معنی عشق در حریم عرفان
معنی عشق در عرفان ؛ عشق چیست؟ و چگونه میتوان به حقیقت و ماهیت آن دست پیدا کرد؟ در پاسخ به این پرسش باید گفت حقیقت عشق فراتر از حد و شرح و بیان و معانی آن خارج از اصول ترجمان است. خود مولانا در این باب گوید:
هر چه گویم عشق را شرح و بیان چون به عشق آیم خجل گردم از آن
گرچه تفسیر زبان روشنگر است لیک عشق بی زبان روشنتر است
چون قلم اندر نوشتن میشتافت چون به عشق آمد قلم بر خود شکافت
بنابراین، زبان از شرح و بیان حقیقت عشقی عاجز است و قلم از کشف اسرار آن ناتوان. شرح عشق را پایانی نیست و هرگز تمام نخواهد شد. چنانکه از زبان خود مولانا در این باب میشنویم که میگوید:
شرح عشق آر من بگویم بر دوام صد قیامت بگذرد و آن ناتمام بیشتر
معنی عشق در حریم عرفان خارج از حد و تعریف به شمار آورده شده است. خواجه عبدالله انصاری در باب العشق رساله محبت نامه گوید: «اگر بسته عشقی خلاص مجوی و اگر کشته عشقی قصاص مجوی که عشق آتشی سوزان است و بحری بی پایان است هم جان است و هم جان را جانان است و قصه بی پایان است و درد بی درمان است و عقل در ادراک وی حیران است و دل از دریافت وی ناتوان است. نهان کننده عیان است و عیان کننده نهان است. اگر خاموش باشد دل را چاک کند و از غیر خودش پاک کند. عشق درد نیست ولی به درد آرد. بلا نیست ولیکن بلا را به سر مرد آورد. چنانکه علت حیات است همچنان سبب ممات است. هرچند مایه راحت است پیرایه آفت است. محبت محب را سوزد نه محبوب را و عشق طالب را سوزد نه مطلوب را…»
معنی عشق در عرفان : لیلی و مجنون
قصه لیلی و مجنون و شیرین و فرهاد از جمله قبضههایی هستند که بسیاری از اندیشههای ژرف و زیبای اهل معرفت را در باب عشق منعکس میسازند. این اندیشهها تنها به صورت شعر به منصه ظهور و بروز نرسیده است بلکه در بسیاری موارد به صورت نثر نیز آشکار گشته است. در اینجا میتوان به برخی از این اندیشههای زیبا و عمیق اشاره کرد:
«مجنون مگر در این سوزش بود گفتند لیلی آمد. گفت من خود لیلیام و سر به گریبان فراغت فرو برد، لیلی گفت سر بردار که منم محبوب تو، منم مطلوب تو، آخر بنگر که از که میمانی؛ باز: مجنون گفت الیلک عنی فأن حبلک قد شغلنی عنک». «یعنی دور باشی از من که دوستی تو مرا از تو فارغ گردانید» شدت محبت لیلی در دل مجنون چنان سوزی به پا کرده بود و او چنان در این آتش سوخته بود که دیگر از خودی خود بی خود شده و خود را نمیدید، و چنان در محبوب محو گشته بود که اعتقاد داشت محبوب یعنی لیلی خود او است.
معشوق با عاشق گفت. بیا، تو من گرد، که اگر من تو گردم آنگاه معشوق در باید و در عاشق بیفزاید و نیاز و در بایست زیادت شود و چون تو من گردی در معشوق افزاید، همه معشوق بود عاشق نی، همه ناز بود نیاز نی، همه یافت بود در بایست نی، همه توانگری بود درویشی نی، همه چاره بود بیچارگی نی.
