حرکت حبّی
دور گردون را ز موج عشق دان گرنبودی عشق بفسردی جهان
عشق قهار است و من مقهور عشق چون شکر شیرین شوم از شور عشق
عشق جوشد بحر را مانند دیگ عشق ساید کوه را مانند ریگ
عشق بشکافد فلک را صد شکاف عشق لرزاند زمین را از گزاف
(از شوری عشق شیرین شدم) در اینجا شوری عشق، همان قهاریت است. شوری در مزهها و چشیدنی ها یک قهاریتی دارد. شوری سلطان مزهها است؛ آن قهاریتی که در شوری است در شیرینی نیست، طعمها هم عالمی دارند که با دیگری فرق میکنند. شوری یک قهاریتی دارد که شاید مَلاحت هم از آن باشد و آن مَلاحت، قدری بهتر از حُسن است. به قول حافظ، حُسنت به اتفاق ملاحت جهان گرفت، ملح یعنی نمک و ملاحت یعنی نمکین، حضرت رسول اکرم (ص) فرمود: أخی یوسف أجمل منی و أنا أملح منه. زیبایی را شاید بتوان ترجمه کرد اما ملاحت را فقط میتوان درک کرد، شیخ محمود شبستری میگوید:
ملاحت از جهان بی مثالی در آمد همچو رند لا ابالی به شهرستان نیکویی علم زد
عشق هم قهار است، طغاینگر است، برای اینکه محاسبات عقلانی را نمیکند، عقل یک موازینی برای خود دارد، مثل محاسبات و معادلات و سود و زیان، که عشق ملاحظه آن را نمیکند، البته عشق بی میزان نیست اما موازین عشق با موازین چیزهای دیگر فرق دارد. مولوی در جای دیگر در تعریف عشق میگوید:
عشق آن شعله است کو چون بر فروخت هر چه جز معشوق باقی جمله سوخت
البته بنده عشق را بی میزان نمیدانم، اصلا چیزی نمیتواند در عالم بی میزان باشد، بی میزان بودن یعنی اشوب به تعبیر مولانا عشق کوه را ریگ میکند، توجه کنید که کوه را یک سنگ کوچک میکند که البته این مصرع اشاره به داستان حضرت موسی (علی نبینا و اله و علیه السلام) دارد که {فلما تجلی ربه للجبل جعله دکّا و خرّ موسی صعقا} که کوه را حق و تبارک و تعالی با تجلیش مندک ّ میکند و مضمحل میشود.
جسم خاک از عشق در افلاک شد کوه در رقص امد و چالاک شد
به عبارت دیگر، عشق محور جریان و سریان هستی است و همهٔ آنهایی که مولانا میگوید از آیات کریمه قرآن است {یحبّحم و یحبُونه} یعنی از حب آغاز میشود که عرفا از ان به حرکت حبّی یاد میکنند، حق تعالی میخواست که عالم را بیافریند و خواستن حق یعنی محبت حق و محبت حق یعنی عشق.
البته کلمه عشق در مورد خداوند به کار برده نشده است و آیه کریمه میگوید خداوند حبّ پیدا کرد و اصلا آغاز همه چیز با محبت است و محبت هم خواستن شدید است. چون خدا میخواست که جهان را بیافریند، انعکاس حب حق این است که ما هم خدا را میخواهیم و محبت خدا در دل همه انسانها است اگر چه خودشان ندانند و یا در مصداق اشتباه کنند، محبت خدا در دل هر ذره ای است چون حرکت جبلّی به سوی حق است و هر موجودی در حال تحرک است و موجود ساکن در این عالم نداریم که این حرکت حرکت حبّی به سوی حق است حرکت هم همیشه به سوی تعالی است واصلا حرکت به سوی تنزل نداریم اگر هم حرکت نزولی ببینید مثل افتادن برگ درخت، خود این حرکت مقدمه برای یک حرکت متعالی دیگر است که سرانجام یک حرکت متعالی است مولوی هم در این اشعار همین را میگوید که مدار عالم عشق است وعالم بر اساس محبت میچرخد واگر محبت نبود عالم اداره نمیشد ودر جای دیگر در قرآن میفرماید{والذین امنوا أشد حبا لله } که این محبت شدید همان عشق است.
طوایف جز کشش کاری ندارند حکیمان این کشش را عشق خوانند
فرق حرکت حبی با حرکت جوهری چیست؟
حرکت جوهری هم به اصطلاح عرفا حرکت حبی است که حرکت جوهری یک اصطلاح فلسفی است و براهینی که صدرالمتألهین اقامه کرده به را اینکه جوهر در ذات خودش حرکت دارد که او با حرکت عقلانی رسیده است که اگر همین را دست عارف بدهی او هر حرکتی را حبی میداند. میتوانیم حرکت جوهری رابه اصطلاح یک عارف، حرکت حبی بدانیم. در واقع حرکت جوهری فراگیر بودن ومتعالی بودن حرکت حبی را در ذات أشیاء نشان میدهد. حرکت جوهری ملاصدرا یک حرکت متعالی است ویک حرکت مکانیکی نیست واین تعالی نه اینکه از یک مکان به مکان دیگر، نه از یک کره به کره دیگر بلکه همین طور به تعالی میرود و تمام عالم در حرکت است تا انسان شود، تمام جمادات در حرکتند که به مقام نبات برسند همه نباتات در حرکتند تا به مقام حیوانی برسند. تمام حیوانات هم در حرکتند تا به مقام انسانی برسند وانسان در حرکت است با سراسر هستی خودش به حقّ تبارک وتعالی برسد که این را حرکت متعالی میگویند.