با همه چیز است اما نه به نحو همدوشی
حضرت امیرالمؤمنین (ع) در نهج البلاغه و در رابطه با موضوع رابطه خدا با خلق جملهای دارند که میفرمایند: «مع کلشی ء لا بمقارنه و غیر کل شیی ء لا بمزایله» یعنی با همه چیز هست ولی نه به این نحو که جفت و قرین چیزی واقع شود و در نتیجه آن چیز نیز قرین و همدوش او باشد و مغایر با همه چیز است و عین اشیاء نیست ولی نه به این وجه که از اشیاء جدا باشد و وجودات اشیاء مرزی برای ذات او محسوب شود. با این تعبیر حضرت، دیگر نه تنزیه محض پیش میآید و نه تشبیه. آیا میتوان این سخن را به «وجه و کنه» هم تعبیر کرد؟
البته، به وجه و کنه هم میشود تعبیر کرد ولی صریحتر آن است که بگوییم این سخن در واقع همان قاعده «بسیط الحقیقه» است. حکمای متألّه قاعدهای دارند تحت عنوان: «بسیط الحقیقه کلّ الاشیاء و لیس بشیء منها» …
«بسیط الحقیقه کل الاشیاء» یعنی حقیقت مطلق – اگر مطلق است – همه چیز است، و اگر همه چیز نباشد، مطلق نیست. توجه بفرمایید! اصلاً معنی مطلق همین است. شما وقتی میگویید حق تعالی هستی مطلق است، اگر معنای مطلق را بفهمیم خواهیم دانست که خداوند، حقیقت همه اشیاء است. «مطلق» یعنی هیچ قیدی ندارد؛ یعنی حدّ یقف ندارد. اگر بگویید فلان شیء مطلق است اما تا اینجا، آنگاه دیگر مطلق نخواهد بود و از اطلاق سقوط میکند. پس اگر برای مطلق، قید قائل شوید و بگویید که مطلق تا اینجا، آن دیگر مطلق نیست. اطلاق، «تا» ندارد، «الی» ندارد، «حدّ» ندارد. پس اگر «تا» ندارد، اگر «الی» ندارد و اگر «حدّ» ندارد، همه چیز است.
اما همه چیز است یعنی متکثّر و شلوغ پلوق؟! نـه! همه چیز است اما لا بالمقارنه، لا بالممازجه. «مع کلشی ء لا بمقارنه و غیر کل شیی ء لا بمزایله» خداوند کوه است به این معنی که حقیقت کوه بودن را دارد ولی تعیّن ماهوی کوه بودن را ندارد؛ دریاست، اما تعیّن ماهوی دریا بودن را ندارد؛ صحراست، اما تعیّن ماهوی صحرا بودن را ندارد، فلک است؛ ملک است و هکذا. یعنی حق تعالی کمالات همه چیز را دارد اما حدود و نقایص اشیاء را ندارد. همه چیز است بکمالاتها و هیچ یک از اشیاء نیست بنواقصها. یعنی همه کمالات همه موجودات از ازل تا ابد را داراست و چون داراست، با آنهاست، ولی هیچ یک از نواقص آنها را که حدود آنهاست را ندارد.
«مع کلشی ء لا بمقارنه و غیر کل شیی ء لا بمزایله» هم در کلام حضرت مولا امیرالمؤمنین (ع) که شما آن را نقل کردید هست، هم در قاعده بسیط الحقیقه و هم در کلام قرآن کریم. من میخواهم همین معنی را از یکی از آیات کریمه قرآن هم استفاده کنم: «وَ هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنتُمْ» هر کجا که شما باشید، خداوند با شماست. آیا سخن خداوند که میگوید معکم، اعتباری است؟ آیا تشریفاتی است؟ یا در واقع این طور است؟
- استاد چرا خداوند در این آیه نفرمود شما با من هستید، بلکه فرمود من با شما هستم؟
چون اگر او نباشد، ما کسی نیستیم! اگر او نباشد، ما، ما نیستیم. ما، ما هستیم چون او، او است. اتفاقاً ما با او نیستیم و ای کاش که با او بودیم. اگر ما با او بودیم که خیلی خوب بود! اصلاً تمام اشکالات هم به این موضوع بر میگردد و اینکه گاهی در توحید مردم خللی وارد میشود، مربوط به این است که فکر میکنند خدا با انسانها نیست.
به قول آن عارف که اشاره به همین قاعده دارد و میگوید: کمال این نیست که خدا با ما باشد. خداوند نه تنها با ماست، بلکه با همه چیز است؛ با یک مورچه هست، با یک ذره هست، با کهکشان هست و بالاخره خداوند با همه چیز هست. اما کمال این است که ما با خدا باشیم، ولی متأسفانه متوجه این نکته نیستیم.
ما نمیتوانیم با خدا باشیم، البته باید تنبّه پیدا کنیم که با خداوند هستیم. اگر تنبّه پیدا کنیم که خداوند همیشه با ماست، آنگاه ما نیز با او هستیم. فقط این تنبّه لازم است. اگر به معنای «او، با ما بودن» تنبّه پیدا کنیم و بدانیم که او با همه چیز هست از جمله با ما، آنگاه ما هم با او خواهیم بود.
به این معنی که او، محیط بر من است، و وقتی محیط است یعنی من هم هست. بله! طبق همان قاعده، بسیط الحقیقه کلّ الاشیاء؛ خداوند همه چیز است! حقیقت بسیط حدّ ندارد و شما نمیتوانید بگویید که خداوند، چه چیزی نیست. تا این را بگویید، حد زدهاید. آنجا که گفتید خداوند، فلان شیء نیست، یک قید وارد کردهاید، و آنجا که قید وارد کردید، خداوند را مقیّد کردهاید، وقتی خداوند را مقیّد کردید، از الوهیّت ساقط کردهاید! کفر اینجاست که شما بگویید خدا چه چیزی نیست.
خداوند همه چیز است، فی کمالات اشیاء. من باید دوباره این قید را توضیح بدهم: او همه چیز است در کمالات اشیاء؛ یعنی همه کمالات را دارد. خداوند کمالات یک مورچه را هم دارد، بله دارد! او تنها نواقص اشیاء را ندارد.
- وجود اندر کمال خویش جاریست …
هر موجودی نواقصی دارد و نواقص او همان حدود اوست؛ همان گرفتاریهایی است که دارد؛ همان زمانی بودن، مکانی بودن، حد داشتن و … است. اما حق تعالی همه کمالات اشیاء و موجودات را دارد، ولی هیچ نقصی ندارد. از آن طرف [= در برداشتن کمالات اشیاء] فراگیر و ساری است، اما از این طرف [= در بر داشتن نواقص اشیاء] متوقف است. نواقص نمیتوانند بالا روند و به حق برسند، در حالی که کمالات حق به پایین میرسند.
فیض حق، کمال حق و احاطه قیّومی حق تعالی به همه چیز میرسد، اما هیچ یک از نواقص مادون، به حق نمیرسند. این همان قاعده بسیط الحقیقه است و مع کلشی ء لا بمقارنه و غیر کل شیی ء لا بمزایله» که شما از حضرت مولا امیرالمؤمنین (ع) نقل فرمودید و آن آیه شریفه نیز دلالت بر همین معنا دارد که: «وَ هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنتُمْ»