آیا حقیقت یک شی بدون ملاحظه هیچ عنوان از عناوین خارجی می تواند به کُنه ذات معلوم واقع شود یا نه؟ به بیان دیگر ذات محض یا حقیقت ناب یک شیء در کجا متحقق است و چگونه میتوان به آن دست یافت؟ پاسخ به سوال چگونگی ادراک ذات بسیار مشکل است و در این راه باید سخت محتاط بود که کوچکترین غفلت موجب غرور و تباهی اندیشه میگردد. حکیم بزرگ اسلامی میر سیدشریف جرجانی در کتاب کوچک کبری که در فن منطق به رشته تحریر در آورده می گوید:
بدان که دانستن حقایق اشیا موجوده در خارج، چون انسان و فرس و مانند آن و تمییز کردن ما بین اجناس و فصول این حقایق و اعراض خاصه و عامه اینها، درغایت اشکال است؛ و اما دانستن مفهومات اصطلاحیه و تمییز کردن در میان اجناس و اعراض عامه و میان فصول و خواص آنها آسان است؛ چون مفهوم کلمه و اسم و فعل و معرب و مبنی و غیرمنصرف و مانند آن.
بسیاری از حکمای اسلامی به مسئله ادراک ذات توجه کرده اند و هر کدام به گونه ای آن را مطرح ساخته اند. حاجی سبزواری در چند مورد به مناسبت های مختلف این مطلب را عنوان کرده است؛ از جمله در باب اقسام «ما هو» در شیئیت ماهیت می گوید: فصل، که ممیز جوهری و نشان دهنده ماهیت شی است، به این دو قسم تقسیم میشود
- فصل حقیقی
- فصل منطقی
فصل حقیقی عبارت از صورت نوعیه یک شی است. صورت نوعیه یک شی چیزی جز فعلیت و تحصّل خارجی آن نیست؛ و این همان تحصّل و فعلیت خارجی است که میتواند منشا پیدایش فصل منطقی گردد. بنابراین فصل حقیقی ملزوم و منشا انتزاع فصل منطقی است و فصل منطقی پیوسته از فصل حقیقی نشأت می یابد. بر اساس این سخن به طور مثال، فصل حقیقی انسان، حقیقتِ نفسِ ناطقه است و مفهوم ناطق که یک مفهوم کلی است و در تعریف انسان به کار میرود، چیزی جز لازمِ معنیِ حقیقتِ نفسِ ناطقه، نیست که از آن انتزاع میشود و بر آن حمل می گردد.
به عبارت دیگر می توان گفت چون فصل حقیقی یک شیئ که همان صورت نوعیه یا به تعبیر دقیق تر نحوه وجود خارجی آن شی است برای بشر قابل دریافت نیست، و از طرف دیگر عقل کنجکاو انسان برای وصول به حقیقت هرگز از جستجو باز نمی ایستد، چاره ای اندیشیده شده و راهی پیشنهاد گردیده است. آن راه عبارت است از این که برای دریافت حقیقت یک شی از میان همه آثار و لوازم آن، اقرب لوازم انتخاب شود و به عنوان «فصل منطقی» در مقام تعریف به کار رود.
چرا تعریف، به هستی یک شیئ (ادراک ذات) راه نمی یابد؟
بدین جهت است که تعریف، همواره ماهیت یک شی را نشان میدهد و از وصول به هستی آن (ادراک ذات) ناتوان است. دلیل این امر آن است که خود تعریف به وسیله ماهیت انجام میشود و چیزی که به وسیله ماهیت انجام میشود، جز به ماهیت راه نمی برد. چنان که حکما گفته اند :«التعریف للماهیه و بالماهیه»
بر اساس آنچه در اینجا ذکر شد، تعریف که از فصل منطقی تشکیل می گردد، همواره نشان دهنده ماهیت شی است. جمله دیگری نیز بین حکما مشهور است، تا جایی که به عنوان یک مَثَل رایج به آن می نگرند، آن جمله عبارت از این است که گفته اند «إنَّ الحُدودَ بقدرِالوُجود» حاجی سبزواری این مَثَل رایج را به رشته نظم کشیده و گفته است:
إنَّ الحُدودَ حسبُ الوُجودِ والحَصرُ فی التَّمییزِ من ردود
فایده تعریف چیست؟
اکنون این پرسش پیش می آید که آیا بین این دو جمله که بسیار هم معروف هستند هیچ گونه تضادی وجود ندارد؟ در جمله اول، تعریف یا حدّ به باب ماهیّات اختصاص یافته؛ در حالی که در جمله دوم هرگونه حدّ یا تعریف برحسب هستی یک شیء معتبر شناخته شده است. مطابق آنچه برخی حکما درباب معنی گفته اند، باید گفت پاسخ پرسش مزبور منفی است و هیچ گونه تضاد و تنافی بین این دوجمله وجود ندارد؛ زیرا مقصود حکما از جمله «إنّ الحدود بقدرالوجود» این است که تعریف فقط برای امتیاز و جداکردن یک شیء از سایر موجودات نیست؛ بلکه تعریف حقیقی یک شیء باید تمام ذاتیات عام و خاص آن را دربر داشته باشد و چیزی که تمام ذاتیات عام و خاص یک شیء را دربرداشته باشد، جز ماهیت آن نیست.
بنابراین، مقصود از جمله دوم همان است که در معنی جمله اول آمده و هیچ گونه اختلافی بین معنی دو جمله نیست. البته قدر جامع معنی دو جمله برخلاف عقیده کسانی است که می گویند فایده تعریف فقط امتیاز دادن و جداکردن یک شیء از سایر موجودات است. این گروه برای تعریف، دو خاصیت بیشتر ذکر نکرده اند که عبارتند از:
- انعکاس یا دربرداشتن همه افراد که از سنخ آن شیء باشند.
- اطّراد یا جداکردن هر آنچه نسبت به آن شیء بیگانه است.
آنچه مسلم است این است که این دو خاصیت از جمله خصلت هایی هستند که هرگز از تعریف حقیقی یا حدّ تام جدا نمی گردند. ولی خاصیت یک شیء غیر از خود آن شیء است. حدّ تام عبارت است از چیزی که تمام ذاتیات عام و خاص یک شیء را دربر داشته باشد، و چنین چیزی قهرا دارای دو خاصیت انعکاس و اطّراد نیز می باشد. برعکس گاهی ممکن است یک جمله یا حتی یک کلمه دارای دو خاصیت انعکاس و اطّراد در مورد یک شیء باشد؛ ولی تمام ذاتیات عام و خاص آن را دربر نداشته باشد. به طور مثال اگر کسی در مقام تعریف انسان کلمه « ضاحک» را بکار برد، دو خاصیت منعکس بودن و مطّرد بودن تعریف را بدست آورده است؛ ولی هرگز نتوانسته تمام ذاتیات عام و خاص انسان را نشان دهد.
بنابراین کسانی که فایده تعریف را فقط در دو خاصیت منعکس و مطرد بودن منحصر می نمایند، مساله ماهیت یا وجود برای آنان مطرح نیست و در نتیجه، رعایت شرایط حدّ تام را ضروری نمی دانند. ابن سینا از جمله فیلسوفانی است که با این نوع برداشت از تعریف سخت مخالفت کرده و ذکر تمام ذاتیات یک شیء را در تعریف آن لازم می داند .
shahrokh.momeni2017 17 تیر 1397
معنای تعین چیست