وحدت حقه حقیقیه
عرفان، معرفت خداوند تبارک و تعالی و رسیدن به توحید واقعی است. تردیدی نیست که خداوند تبارک و تعالی واحد است و کسانی که اهل ایمان شناخته می شوند، در واحد بودن او تردید ندارند، ولی کسانی که سطحی می اندیشند و با عقل قدسی و الهی سر و کار دارند، از آنچه واحد خوانده می شود، بیشتر به یک واحد عددی توجه میکنند، در حالی که خدا واحد عددی نیست بلکه وحدانی است، او همان چیزی است که وحدت حقه حقیقیه خوانده می شود.
«وحدت حقه حقیقیه» چیزی است که چیزی از حیطه هستی آن بیرون نیست. کثرت نمی تواند با وحدت حقه حقیقیه تقابل داشته باشد، زیرا همانگونه که یادآور شدیم، وحدت حقه مقابل ندارد و مثل و مانند نیز نمی توان برای آن در نظر گرفت. ادراک معنی این وحدت به هیچ وجه آسان نیست، زیرا این وحدت یک معنی عارضی نیست. بنابراین، نمی توان چیزی را در نظر گرفت و سپس آن را مفروض واحد به شمار آورد. حق تبارک و تعالی عین وحدت است و هرگز نمی توان گفت وحدت بر او عارض می گردد. وحدت حقه حقیقیه یک معنی انتزاعی نیست و به ذهن انسان وابستگی ندارد، بلکه یک واقعیت نفس الامری است.
در نتیجه، با هستی مساوق است وقتی از مساوق بودن وحدت با هستی سخن گفت می شود، معنی آن این است که هر آنچه درباره هستی صدق می کند، درباره وحدت نیز صادق است. بزرگان اهل عرفان وقتی درباره توحید سخن می گویند، به این معنی از وحدت اشاره میکنند و البته ادراک این معنی و رسیدن به حقیقت آن، کار آسانی نیست. هرچه درباره اصل هستی گفته می شود، در مورد این معنی از وحدت نیز صدق میکند. ما اکنون درباره مسائل هستی سخن نمی گوئیم. درباره این مسئله نیز که وحدت هستی شخصی است یا ذومراتب و تشکیکی، به بحث و بررسی نمی پردازیم. همین اندازه یادآور می شویم که وحدت، عارض بر هستی نیست بلکه وحدت عین هستی است و هرچه درباره هستی صادق است، درباره وحدت نیز صدق میکند، بزرگان اهل عرفان وقتی از وحدت سخن می گویند، به وحدت حقه حقیقیه اشاره می کنند و میان این معنی از وحدت و آنچه وحدت عددی شناخته می شود، فاصله بسیار است.
قرآن کریم، بزرگترین کتاب توحید است و توحیدی که از این کتاب مقدس مستفاد می شود، همان چیزی است که می توان آن را وحدت حقه حقیقیه حق تبارک و تعالی به شمار آورد. به حسب روایاتی که از ائمه معصومین علیهم السلام رسیده، قرآن کریم دارای ظاهر و باطن است و باطن آن نیز باطن دیگری دارد تا هفتاد بطن. و البته معلوم است که اگر کسی اهل باطن نباشد، به معانی باطنی قرآن دست نمی یابد. کلمه تاویل نیز یک اصطلاح قرآنی است و این کلمه در خود قرآن مطرح شده، آنجا که آمده است: {و ما یعلم تاویله الا الله و الراسخون فی العلم} در تفسیر این آیه سخن های بسیار گفته شده و به حسب برخی از روایات، مصداق کامل راسخون در علم ائمه معصومین علیهم السلام شناخته می شوند ولی پیروان واقعی ائمه معصومین علیهم السلام نیز می توانند به اندازه استعداد و توانایی خود، از باطن قرآن بهره مند شوند. با توجه به این که ائمه معصومین علیهم السلام اهل باطن قرآن کریم شناخته می شوند، همه کسانی که می کوشند به باطن قرآن دسترسی پیدا کنند از پیروان ائمه معصومین علیهم السلام شناخته می شوند.
آن گروه از مردم که در مورد مسئله مهم توحید، میزان فهم و ادراک آنها از مرحله واحد عددی بالاتر نمی رود، اهل ظاهر خواهد بود، ولی کسانی که می کوشند به وحدت حقه حقیقیه دسترسی پیدا کنند و به باطن معنی توحید نائل شوند، از پیروان ائمه معصومین علیهم السلام شناخته می شوند، اگرچه ممکن است این اشخاص در ظاهر به گونه ای دیگر سخن بگویند و با اهل ظاهر هماهنگ نباشند. با توجه به آنچه تاکنون در اینجا ذکرشد، می توان گفت آنچه در آثار بزرگان اهل عرفان آمده، در قرآن کریم ریشه دارد و یک امر بیگانه نیست که از فرهنگ های دیگر وارد جهان اسلام شده باشد، زیرا همانگونه که یادآور شدیم، قرآن کریم یک کتاب توحیدی است و بزرگان اهل عرفان نیز همواره می کوشند تا به توحید واقعی و وحدت حقه حقیقیه دست یابند.
ما در اینجا از پیدایش تصوف و سلسله های گوناگون در این باب سخن نمی گوییم، زیرا پیدایش سلسله های تصوف و به وجود آمدن کلمه «تصوف» داستان پر ماجرایی دارد که از حوصله این مقال بیرون است. بسیاری از بزرگان اهل عرفان را می شناسیم که سلسله ای به وجود نیاوردند و خود را سر یک سلسله به شمار نیاوردند، کسانی مانند سنائی، عطار، سعدی، حافظ و شیخ محمود شبستری در زمره اینگونه از اشخاص قرار می گیرند. این دسته از بزرگان اهل معرفت، ادیب و شاعر نیز بوده اند و حقایق معنوی را در قالب شعر ریخته و در نهایت لطافت و ظرافت آنها را بیان کرده اند. شیخ محمود شبستری نه تنها سلسله ای به وجود نیاورده و خود را سرسلسله ندانسته است، بلکه در برخی از اشعار خود نسبت به تصوف موروثی نگاه منفی داشته و به نوعی از آن انتقاد کرده است. او در این باب می گوید:
نـسـب چـبـود تناسـب را طلب کن به حق روی آور و ترک نسب کن!
به بـحـر نیـستی هر کـو فــرو شد فـلـا انـســاب نـقـد وقـت او شـد
هر آن نسبت که پیدا شد به شهوت نـدارد حـاصـلی جـز کبر و نخوت
اگـر شـهـوت نـبـودی در مـیـانـه نـسـب ها جـمـله می گـتی فسانه
باید توجه داشت که آنچه از این اشعار بر می آید ، نوعی انتقاد از تصوّف موروثی و نسبی است ولی این سخن هرگز به معنی این نیست که آنان از بزرگان اهل معنی و معرفت استفاده نکند و از دریای معارف آنها بهره مند نشود