معنی عشق در عرفان : مناجات رابعه عدویه
رابعه عدویه از جمله نخستین کسانی است که در عالم عرفان با زبان عشق سخن گفته است او نه تنها دل از دنیا و هر چه در آن است برکنده بود بلکه تنها آرزوی او در آخرت نیز جز ملاقات خدا چیز دیگری نبود. شیخ عطار برخی از مناجاتهای این شیدای شوریده را ذکر کرده و آن مناجاتها چنین است:
«الهی مرا از دنیا هر چه قسمت کردهای، به دشمنان خود ده. و هر چه از آخرت قسمت کردهای، به دوستان خود ده که ما را تو بسی»
«خداوندا اگر تو را از خوف دوزخ میپرستم، در دوزخم بسوز و اگر به امید بهشت میپرستم بر من حرام گردان و اگر از برای تو، تو را میپرستم جمال باقی از من دریغ مدار.» بار خدایا اگر فردا مرا به دوزخ فرستی من فریاد بر آرم که: تو را دوست داشتهام با دوستان چنین کنند؟ الهی کار من و آرزوی من از جمله دنیا یاد تو است و در آخرت لقای تو آن من این است. تو هر چه خواهی می کن»
آنچه عرفا و اهل تصوف درباره عشق گفتهاند به اندازهای متنوع و گوناگون است که اگر کسی بخواهد در این باب سخن گوید باید چندین مجلد کتاب را به این موضوع اختصاص دهد. ادبیات عرفانی در جهان اسلام به ویژه آنچه در زبان شیرین فارسی انعکاس یافته آنچنان پرجاذبه و شکوهمند است که بزرگان اندیشه را در نوعی شگفتی فرو میبرد. به این ترتیب وارد شدن در این میدان وسیع و گسترده مجال بسیار میطلبد و از گنجایش این مقال نیز بیرون است.
عشق خدا به بنده و بنده به خدا
البته عشق عرفانی یا عشق الهی که عشق انسان نسبت به خدا و عشق حق نسبت به انسان را شامل میگردد از سوی بسیاری از علمای جهان اسلام مورد اشکال و انتقاد قرار گرفته است. این اشخاص بر این عقیدهاند که چون ذات خداوند از حیطه ادراک بشر بیرون است عشق ورزیدن با او امکان پذیر نیست. از سوی دیگر بین عاشق و معشوق همواره نوعی مناسبت و سنخیت هست در حالی که خداوند مثل و مانند ندارد و میان خالق و مخلوق نیز از سنخیت و مناسبت نمیتوان سخن به میان آورد. کسانی که هرگونه سنخیت و مناسبت بین خالق و مخلوق را مردود میشناسند عشق میان انسان و خدا را نیز مردود میدانند. انکار عشق در میان انسان و خدا تنها به علمای اهل ظاهر محدود نمیگردد بلکه برخی از اکابر و مشایخ صوفیه نیز در مورد عشق بنده به خدا و عشق حق تبارک و تعالی به انسان با یکدیگر اختلاف نظر دارند.
صاحب کتاب کشف المحجوب به این مسأله توجه داشته و آن را در کتاب خود مطرح ساخته است. او میگوید: گروهی از مشایخ صوفیه عشق بنده به حق تعالی را جایز دانستهاند اما عشق حق تعالی به بنده را روا نمیدانند. دلیل این گروه این است که عشق صفت منع است از محبوب و چون بنده از محبوب خود یعنی از حق تعالی ممنوع است لذا از این رو جایز است بنده به خدای خود که محبوب او است عشق بورزد. اما عشق حق تعالی به بنده جایز نمیباشد. چون بنده از خدا ممنوع نیست و خداوند در مورد او فاعل مایشاء است.
دلایل ممنوع بودن عشقِ بنده به خدا
گروهی دیگر بر این عقیدهاند که عشقِ بنده به حق تعالی نیز درست نیست زیرا عشق به معنی تجاوز از حد است و حق تعالی محدود نمیباشد. مخالفان جواز عشق بنده به حق تعالی استدلالهای دیگری نیز دارند که از آن جمله میتوان به دلایل زیر اشاره کرد:
یکی این که عشق در حقیقت طلب ادراک ذات است و چون ذات حق تعالی مدرک واقع نمیشود لذا عشق به او معنی ندارد.
