متن برنامه معرفت

غیب و شهود انسان کجاست؟

  • جناب محی الدین «ابن عربی» انسان کامل را از آن جهت که به عالم غیب متصل است، او را ولی می‌خواند و شأنش را ولایت می‌داند و از وجهی که در عالم ظهور راه دارد او را نبیّ می‌داند و شأنش را نبوّت می‌داند این دو وجهی دیدن انسان باعث ایجاد یک سری مسائل حساس می‌شود. این عالم غیب به چه معنی است جناب ملاصدرا هم یک عبارتی دارد درتفسیر {فأسئلوا أهل الذکر} انسان ازآن جهت که ولیّ خداست، مندکّ در خداست یعنی نمی‌شود بین او وخدا یک حدّی را قائل شد. از وجهی که نبیّ است، باید مشابهت با عالم خارج داشته باشد. با این فرض می‌توانیم ساحت ولایت را یک ساحت الوهی بگیریم؟

عالم غیب به چه معنی است

اجازه بفرمایید که من یک توضیح بیشتری بدهم. ببینید وقتی شما از ابن عربی نقل کردید که انسان دو جنبه ظاهر و باطن یا غیب و شهود یا ملک و ملکوت یا نبوت و ولایت که اینها همه عباره اخری یکدیگر هستند؛ اینجا من باید توضیحی بدهم چون سوء تفاهم می‌شود. وقتی برای اشخاص از جهان بینی غیب صحبت می‌کنیم فکر می‌کنند، جهان ظاهری و غیب دو جهان بیرونی‌اند و ما مثلاً از یمین به غیب می‌رویم و از یسار به ظاهر می‌رویم. اما عالم غیب به چه معنی است

خوب، همین جا اشتباه شروع می‌شود. یعنی انسان، نه اینکه ظاهر بین است غیب و شهود را هم می‌خواهد در بیرون خودش پیدا کند. تمام اشکالات آنجاست که انسان پیش از آنکه درون بین شود، بیرون بین است. البته باید بیرون بین باشد، بنده نمی‌خواهم بگویم که انسان بیرون را نبیند، چون انسان که بیرون را نبیند، کور است و دچار مشکل می‌شود امّا نباید درون بینی را فدای بیرون بینی کرد و بالعکس.

مطالب مشابه

وقتی صحبت از غیب و شهود می‌شود، انسان دنبال این است که غیب از کدام طرف است و شهود از کدام طرف. این به طور کلی اشتباه است؛ برای اینکه انسان غیب و شهود یا همان ظاهر و باطن یا ولایت و نبوت را بداند یعنی چه. بهترین راه این است که به خودش مراجعه کند و بیرون را یک لحظه در پرانتز بگذارد. یعنی خود را حضوراً دریابد، بعد می‌بیند که خودش یک وجهی به بیرون دارد (ماه را می‌بیند آفتاب، خیابان ….) و همین، خود، یک درون دارد و یک حالات باطنی دارد، یک افکاری در سرّ سویدای خودش دارد یک حالت درونی دارد شاید یک حالاتی داشته باشد که به هیچ کس نگفته و هر چه می‌رود در درون خودش، باطن و باطن‌تر می‌شود و یک چیزهایی در درون خودش است که در هیچ کس نیست.

این دو نگاه را آدم باید داشته باشد و بداند که هر دو نگاه مال خودش است. اصلاً اینکه خداوند فرمود: {ألم نجعل له عینین} درست است که ما دو چشم دادیم؛ اما یکی از دو چشم اشاره به چشم باطن است. درست است که دو چشم ظاهر را می‌بیند، اما با همین دو چشم، باطن را هم می‌شود که ببیند، به شرطی که در درون برود. این در درون رفتن، برای بسیاری از اشخاص سخت است حالا می‌خواهم بگویم که اگر عالم غیب را آدم می‌خواهد بفهمد باید به باطن خودش رجوع کند. غیب آدمی کجاست؟

اجازه بدهید که من مطلب را خیلی ساده کنم که فکر نکنید غیب، یک چیز عجیب و غریبی است بله هم عجیب وغریب است و هم خیلی عجیب و غریب نیست. ببینید شما می‌توانید تمام اعضای بدن خودتان را ببینید وخیلی محسوسات را، یعنی ادراکات حسی هم دارید. ممکن است که بگویید من دیدن خود را نمی‌بینم. شما جسم خودت را در آینه می‌بینی اما دیدن خود را نمی‌بینی. آیا شنیدن خودت را می‌شنوی؟ اما می توانبد جواب بدهید که من دیدن خودم را در محسوسات می‌بینم. وقتی یک چیز را می‌بینم، درست است که دیدن خود را نمی‌بینم اما آن را مرئی می‌بینم و دیدن من، تجلّی می‌کند در این محسوس.

