برگی از درختی سقوط نمیکند جز اینکه مشیّت حقّ تعالی دخیل است.
مشیت و علم حق
مشیِت حقّ تعالی غیر از علمش نیست مشیت حتماً مسبوق علم است. مشیت بدون علم، مشیّت نیست. در اینکه همه چیز مشیّت حقّ است شک نداریم. اما صحبت این است که جبر یعنی چه؟ بعضیها فکر میکنند بعضی چیزها اختیار من است و بعضی اختیار خداوند است. اصلاً این حرف کفر است.
محل تولد و افعالی که در حوزه اختیار من نیست، نشان از جبر نیست
جبر یعنی چیزی که برخلاف اراده من انجام شود و من مکرَه باشم. الآن اینجا من نشستهام و شما با زور بگی که بلند شو، این را میگویند جبر. اما اگر من چیزی را به اراده خود بگویم، مجبورم؟ من بالفطره و بالبداهه مجبور نیستم و آنچه میکنم منظور در اینجا فعل من است. جبر و اختیار در حوزه فعل آدمی است. بعضیها در اینجا این اشتباه را میکنند. اینجا اولا این تفکیک را قائل بشویم. اینکه هوا گرمه، کره زمین می چرخه، من کی متولد شدهام، در حوزه اختیار من نیست. اصلاً به من ربطی نداره. من سیاهم یا سفید، کوتاهم یا بلند. جبر و اختیار در حوزه افعال من مطرح میشود. باز در اینجا هم افعال آگاهانه من. مثلاً حرکت نبض من به اختیار نیست کسی نباید بحث کند که حرکت نبض من به اختیار است یا نه.
بالبداهه من می فهمم که مختارم و مجبور نیستم. سؤال فقط اینجاست که فعل من به اختیار من است. اما اختیار من از کجا ناشی میشود. اگر از فعل من بپرسید میگویم با اختیار انجام دادم اما خود اختیار من، یک صفت است. من چرا اختیار میکنم که حرف بزنم. حتی موقعی که اسلحه روی شقیقه من میگذارند، من باز هم اختیار دارم. این مردم هستند که میگویند مجبوری و اختیار نداری. خوب اگر نگی می کشنت. خوب بکشند! من چون حیات را انتخاب کردم حرف میزنم.
موقعی که اسلحه روی سرتان است هم مجبور نیستید
هیچ وقت و هرگز من در افعالم مجبور نیستم حتی موقعی که اسلحه روی سر من بگذارند من آن موقع میتوانم مرگ را انتخاب کنم. اما باز این سؤال هست که افعال من به اختیار من است اما اختیار من به اختیار من هست یا نه؟ آیا این اختیار از یک اختیار دیگری ناشی میشود؟ در این صورت آن اختیار بعد کجاست؟ که تسلسل پیش میآید. اختیار من اختیاری نیست. افعال ما حتی اونایی که فکر میکنیم مجبوریم، دروغ است و اختیار داریم. اما خود اختیار من به اختیار من نیست و به یک جای وصل است که برای شخص مؤمن، سلسله علل به خداوند منتهی میشود.
من اختیار دارم یا یک اراده قاهری بر من حاکم است که اراده من محکوم اوست؟ افعال آگاهانه من، به اختیار من است
حتی این حالت وسط هم گفتهاند، حدیث را بد فهمیدهاند. بین جبر و اختیار فاصله اصلا معنی نداره. این حدیث معنی دیگری دارد. لاجبر ولا تفویض یعنی شما در افعالت مجبور نیستی اما در اختیارت، اختیاری نیستی. حدیث درست است اما معنیاش را بد فهمیدهاند. ملاصدرا گلایه میکند که چرا مسئله به این واضحی را باید وارونه کنیم و مشکل ایجاد شود. مشیّت یعنی خدا میخواهد، صرف خواستن است اما چگونه بخواهم و چه بخواهم در اختیار خود انسان است. من اختیار دارم یا فعل من، به اختیار من است. اما اختیار من، به اختیار من نیست.
یک قصه ای است بین یک عالم معتزلی و عالم اشعری. خوب معتزله به اختیار قائل بودهاند و اشاعره به جبر. لازمه جبر، یک لوازم ناگواری است. معنیاش این است که من معصیت که میکنم مال خداست. یک معتزلی وارد مجلسی شد که اشاعره در آنجا نشسته بودند عالم معتزلی خواست تعریضی به عالم اشعری کند و گفت: سبحان من تنزّه عن الفحشاء یعنی تو که اشعری هستی میگویی اعمال همه ما به دست خداست پس اعمال بد ما هم به دست خداوند است. خواست بگوید که حرف تو بیخود است و خدا کار بد انجام نمیدهد و آن عالم اشعری با کمال متانت گفت: سبحان من لا یجری فی ملکه الا ما یشاء؛ هر دو درست گفتند. به هر صورت این مسئله به مراتب معرفتی انسان بستگی دارد به حضرت ختمی مرتبت در قرآن کریم خطاب است که {مارمیت اذرمیت ولکنّ الله رمی}