زمان ، متصل است یا منقطع؟
تردیدی نیست که حوادث به طور پی در پی در زمان رخ می دهند ، ولی آیا حقیقت زمان چیست و چگونه می توان آن را تجربه نمود؟ آیا حوادث زندگی انسان در زمانی که واقع می شوند همان انبساط نفس و امتداد روح آدمی است که گذشته ها را تحت عنوان حافظه و آینده را به عنوان انتظار مطرح می کنیم و یا اینکه تسلسل حوادث نوعی گسیختن و پاره شدن جان است که با گذشته و حال و آینده از آن تعبیر می نماییم؟
کسانی چنین می اندیشند که وجود، در زمان دچار فروپاشی می شود و نوعی انقطاع به وقوع می پیوندد . لازمه این سخن آن است که روایت گذشته و آوردن گذشته به حال امکان پذیر نباشد و تبادل افکار و اندیشه ها نیز میسر نگردد. شاید این سخن تا حدودی نامعقول و دور از ذهن تلقّی شود ، ولی کسانی که به تاریخ فکر و کلام اسلامی آشنایی دارند به خوبی می دانند که آنچه متکلمان اشعری در باب حرکت و زمان می گویند به مضمون و محتوای این سخن بسیار نزدیک است. متکلمان اشعری همان گونه که در باب اجسام به جزء لایجزّی و جوهر فرد قائل شده اند، در باب حرکت و زمان نیز به توالی آنات قائل بوده و معتقدند زمان از آنات پی در پی تشکیل می شود و هر یک از آنات زمان غیر از آن دیگر به شمار می آید. به عبارت دیگر می توان گفت در نظر این جماعت مجموعه یک سلسله آنات وقتی پشت سر یکدیگر قرار گیرند، زمان به وجود می آید.
باید توجه داشت که در این نظریه هر یک از آنات زمان از آن دیگرجدا و منفصل بوده و با توالی و پشت سر یکدیگر قرار گرفتن خود ، زمان را تشکیل می دهند. تردیدی نمی توان داشت که وقتی هر یک از آنات زمان از یکدیگر جدا و منفصل شناخته شود، ناچار باید به نوعی انقطاع و فروپاشی اعتراف کرد و این همان چیزی است که برخی از اندیشمندان غیر اسلامی مطرح کرده و گفته اند وجود در زمان دچار فروپاشی می شود و انقطاع تحقق می پذیرد.
ما اکنون به بررسی مساله زمان و ماهیت پیچیده و مبهم حرکت نمی پردازیم . همین اندازه یاد آور می شویم که وقتی انسان به شرح زندگی خود پرداخته و می خواهد حوادث گذشته را ترسیم کند چگونه می تواند آغاز آن را نشان دهد و اساسا آغاز زندگی یک فرد آدمی کجاست ؟
با توجه به آنچه در اینجا ذکر شد ، نشان می دهد که اگر کسی به فروپاشی وجود در زمان اعتقاد داشته باشد و تسلسل حوادث را نوعی توالی و پی در پی بودن آنها با یکدیگر تلقی کند، دیگر نمی تواند گذشته ها را باز آفرینی کند و زندگی پرماجرای خود را به عنوان یک حقیقت متصل و یگانه به دیگران نشان دهد. زیرا گذشته پایان یافته و آینده نیز هنوز نیامده است. پیچیدگی سخن گفتن از حال یا اکنون نیز به هیچ وجه کمتر از ابهام گذشته و آینده نیست. حال یا اکنون، چیزی است که لحظه ای درنگ ندارد و به مجرد اینکه تحقق پذیرد به گذشته می پیوندد و عنوان ماضی بر آن صادق خواهد بود.
یکی از اندیشمندان مغرب زمین می گوید : هنگامی که به خواندن یک سرود مذهبی اشتغال دارم و از صدایی به سراغ صدای بعد می روم به یاد دارم که اکنون چه خوانده ام و در انتظار چیزی هستم که که پس از آن خواهم خواند ، میان آنچه انجام داده و آنچه انجام خواهم داد کشیده می شوم. امتداد هجاهای کوتاه و بلند را اندازه می گیرم . ولی نمی توانم امتداد آنها را تا تمام نشده اندازه گیری کنم ، شگفتی در این است که وقتی تمام شدند دیگر آنجا نیستند که بتوانم اندازه گیری کنم .
در واقع نمی توانم توضیح دهم که هنگام خواندن سرود چه می کنم . همین اندازه می دانم که آنچه در مورد خواندن یک سرود صادق است در یک مقیاس بزرگتر در مورد زندگی انسان نیز می تواند صحیح و صادق باشد . زیرا وجود انسان در زمان تحقق پذیرفته و زندگی او نیز از معبر و مجرای زمان می گذرد و در همین جا به مجرد اینکه می خواهیم از وجود در زمان و کیفیت انطباق هستی با وقت آگاه شویم با نوعی انقطاع و از هم پاشیدگی روبرو خواهیم شد . کسانی که زندگی انسان و حوادث پی در پی آن را به یک سرود و هجاهای کوتاه وبلند آن تشبیه می کنند نکته دقیق و ظریفی را مطرح می سازند که باید آن را مورد تامل و بررسی قرار داد.
کسی که اهل سرود است و به خواندن یک سرود اشتغال می ورزد به درستی از عهده این کار برآمده و شرایط صحت آن را بدان گونه که واجب و لازم است رعایت می کند ، ولی پس از آن که خواندن سرود به پایان می رسد خواننده آن سرود چیزی در دست ندارد و نمی تواند سرود را در مقابل خود مشاهده کند . به عبارت دیگر می توان گفت شخص با تمام همت خود سرودش را می خواند ، ولی پس از خواندن سرود ، دیگر آن سرود وجود ندارد تا خواننده بتواند در باره کوتاهیها و بلندیهای آن به داوری بپردازد. زندگی کردن نیز مانند خواندن سرود است ؛یعنی انسان زندگی می کند و به درستی در نشیب و فراز آن قرار می گیرد ، ولی در پایان آن انسان دیگر زندگی زیسته را در مقابل خود نمی بیند تا بتواند آن را ترسیم کند و به دیگران نشان دهد . به عبارت دیگر میتوان گفت زندگی ، زندگی کردن یا زیستن است و زندگی کرن غیر از زندگی داشتن است . و از اینجا می توان دریافت که هستی انسان نیز نوعی هستیدن است و هستیدن غیر از هستی داشتن است