اما حال از شما می‌پرسم که آیا عقل خودت را می‌توانی ببینی؟ و به آن دست بزنی و احاطه به آن پیدا کنی؟ اصلاً آیا می‌توانی به عقل خودت احاطه داشته باشی، او بر شما احاطه دارد؛ شما بر او احاطه ندارید. ممکن است بگویید که من عقل خود را نمی‌بینم، اما در معقول می‌بینم حال می‌پرسم که معقولتان کجاست؟ و آیا می‌توانید آن را ببینید، این جاست که معقول را هم نمی‌توانی ببینی

امر معقول، دیدنی نیست و به ادراک عقلی در می‌آید اما هم عقل دارید و هم معقول، این غیب شماست عقل، غیب شماست، اما جهان عقل که جهان غیب شماست یک جهان بی کرانه است که می‌توانی به غیب اندر غیب، پرده اندر پرده، راه پیدا کنی تا آنجایی که عقل به جایی برسد و بگوید دیگر من ناتوان شدم. این، راه غیب است و راه غیب را باید از درون پیدا کنید. شما نمی‌توانید غیب را از یک جهت خاصی در بیرون پیدا کنید. اگر با این شاتل‌ها هم به فضا بروید باز هم به غیب نمی‌رسید، به اعماق زمین هم بروید باز هم به غیب نمی‌رسید پس از چه طریقی به عالم غیب برسیم؟ از درون خودت

این چیز عجیب و غریبی نیست، شما اگر به عقلانیت خودت بروی، داری به غیبِ غیب می‌روی، عقل شما دریچه غیب شماست که وقتی به درون آن رفتی، درون آن لایتناهی است برای رفتن به باطن که همان ولایت است باید از درون بروی، از عقل بروی و این از درون رفتن، یک نوع صعود است. این را عرفا قوس صعود می گویند. صعود به حق و لایتناهی است امّا برای نبوّت که در مقابل ولایت است؛ ولایت یعنی رفتن به باطن، به سرّ سویدا، به جهان لایتناهی، اما نبوت سیر معکوس است از آن عالم لایتناهی.

وقتی سؤال می‌شود که «عالم غیب به چه معنی است» بسیاری در عوالم مادی به دنبال آن هستند و فکر می‌کنند غیب، یک طرف جغرافیایی قرار دارد. نه خیر، غیب انسان، درون و سرّ سویدای هر شخص است.

البتّه نبیّ کسی است که ولایتش تمام باشد، هیچ پیغمبری بدون ولایت پیغمبر نیست. هر نبیّ به اندازه ولایتش نبیّ است. یعنی به اندازه سیر غیبی‌اش. هر ولیّ به اندازه‌ای که در باطن سیر کرده، می‌تواند نبیّ باشد. به همین جهت، مراتب انبیاء یکسان نیست، مراتبب انبیاء به اندازه مراتب ولایتشان است. به اندازه‌ای که در جهان غیبی سیر کرده‌اند و صعود کرده‌اند، حال می‌توانند بازگردند. این بازگشت از غیب به ظاهر را نبوت می گویند. نبوت این است که از سرّ سویدا، از مَکمَن غیب و با مردم ظاهر می‌شود، گفتگو می‌کند و آن پیامی که از غیب آورده را به مردم می‌گوید. پس نبوّت، آمدن به ظاهر است، ولایت، رفتن به باطن است. حالاکدام بالاتر است؟ به طرف باطن رفتن مهم است یا از باطن به ظاهر آمدن؟

عرفا به باطن رفتن (یلی الرب) را سخت می‌دانند و نبوّت را یلی الخلق می گویند. به سوی خلق آمدن، آن جهت باطنی، به سوی حقّ است و نبوّت جهتش و سیر پایانش، رسیدن به خلق است. این‌ها دو سیر هستند و هر دو به هم پیوسته و وابسته‌اند. دو قوس است، دو نیم خط دایره هستی است و این دو دایره صعود و نزول، همان دایره هستی است و انسان کامل، با این دو دایره تکمیل می‌شود و به غیب رفته و از غیب به شهود آمده. این انسان کامل است و اگر در یکی از این دو نقص باشد، انسان کامل نیست.

