درباره آیه شریفه نفخت فیه من روحی
ملاصدرا معتقد است از حقیقت وجود، چیزی در همه موجودات و اشیای عالم است که اگر آن نباشد هیچ شیء موجود نیست و موجودیت آنها وابسته به آن است و از آن تعبیر به «نفس الرحمان» میکند (که ریشه قرآنی دارد و به آیه شریفه نفخت فیه من روحی اشاره دارد) و هر چیز به واسطه همین تبدیل به چیز دیگری میشود که برای ما قابل درک نیست.
ملاصدرا به علم کلام احاطه دارد، به علم حدیث احاطه دارد فقیه است، ادیب است. اما حکیم به ما هو حکیم پیش فرض ندارد فیلسوف تفلسف میکند و آزاد است و با تأمل و حکمت و استدلال به حقایق میرسد و این فرق دارد با کسی که با تقلید میرسد که فرق تقلید و تحقیق همین جاست. حکیم کارش تحقیق است. نفس الرحمان یک اصطلاح قرآنی است و در وجود شناسی یک مسئله مهم است. این یک مسئله عقلانی است در یک تقسیم بندی اولی اصل هستی تقسیم میشود به:
- وجودی که نمیشود که نباشد (واجبالوجود) زیرا اگر اصل هستی نباشد دیگر چیزی نیست، موجودی نیست.
- و موجودی که میشود نباشد (ممکنالوجود) مثل همین میز که حالا هست اما یه وقتی نبوده و یک وقتی هم نخواهد بود. هر موجودی که شما رویش انگشت بگذارید، حالا هست اما یه وقتی نبوده و یه وقتی هم نخواهد بود و هم اکنون هم میتواند نباشد. اما هستی نمیشود که نباشد. این تقسیم بندی فلسفی است.
حال که دو قسم موجود داریم ارتباط بین این دو چگونه ممکن است چون وقتی از ارتباط صحبت میشود باید سنخیت باشد این سنخیت، سنخیت در وجود است. حکما و فلاسفه هستی ممکنات را وجود منبسط میدانند یعنی وجودی که سریان پیدا کرده در هیاکل ممکنات. گستردگی هستی و بعضی مثل حکیم ملاصدرا نفس الرحمان میدانند نفس الرحمان ریشه قرآنی دارد گویی که حق تبارک و تعالی نفس کشیده است. حق که مثل ما نفس نمیکشد که (نفخت فیه من روحی) نفخت یعنی دمیدن. یعنی حقّ تو گویی دمید در عالم.
بدون سخن گفتن، چیزی آشکار نمی شود
شما اگر از اول عمرتان صحبت نمیکردید چه کسی میدانست که چه در اندیشه دارید اگر صحبت نمیکردیم چگونه اندیشه ما آشکار میشد. اشخاص وقتی میتوانند شما را بشناسند که شما با آنها حرف بزنید حال مواد حرف زدن چیست؟ چگونه حرف میزنید؟ شما آیا نفس نمیکشیدی، حرف میزدی؟ حرف زدن شما ترکیبی از نفس شماست یعنی همین نفس عادی که هر لحظه میکشید نفس شماست که با برخورد به مخارج حروف، الفبا ایجاد میشود مثل باء که نتیجه برخورد نفس شما با لب است؛ و سپس از آنها کلمه تشکیل میشود از کلمات جمله تشکیل میدهیم آن وقت از طریق جمله ما فی الضمیر شما که آشکار میگردد کلمات شما از نفس تشکیل شده است.
نفخت فیه من روحی یعنی عالم، تجلی الهی است
خدا وقتی میگوید (نفخت فیه من روحی) یعنی چه؟ نمیخواهد بگوید که خداوند نفس کشید خداوند با کلمه (کن) جهان را آفرید {اذا اراد الله ان یقول له کن فیکن} این کن، کن تکوینی است شبیه کلام استکلام تکوینی است. (نفخت فیه من روحی) یعنی با کلام حق پیدا شد و منشا کلام نفس است که نفس همان نفخه است. یعنی حق تعالی ظهور پیدا کرد در این عالم. این را میگویند وجود منبسط و نفس الرحمان که ملاصدرا بهش اشاره کرده.
یعنی کل عالم ممکنات و کل هستی از ملک و ملکوت وناسوت و جبروت و هاهوت، از عرش تا فرش از ذره تا کهکشان همه هستی کائنات، تو گویی که نفخه الهی است.
نفخت فیه من روحی همان نفخه الهی است که عرفا از آن به وجود منبسط یاد میکنند.سوال اینجاست که عقل با چه پیش فرضی میخواهد تعقل کند؟
همیشه آن کسانی که آزاد میاندیشند قید ندارند، این فکر و عقل اگر به آن قید بخورد، آزاد نیست تاکید میکنیم و دست از این هم برنمی داریم. عقل اگر مقید شد و خواست از روی تعصب چیزی را اثبات بکند آن دیگر عقل آزاد نیست. در فلسفه پیش فرض نباید داشته باشد. البته با ذهن خالی هم که نمیشود رفت، همون پیش فرض هم کار خود عقل است مگر پیش فرض بدون عقل میشود؟ همه چیز از عقل شروع میشود، حتی پیش فرضها با عقل است حتی آنجایی که مفاهیم بدیهی را پیش فرض قرار میدهند.