دلیل دیگر این که عشق در اثر معاینه و رؤیت صورت میپذیرد و چون رؤیت حق تعالی ممکن نیست پس عشق به او نیز درست نمیباشد.
بنابراین دلایل، چون ذات حق تعالی مدرک و محسوس نیست لذا معشوق واقع نمیشود. اما محبت بنده نسبت به خدا درست است و خدا محبوب بنده واقع میشود چون محبت بدون معاینه و رؤیت محبوب نیز حاصل میشود. همانسان که مشاهده میشود صاحب کتاب کشف المحجوب در اینجا بین عشق و محبت تفاوت قائل شده و محبت بنده را نسبت به حق جایز شمرده است.
محبت دارای درجات و مراتب متفاوت است و مراتب عالیه محبت همان چیزی است که میتوان آن را عشق، نامید. همانگونه که ذکر شد مؤلف کتاب کشف المحجوب در پیدایش عشق، معاینه و رؤیت را شرط دانسته ولی در مورد تحقق محبت، معاینه و رؤیت را دخیل نمیداند. ولی کسانی که محبت شدید را معادل و مساوی با عشق میشناسند. با سخن مؤلف کشف المحجوب در این باب موافق نیستند.
علاوه بر آنچه ذکر شد به این نکته نیز باید توجه داشت که ادله و براهینی که برای ممتنع بودن عشق بنده نسبت به خداوند اقامه شده یکسان و یکنواخت نیست زیرا براساس برخی از این براهین به همان میزان که عشق بنده نسبت به خداوند ممتنع شناخته میشود محبت بنده نسبت به خداوند نیز ممتنع خواهد بود.
منشأ محبت، آگاهی است
باز هم از زبان اهل دل و ارباب حقیقت میشنویم که گفتهاند: «عشق، در حقیقت آن نیروی شورانگیز است که در نهاد هر انسان به طور فطری وجود دارد و انسان را به سوی خیر و کمال و جمال میکشاند. قدرت این نیرو با توجه به استعدادها و نحوه پرورش در انسانهای مختلف متفاوت است». گاه در نهاد یک انسان مستعد چنان شوری و در دل او چنان جوششی ایجاد میکند که آتش شوق وصال محبوب اعماق دل را میسوزاند و هستی عاشق را به تاراج میبرد فخرالدین عراقی در این باب گوید:
عشق شوری در نهاد ما نهاد جان ما در بوته سودا نهاد
گفت وگویی در زبان ما فکند جست و جویی در درون ما نهاد
دم به دم در هر لباسی رخ نمود لحظه لحظه جای دیگر پا نهاد
بر مثال خویشتن حرفی نوشت نام آن حرف آدم و حوا نهاد
حسن خود بر دیده خود جلوه داد منتی بر عاشق شیدا نهاد
براساس آنچه تاکنون در اینجا ذکر شد میتوان ادعا کرد که منشأ محبت و عشق، معرفت است بدین معنی که انسان کامل هنگامی که مراتب ترقی و تعالی روحی را پیمود و در طریق سیر و سلوک مرتبهای یافت گاهی حالتی به او دست میدهد که در آن حالت از هر چیز حتی از خود بیگانه و از جسم و جان ناآگاه میگردد و از زمان و مکان فارغ میشود و از فکر و نفس و عقل وارسته میگردد. در آن هنگام مست عشق شده و میان خود و معشوق واسطه نمیبیند و تفاوتی نمیگذارد و این همان عشق حقیقی است. که این همه در باب آن سخن گفته میشود.