آخر به چه گویم هست             از خود خبرم چون نیست

وزبحرچه گویم نیست             به وی نظرم چون هست

معنی پیر طریق چیست

  • جناب سهروردی هم می‌فرماید، کسی که اهل ذکر نباشد، این درون پیمایی هم برایش میسر نیست. اینجاست که حصر می‌شود سیر و سلوک باطنی ما به هدایت اهل ذکر. جناب سهروردی درآیه {اهل الذکر} گفته است: پیر کسی است که اهل ذکر باشد. ذکر آن است که وقتی نام خدا را می‌برید {وجلت قلوبهم} دلش به خشیت بیاید. ملاصدرا هم در این آیه، ذکر را به خشیت می‌داند و می‌فرماید: بله راه باز است اگر با این توشه حرکت کنید، اهل ذکر باشید، اهل خشیت باشید، مشفق باشید اینها را هر کسی دارد، می‌شود پیر. در بین هزاران نفر شاید یک نفر هم نباشد که این صفت در او باشد. این جایگاه پیر و پیرگرایی، به عنوان ارکان سیرو سلوک نمی‌باشد؟

یقیناً همین طور است همان طور که عرض کردم، پیر همان انسان کامل است. پیر یعنی انسانی که این راه را رفته. یعنی سختی‌هایش را کشیده، خطر را به جان خریده و از راه ورسم منزل‌ها بی خبر نیست. خود پیغمبران پیران طریق‌اند. اولیاء خدا پیران طریق‌اند که البته ولی شناسی بحث دیگری است. خوب انبیای خدا بوده‌اند. کتب آسمانی این را نشان داده و آثارش در دست ماست. اولیای خدا هم بوده‌اند. بزرگان طریقت هم بوده‌اند وآثارشان خوشبختانه در دست ماست. این‌ها راه و رسم منزل‌ها را می‌دانستند و این راه را طی کرده‌اند و اگر ما به کلمات آنها آشنا شویم و به آنها اتصال پیدا کنیم، می‌توانیم این راه را برویم ولی شرط اول این است که خود، آگاهی پیدا کنیم مادامی که ندانیم راه باطن درون ماست، نمی‌توانیم. ما فکر می‌کنیم که راه باطن، بیرون ماست و آن را جستجو می‌کنیم راه باطن، بیرون نیست.

حضور گر همی خواهی                 زخود غافل مشو حافظ

اگر حضور می‌خواهی به سراغ خودت برو. حضور را باید در خودت پیدا کنی. این خیلی مهم است. سهروردی هم همین را می‌گوید. به نظر من حافظ از سهروردی گرفته است. به نظر من حافظ همه سهروردی را خوانده بود. چون تمام پیام سهروردی حضور انسان است و حضور باطن، حضور انسان است. و چیزی است که دنیا امروز نمی‌خواهد گوش بدهد، امروز وقتی از باطن صحبت می‌کنیم فکر می‌کنند باطن یعنی اعضای باطنی خودشان. اعضا که باطن نیستند! باطن (سرّ سویدا) که بارها در مورد آن صحبت کردیم، حتی عقل به نظر من از مراحل باطن است و مافوق عقل. ما باید به خود و سرّ سویدای ادراکات درونی خودمان توجه کنیم تا راه باطن را پیدا کنیم.

وقتی این توجه را پیدا کردیم باطن کلمات بزرگان را می‌فهمیم. ببینید شعر مولانا را ممکن است همه بخوانند اما همه کس مؤدّی و محتوای آن را خوب نمی‌فهمد. الان تفسیرهایی که می‌شود، بعضی‌ها ظاهری تفسیر می‌کنند، چون اهل ظاهر اند و بیش از ظاهر نمی‌توانند بروند و همین شعر حافظ بستگی دارد چه کسی آن را بخواند. یک آدم اهل ظاهر فکر می‌کند باید جایی حاضر بشود و حالا او بگوید این حضور نیست. ببینید دنیای امروز، گوشش به باطن کم بدهکار است و کم به باطن گوش می‌دهد. شاید همیشه همین طور بوده. به باطن توجه کردن به این معنی نیست که فقط به باطن توجه شود، عرض کردم که همیشه باید دو شمّ داشته باشیم. چشم ظاهری و چشم باطنی. اگر با این دو چشم کار نکنیم گرفتاریم. به باطن محض رفتن و غفلت از ظاهر، خطر است. غرق در ظاهر شدن و غافل از باطن بودن خطر است.

