چرا بودا صراحتا از متافیزیک سخن نگفت؟
کسانی بر این عقیدهاند که تاریخ فلسفه صحنه نمایشی است که انسانِ در جستجویِ حقیقت، از خود نشان میدهد. نکته جالب توجه این است که حتی کانت فیلسوف آلمانی با اینکه ما بعد الطبیعه را از قلمرو ادراک عقل، خارج دانست به این واقعیت اعتراف کرده که ما نمیتوانیم نسبت به موضوعاتی که مابعد الطبیعه (متافیزیک) با آنها سرو کار دارد، یعنی خدا، نفس و آزادی اراده، بیطرف و بیتفاوت بمانیم. اما آنچه در این یادداشت به دنبالاش هستیم پاسخ به این سؤال است «بودا چرا صراحتاً از متافیزیک سخن نگفت؟»
بر این سخن میتوان افزود که انسان نمیتواند نسبت به جستجوی عقل برای یافتن حقّ و خیر، بیطرف و بیتفاوت باشد. خطاهای بزرگ و اجتناب ناپذیر بشر، بدون تردید نیاز او را به وحی و الهام دینی ثابت میکند، ولی این نیاز به هیچ وجه انسان را وادار نمیکند که از تفکر نظری مأیوس گردد و یا اینکه کوششهای خالصانه و بیدریغ متفکران گذشته را در راه نیل به حقیقت، ناچیز و حقیر شمارد.
اگر بودا در امور ما بعد الطبیعه سخن نگفت به این معنی نبود که آن را به فراموشی سپرده باشد بلکه برعکس به این منظور بود که مفهوم آن را به منزله فکری برجسته در نهانخانه خاطرهها، حساسیت بخشد.
جای هیچ گونه تردید نیست که بودا به عنوان یکی از بزرگان و نمایندگان راه رستگاری، در باب مسائل ما بعدالطبیعه سخن نگفت. او این مسائل را برای هدایت به «نیروانا» مؤثر نمیدانست. ولی این نکته را نیز نباید فراموش کرد که بودا به طور قطع گفته است: «آگاه نکردن مردم بر این امور به علت جهل او نسبت به این مسائل نبوده است.»
عنصری که در حیات بودا نقشی مؤثر داشت یعنی قوه خاموشی در این مورد برای انتقال افکار او تاثیری از همین طریق جلی بحث و تفکر را باز و باقی گذاشت. او با چشم پوشی از بحث در اینگونه مسائل، راه تفکر در این امور را مفتوح نگه داشت. اگر بودا در امور ما بعد الطبیعه سخن نگفت به این معنی نبود که آن را به فراموشی سپرده باشد بلکه برعکس به این منظور بود که مفهوم آن را به منزله فکری برجسته در نهانخانه خاطرهها، حساسیت بخشد.
بودا نمیخواست در جهان، راهی را به مردم نشان دهد که احیاناً در آن راه، دنیای آنها نابود گردد. به همین جهت با سکوت خود، معرفتی را که با پیمودن این راه پیوند داشت، مفهوم و معنی میداد البته فروتنی او نیز مانع این بود که ادعا کند به همه امور آگاهی دارد. اگر بودا با سکوت و خاموشی خود راه بحث و بررسی را در مسائل ما بعد الطبیعه همچنان مفتوح نگه داشت، بسیاری از متفکران بزرگ با صراحت و شهامت وارد این میدان شده و داد سخن دادهاند. پیغبران بزرگ الهی نیز در مورد این مسائل چه با اشاره و چه با صراحت سخن گفتهاند. اشاراتی که در کتب آسمانی راجع به مسائل ما بعد الطبیعه آمده یکسان و یکنواخت نیست، درک آن نیز برای همه اشخاص بطور مساوی و در یک سطح مسیر نیست.
مثلاً آیه شریفه {هو الاول و الآخر و الظاهر و الباطن} یک کلام جاودانه آسمانی است که معنی ظاهری آن برای همه اشخاص به آسانی قابل درک است ولی با اندکی تأمل معلوم میشود که مضمون عظیم این آیه مبارکه تا چه اندازه عمیق و گسترده است. کسی که از آشفتگی ذهنی برکنار است و با دیدی روشن و درکی عمیق به پیرامون خود مینگرد در قرائت این آیه با این پرسش روبروست که آیا اول بودن در عین آخر بودن و ظاهر بودن در عین باطن بودن، چه معنایی دارد؟ پاسخ این پرسش چندان آسان نیست و کسی که میخواهد معنی واقعی و درست آیه را دریابد به سعی فکری بسیار و تأمل درونی فراوان نیازمند است.
کسانی که با معانی حکمی و مبادی عقلی آشنایی ندارند، احکام حکمی قرآن را در نمییابند. کسی که تنها با دیده حسی به عالم مینگرد، جز جنبههای محسوس عالم، چیز دیگری ادراک نخواهد کرد. کتاب تدوینی خداوند بر وزان کتاب تکوینی است. اشخاصی که در کتاب تکوینی خداوند جز به محسوسات توجه نمیکنند در کتاب تدوینی او نیز جمود بر ظواهر کرده و از این مرحله فراتر نخواهند رفت. جمود بر ظواهر در برخی اشخاص به اندازهای است که حتی میتواند آنان را تا مرحله اعتقاد به جسمانیت حق تبارک و تعالی تنزل دهد.