درست است که در عالم عشق، سخن از شناخت و معرفت به میان نمیآید در این مساله نیز تردید نیست که زبان عشق، غیر از زبان حکمت و معرفت است ولی با این همه عشق بدون نوعی از معرفت جایگاه درستی نداشته و از معنی محصلی نیز برخوردار نیست. در نظر شیخ شهاب الدین سهروردی که خود هم اهل عشق است و هم اهل معرفت، مقام معرفت قبل از مقام محبت است. در نظر او راه رسیدن به عالم عشق، همان راه معرفت و محبت است
«محبت چون به غایت رسد آن را عشق خوانند و عشق، خاصتر از محبت است زیرا که همه عشق محبت باشد اما همه محبت عشق نباشد و محبت خاصتر از معرفت است زیرا که همه محبت معرفت باشد اما همه معرفت محبت نباشد و از معرفت دو چیز متقابل تولد یابد که آنها را محبت و عداوت خوانند زیرا که معرفت یا به چیزی خواهد بود مناسب و ملایم جسمانی یا روحانی که آن را خیر محض خوانند و کمال مطلق خوانند و نفس انسان طالب آن است و خواهد که خود را بدانجا رساند و کمال حاصل کند یا به چیزی خواهد بود که نه ملایم بود و نه مناسب خواه جسمانی و خواه روحانی که آن را شر محض خوانند و نقص مطلق دانند و نفس انسانی دائم از آن گریزان است و از آن نفرتی طبیعی حاصل میشود.
از اول محبت خیزد و از دوم عداوت. پس اول پایه معرفت است و دوم پایه محبت و سوم پایه عشق و به عالم عشق که بالای همه است نتوان رسیدن تا از معرفت و محبت دو پایه نردبان نسازد و معنی «خطوتین و قد وصلت» این است و همچنان که عالم عشق منتهای عالم معرفت و محبت است اصل و منتهای علمای راسخ و حکمای متأله نیز باشد».
همان سان که مشاهده میشود در نظر سهروردی رسیدن به مقام عشق، بدون برداشتن دو گام اساسی یعنی معرفت و محبت امکانپذیر نیست. به عبارت دیگر میتوان گفت عشق، اگر مسبوق به نوعی معرفت نباشد معنی محصل و توجیه پذیری نداشته و تا سرحد یک نوع غریزه حیوانی تنزل خواهد کرد.
انصاف بده که عشق نیکوکار است
انصاف بده که عشق نیکوکار است زان است خللی که طبع بد کردار است
تو شهوت خویش را لقب عشقی نهی از شهوت تا عشق ره بسیار است
ما عشاقی را دیدهایم که گرفتار شدهاند و کارشان به بدبینی و بدگویی به عشق منتهی شده است. به خصوصی در دنیای امروز، خیلیها فکر میکنند که عشق به آنها آسیب زده و آنها را بدبخت کرده است ولی طبق سخن مولانا (انصاف بده که عشق نیکوکار است) این اشخاص انصاف ندارند، چون عشق نیکوکار است. عشق بماهو عشق نیکوست و کار بد نمیکند. به قول شاعری دیگر: از عشق بدی نیاید. پس اگر کسی از عشق بد دید و بد گفت، آن را نفهمیده است.
کار عشق نیکویی است. مشکل اینجاست که طبع بد کردار است. بدیها، بدی طبع و طبیعت است، نه عشق. عشق هم اگر به طبیعت بیابد، بد کردار خواهد شد. اشکال از طبع است نه عشق. در طبیعت است که جای عشق و شهوت عوض میشود و اشخاص دچار شهوت میشوند و آن را بدل از عشق میگیرند.
معلوم است که اگر کسی به شهوت خودش لقب «عشق» بدهد، دچار مشکل شود و از عشق بد بگوید، اما باید توجه داشت که عشق و شهوت دو مقوله است و بین این دو فاصله زیاد است، از مشرق تا مغرب و از ملک تا ملکوت و از شیطان تا خدا. بلاها از شهوت است، نه عشق. عشق به حسب ذات نیکوکار است و هیچ وقت به کسی آسیب نمیزند. به همین جهت هم موج عظیم تنفر از عشق را که به طور خاصی در زبان مبتلایان طریق شهوت تکرار میشود، باید حمل بر بی خبری از ذات نیکوکار عشق کرد.