چرا انسان شناسی دشوار است؟
چرا انسان شناسی دشوار است؟ انسان شناسی یکی از سختترین مسائل عالم است. از آغاز همین طور بوده است و تا پایان هم همینطور خواهد بود. عالم را میشود شناخت، ولی انسان را به آسانی نمیتوان شناخت زیرا انسان عالم را میشناسد ولی همین انسان که میتواند عالم را بشناسد، برایش سخت است که شناسنده را بشناسد. عالِم، معلوم را میشناسد، ولی خود عالم که جهان معلوم را میشناسد، خودش را چگونه معلوم میکند؟
معمولاً ما هرچیزی را با صفت میشناسیم. عالم را که میشناسیم، توصیف میکنیم. شما هر چیزی را بخواهید توصیف کنید از صفات آن می گویید. آیا میتوانید غیر از خصوصیات و صفات یکشی از ذات یکشی بگویید؟ مشکل این است که انسان وقتی میخواهد جهان را بشناسد، خود را در پرتو شناخت به آن باید بشناسد. صفت و موصوف و ذات و عرض که حکما آن را مطرح کردهاند، در علم از آنها کمتر صحبت به میان آمده است. جوهر و عرض و ذات و صفت چیست؟
از دیدگاه روانشناسی چرا انسان شناسی دشوار است؟
روانشناسان می گویند که انسان را از رفتارش، کردارش و گفتارش میشناسیم. از روی عکس العمل، انسان را بررسی میکنند. اگر ما بخواهیم انسان را بشناسیم باید از روی سخنانش بشناسیم. اما آیا همه انسان در سخنانش ظاهر میشود یا بخشی از حقیقت او در سخنانش ظاهر میشود؟ انسان همه گفتههای خود را هنوز نگفته است، گفتههای انسان میوههای درخت انسان است. ولی ریشه این درخت کجاست؟ رسیدن به ریشه درخت خیلی سخت است.
انسان را به آسانی نمیتوان شناخت. ما همیشه صفت را میشناسیم و از موصوف قافلیم. همیشه عرض را میشناسیم و از ذات و جوهر غافلیم. آیا در حد صفات باقی بمانیم یا به ذات هم برویم؟ ما همیشه از مخلوق به خالق پی میبریم. از مصنوع به صانع پی میبریم. ولی حکمای ما از برهان صدیقین صحبت کردند. از خالق، مخلوق را بشناسیم یا از مخلوق به خالق پی ببریم؟ اگر خالق را بشناسیم، مخلوق را خوب میشناسیم.
پیش فرضها و ایدهها
ما در عالم، زبانهای گوناگون داریم که در ظاهر با هم اختلاف دارند. یک زبان، زبان دیگر را نمیفهمد. اما در باطن زبانها با یکدیگر پیوند دارند. این زبانها یک باطنی دارند. اگر انسانها به زبان باطن هم سخن بگویند، زبان یکدیگر را میفهمند. جهانی که ما میبینیم به انواع مختلف دیده میشود. جهان، جهان است اما دید انسانها از جهان یکسان نیست. انسانها که دارای دیدهایی هستند از درون پرده ایده خود جهان را میبینند، هرکسی یک ایدهای دارد، ایدهها پرده هستند.
بعضیها به ایده، پیش فرض می گویند. اما اگر انسان یک قدری تواناییاش بیشتر باشد و بفهمد که دارد بر اساس پیش فرض خود سخن میگوید، میتواند پیش فرض خود را در حال تعلیق قرار دهد و حرف طرف مقابلش را بفهمد. اما اگر از پیش فرض خودش نتواند خارج شود، حرف طرف مقابل خود را نمیتواند بفهمد.
- انسان را به آسانی نمیتوان شناخت زیرا انسان عالم را میشناسد
ما هرچه در جهان میشناسیم، از مفاهیم میشناسیم. مفاهیم ساخته ذهن هستند. اما آیا ما اول مفاهیم را میشناسیم و بعد توسط آن مفاهیم جهان را میشناسیم و یا اول کورکورانه به جهان نگاه میکنیم و بعد مفاهیم ساخته میشوند؟ ما جهان را از ذره تا کهکشان، با مفاهیم میشناسیم.
مساله آغاز و پایان
هر چیزی در این عالم آغازی دارد همه چیز از ذره تا کهکشان آغاز داشته است، ممکن است که ما ندانیم کی به وجود آمده است، ولی می دانیم که آغاز داشته است. حالا میشود آیا چیزی اول داشته باشد و آخر نداشته باشد؟ هرچیزی که اول دارد، آخری هم دارد. انسان هم آغاز دارد. اما پایان انسان کجاست؟ مرگ، پل عبور است، یک مرحله است. انسان آغاز دارد و پایان ندارد. هیچ چیز دیگر در این جهان از ملک تا ملکوت نمیتوانید پیدا کنید که آغاز و پایانی نداشته باشد. همه چیز آغاز و پایانی دارد اما انسان پایان ندارد.
به غیر متناهی نمیتوان رسید، اما ما با زبانمان از غیرمتناهی حرف میزنیم. ما در سخن گفتن آزاد هستیم. چه نعمت بزرگی است سخن گفتن که خداوند به انسان داده است. شاید نعمتی عظیمتر از نعمت زبان نیست که خداوند به انسان عطا کرده است. به همان میزان که آزاد هستیم از زبان استفاده کنیم به همان اندازه زبان آزادی ما را سلب میکند.
- حقیقت انسان در زبان است و حتی سکوت انسان هم نوعی از زبان است.
شمس تبریزی زبان را به تیر تشبیه کرده است. اگر شما بخواهید تیراندازی معنوی انجام دهیم، باید به تن جان تیر بزنید نه به تن. شما با تفنگ تیر میزنید یا با سخن؟ تیر تفنگ به تن میخورد، آن تیری که به جان میخورد تیر سخن است. تیرانداز سخن باش تا جانها را هدف قرار دهی و اگر سخن شما بر جان ننشست بدان که تیرانداز خوبی نیستی و اگر تیرانداز خوبی بودی آن جان، جان خوبی نبوده است که تیر شما به آن نخورده است. سخن تیر است.
از زحمات گروه دست اندرکار سایت بسیار متشکریم