اشاره به «من» برای تعریف حقیقت «من»
وقتی شخصی می گوید: «من» معلوم نیست که به چه چیزی اشاره می کند. وقتی از همان فرد بپرسیم که به چه چیزی اشاره می کنید، با انگشت به خود اشاره می کند. سوال می کنیم که آیا «من» همان «تن من» است؟ افراد پاسخ می دهند که خیر، من تنم نیستم. آیا «من» یعنی «روح من»؟ باز هم پاسخ درستی داده نخواهد شد. اگر «من» همان تن باشد، پس چرا می گوییم که «روح من» یا برعکس، اگر روح همان «من» است چرا می گوییم تن من و سوال مهمتری که مطرح می شود این است که حقیقت من اشاره به چیست
ما انسانها، تن و روح هستیم یا دارای «تن و روح» هستیم؟ پاسخ قطعا این است که تن و روح داریم. چیزی که تن و روح را دارد آیا تن است یا روح؟ نه تن است، نه روح؛ هم تن است و هم روح؛ جناب مولوی نیز بسیار زیبا فرموده است آنجایی که گفت:
در درون من در آ ای آنکه از من، من تری
یعنی شما، «منِ تن» ی و «منِ روح» ی نیستی، بالاتر از منِ تن و روح، مقام وحدت است. رسیدن به «من» بسیار سخت است. خاطره ای به مناسبت بحث در ذهنم آمد: «یکی از عرفا که مرحوم شیخ محمد بهاری همدانی است، نامه ای نوشته بود به یکی از دوستان اش. این نامه را مرحوم علامه طباطبایی در دست داشت؛ مخاطب آن نامه را نمی دانم چه کسی بوده است، اما این عارف نوشته بود که «قربان حقیقت ات که از آن خبر نداری» ما از «من» خبر می دهیم اما از حقیقت من خبر نداریم. من آن چیزی است که دارای تن و روح است. برای پاسخ به سوال «حقیقت من اشاره به چیست» از معرفت شهودی باید بهره مند شد.
سلام. عزیز خیلی کم بود ….ولی نقل زیبایی کرده بودید ولی خب کم بود