موجود مرگ اندیش
مرگ یکی از ویژگیها و تأملات مختص انسان است. مرگ، یکی از مسائل مهم انسان است، یعنی حیوانات و نباتات مسأله مرگ را ندارد؛ مسلماً بدان معنی نیست که نباتات و جمادات نمیمیرند، بلکه همه موجودات میمیرند. منظور این است که حیوانات و نباتات با مرگ، «مسأله» ندارند. موضوع مسأله داشتن غیر از مردن است، حیوان به مرگ خود نمیاندیشد و وقتی که نمیاندیشد دغدغه مرگ هم ندارد. حیوان فکر مرگ ندارد و به آنگونه که اقتضا میکند زندگی میکند و وقتی هم که مرگ آمد دیگر نیست. به همین دلیل میتوان در تعریف انسان میتوان گفت: موجود مرگ اندیش
سقراط و تعریف انسان به موجود مرگ اندیش
سقراط میگوید ما تمرین مرگ میکنیم انسان پیش از اینکه بمیرد به مرگ فکر میکند و از همان روزی که به آگاهی میرسد به مرگ خودش میاندیشد و این تصورات گوناگون است و متفاوت است. آن کسی که به واقع نمیترسیده خیلی کم است مولانا میگوید:
مرگ را دانم ولی تا کوی دوست راه اگر نزدیکتر دانی بگو.
چون انسان نمیداند کجا میرود و به یک سفری میرود و وادی ناشناخته است و انسان به چیزی که نمیداند و نشناخته است میترسد و از بچگی هم القاء شده سؤال و جواب و …. میترسد. حالا چرا نباید بترسد؟ اگر تحلیل درستی صورت بگیرد و انسان خودش را بشناسد و حیات را بشناسد و بداند زندگی یعنی چه و به هستی خودش واقف شود هستی واقعی و خودش چیست و به خودی خود آگاه شود و بداند که هر لحظه در تحول است و تحولات تکاملی است و بداند که مرگ در یکی از این حلقههای تکامل قرار گرفته و مرگ نیستی و نابودی نیست، نمیترسد.
موجود مرگ اندیش مظهر کامل خداوند
مرگ در حلقههای تکامل هستی شناسانه قرار دارد. واقعه مرگ هم یکی از وقایعی است که در این حلقات متکامله دائم و لایزال وجود دارد و اگر یکی از این حلقات است. ما هر لحظه میمیریم و زنده میشویم. من هر لحظه نه آنم که لحظه قبل بودم حتی در یک نفس و کمتر از آن لحظه، لحظه حیات بعد من غیر از لحظه حیات قبلی است یعنی آن قبلی من غیر از آن بعدی من است (هر نفس نو میشود دنیا و ما) منبع این شعر از قرآن است «کل یوم هو فی شأن» خداوند هر روزی در شأن است در جلوهای و یوم در این آیه یعنی لحظه یعنی هر لحظه خدا در یک شأن است یعنی در یک فعل است یعنی عمل تازه است. «و لیس شئونه الا افعاله و تجلیاته»
انسان به حکم اینکه مظهر کامل خداوند است هر لحظه در یک شأنی است، یعنی شأن بعدی غیر از شأن قبلی است. این تغییر شأن یک نوع مرگ است و همین الان هر لحظه به یک معنی میمیرد. اگر مرگ را یک تحول بدانیم یکی از تحولاتی است که هر لحظه برای من اتفاق می افتد و اگر از این منظر به مرگ نگاه کنیم جائی برای ترس نیست.
هر نفس نو میشود این دنیا و ما بیخبر زین نو شدن اندر بقا.
ما انسانها چون در جسم بقا را احساس میکنیم این نو شدن و تحولات را احساس نمیکنیم و بقاء را حس میکنیم اما تحولات را احساس نمیکنیم مگر تحولات تکان دهنده و عظیم. اما تحولات ظریفی که هر لحظه اتفاق می افتد احساس نمیکنیم و مرگ یکی از این تحولات ظریف است. خیام به شدت مرگ اندیش است. اگرچه خیام به صراحت در مورد این تعریف صحبت نکرده اما در واقع برداشت او و تعریف او از انسان موجودی است که مرگ اندیش است و هیچ انسانی نمیتواند غافل از مرگ باشد، مگر اینکه خود را به غفلت بزند.
ارسطو گفته انسان حیوان ناطق است، اما من می گویم انسان حیوان مرگ اندیش است و مرگ اندیش را فعل مقوّم انسان می دانم. انسان یک موجود مرگ اندیش است
چرا انسان نمیتواند از مرگ غفلت داشته باشد؟ زیرا انسان در ذات آینده نگر است این خاصیت زمانی بودن انسان است درست است که حیوانات و موجودات دیگر هم زمانی هستند اما آنها به زمان نمیاندیشند و زمان را درک نمیکنند، اما انسان چون به زمان و آینده میاندیشد و مینگرد و این توان فقط در انسان است و چون به آینده مینگرم مرگ خود را میفهمم و می دانم روزی فراخواهد رسید که با این زندگی فعل بدرود خواهم گفت و به این میاندیشم که من در آن صورت به کجا خواهم رفت.
از من قدمی به سعی ساقی مانده است از صحبت خلق بی وفائی مانده است
از بادهٔ دوشین قدحی بیش نماند از عمر ندانم که چه باقی مانده است