اگر تنبه و آگاهی نداشته باشی که کاری نمیتوانی بکنی! در عدم آگاهی نه دین هست نه فلسفه! صبرکن ببینم اگر آگاهی نباشد مگر دین هست؟ فلسفه هم نیست، حکمت هم نیست همه چیز از آگاهی شروع میشود پس آگاهی هم آزاد است. توجه کنید آزادی که میگیم، بارها گفتیم باز هم میگوییم، آزادی هرج ومرج نیست اشکال این است که معنای آزادی را نمیفهمند آزادی یعنی نداشتن تعصب. این خیلی مهم و ظریف است؛ و غالبا اشتباه میشود اصلا هرج ومرج که خودش غفلت است خودش بدبختی است، آزادی یعنی گرفتار بین نبودن، منجمد نبودن تعصب نداشتن. آزاد وقتی میگوییم یعنی نباید متعصب باشیم نباید جمود داشته باشیم. مقلد نباید تقلید محض بکند و بماند. نباید منجمد بمانی. عقل متعصب هیچی نمیفهمد. نه اینکه یه چیز میفهمد یعنی گمراه محض است.
عقل متعصب برای همیشه در گمراهی و تعصب باقی مانده. عقل منجمد برای همیشه در انجماد باقی مانده، نه اینکه بعضی چیزها را میفهمد عقل منجمد هیچی نمیفهمد عقل متعصب هیچی نمیفهمد چون اونی که فهمیده، فهم نیست و ما وقتی از آزادی عقل صحبت میکنیم بعضیها فکر میکنند که ما طرفدار هرج ومرج هستیم ابدا من چندین بار عرض کردم، هرج ومرج خودش یک انحراف است. آزادی یعنی از جمود، تعصب، تقلید محض کورکورانه نجات پیدا کردن. پس عقل در مقابل دین قرار نمیگیرد عقل، دیانت را میفهمد و تصویر میکند البته اگر منجمد نباشد. کسانی که در مقابل دین موضع گیری میکنند فکر نکنید آزادند، یه کسی آمده به هر قیمتی با دیانت دشمنی کند، به نظر شما تعصب ندارد!؟
سخت گیری و تعصب، خامی است تا جنینی کار خون آشامی است
طلیعه دار این نوع آزادی، انبیای الهی بودهاند. معلوم است که انبیای الهی طرفدار آزادیاند هیچ پیغمبری مخالف آزادی نیست، ما در این شکی نداریم در رأس آنها حضرت ختمی مرتبت (ص). حکمای الهی هم آزادند اگر آزاد نبودند نمیتوانستند به حقایق برسند.
اجازه بدهید من یک تاکیدی بکنم که بی خودی ادعایی نباشد و آنهایی که میشنوند بدانند که ما بی دلیل سخن نمیگوییم که شما از آزادی حضرت ختمی مرتبت (صلی الله علیه و آله وسلّم) صحبت کردید، سند گفتار حضرت ختمی مرتبت، قرآن کریم است. یک کتاب به من نشان بده در بین تمام کتب مولفه چه کتب دینی چه کتب غیر دینی که به اندازه قرآن کریم درباره تعقل، تفکر و تدبر ترغیب و تحریص کرده باشد. قرآن کریم وآیات آن برای تفکر ارزش بالایی قائل است و چقدر سفارش میکند که شما چرا فکر نمیکنید. اصلا با توبیخ هم میگوید!
تفکر یعنی فکر کردن اما تدبر در لغت (دبر) به معنی پشت است یعنی پشت زوایا را دیدن یعنی هم روی وقایع را دیدن و هم پشت وقایع را دیدن. نه تنها صورت را ببین، معنی را هم ببین. نه تنها ظاهر را ببین باطن را هم ببین. قرآن مرتب به تفکر، تدبر دعوت میکند و کسانی که فکر نمیکنند را {لایشعرون} می گوید و مذمت میکند این پیام خداوند است که دعوت میکند به تفکر. چه کسی ما را ازتفکر نهی میکند؟ اگر خدا ما را به تفکر دعوت کند با این همه تشویق و اگر فکر نکنی مذمت میکند، چه کسی مرا به نفی فکر میخواهد دعوت کند؟
اگر پیغمبران مرا به تعقل دعوت میکنند، چه کسی مرا به بی عقلی دعوت میکند؟ اینها مسائل مهمی است از جوهر آدمیّت فکر و عقل است. انسان منهای تفکر و تعقل مساوی با چیست؟ جهالت محض و نادانی محض، که حیوانی بیش نیست {کالأنعام بل هم أضلّ } میگوید از حیوان هم بدتر است چرا بدتراست؟ برای اینکه حیوان این استعداد را نداشت که فکر کند، اما تو این استعداد را داشتی و خراب کردی. حیوان قدرت تفکر نداشت تو داشتی و خراب کردی حیوان قدرت تامل نداشت، تو داشتی و خراب کردی {بل هم أضلّ} یعنی یک گوهری را از دست دادی حیوان این گوهر را نداشت، پس این از حیوان هم بدتر است.
[vc_row][vc_column width=”2/3″][vc_single_image image=”12917″ img_size=”large” alignment=”center” onclick=”custom_link” img_link_target=”_blank” link=”https://philosophyar.net/buy-maarefat/” title=”خرید DVD به صورت پستی”][/vc_column][vc_column width=”1/3″][vc_empty_space height=”50px”][vc_btn title=”کانال تلگرام برنامه معرفت” style=”classic” color=”sky” align=”center” i_type=”entypo” i_icon_entypo=”entypo-icon entypo-icon-direction” button_block=”true” add_icon=”true” link=”url:http%3A%2F%2Ft.me%2Fmaarefat_dinani|||”][vc_empty_space height=”16px”][vc_custom_heading text=”برنامه معرفت را در ایمیل تان دریافت کنید” font_container=”tag:h5|text_align:center” use_theme_fonts=”yes”][gravityform id=”2″ title=”false” description=”false” ajax=”true”][/vc_column][/vc_row][vc_row][vc_column][vc_column_text] [/vc_column_text][/vc_column][/vc_row]