5/5 - (2 امتیاز)

کلاس آنلاین آموزش منطق از صفر

۵ دیدگاه

  1. با عرض سلام و تقدیم احترام خدمت و پیشگاه والای استاتید محترم و شریف و ارجمند و بزرگوار.
    در طول اعصار دور دست باستان سه پیام یا خبر ساده و واضح و روشن و حقیقی و منطبق بر واقعیت از عالم غیب به خردمندان هندو – آریائی و سرایندگان وِدا های چهارگانه در سرزمین هند و به خردمندان میترایی – آریائی و آفرینندگان اولیه رسم چیدن سفره هفت سین ابلاغ گردیده است و آنهم نه در قالب وحی و از طریق گوش سر بلکه از طریق القائات و الهامات باطنی. این سه پیام یا خبر الهی بطور خلاصه و مختصر به شکل و شرح زیر می باشند :
    الف – پیام یا خبر هفت سین . این پیام که در پشت پرده ظاهر رنگین و مجلل و باشکوه مراسم چیدن سفره هفت سین بهنگام بر پایی جشن باستانی عید نوروز به شکل راز و معنا نهفته است ، عبارت از هفت سبزی خوردنی نبوده است بلکه سامان ها یا نظم های هفتگانه کیهانی و زندگانی ها و عشق های هفتگانه انسانی.
    ب – پیام یا خبر مستتر در پشت پرده ظاهری مفهوم یا واژه و یا لفظ باستانی – اوستایی خویدوده ، این پیام عبارت از ازدواج با محارم نبوده است بلکه معنای آن خطاب به افراد انسانی عبارت بوده است از 《 خود تو ده تائی 》. نام و عنوان اقوام ماد به شکل جمع مادها در اصل و ریشه هم معنا با این پیام و خبر بوده است ، بصورت ” ما ۱۰آ ” . به این معنا که هرکدام از ما افراد انسانی به تنهائی نظام احسن آفرینش مبداء را رها نکرده بلکه ده تایی وارد این دنیا شده ایم.
    پ – چرخه یا گردش و یا زنجیره تولد و مرگ افراد انسانی به زبان سانسکریت و حروف لاتین به شکل samsara با تلفظ سَم سَرا و به زبان تمثیل فارسی به معنای سرا یا خانه سم یا زهر و یا درد و رنج.
    این سه پیام و یا خبر الهی و باستانی بهمراه هم و مکمل همدیگر از طریق تفسیر نظریه علمی مه بانگ بطور حقیقی و منطبق بر واقعیت و به روش و زبان علمی قابل شرح و توضیح می باشند و نه از طریق حلول روان یا تناسخ و پنداشت طبقه بر طبقه و یا محیط و محاط بودن سامان ها یا نظم های هفتگانه کیهانی و طبقه بر طبقه و یا محیط و محاط بودن آسمان های هفتگانه و پنداشتن یک زمین در مرکز آنها توسط ارسطو و بطلمیوس.
    این حقیر براین باور و ایمان ام که غیر از این سه پیام در طول اعصار باستان هیچ پیام و خبر دیگری در قالب وحی و از طریق گوش سر از عالم غیب به انسان ابلاغ نگردیده است.

    1. با سلام
      انکسار تولد در نطفه های مدفون شده آدم‌های چوبی قبل از تولدتان را بسان تلقیح شیر و زن بنامیم تا ملکوت معانی در واژه های جسمتان متذکر ارتفاع پست افکار خود محوری و گاهی ناشیانه ای شود که آبستن همزاد زن و مادر گردیده که شیوع قبیله پرستان بی مقدار عربی را در نگاه یاجوج و ماجوج قرآنی بتوان تماشا کرد.
      علی ایحال تولد انسان در کره نیم خاکی که تلفیق خاک و آب نبوده که حکایت دریا و آبتنی کردن در آن برای غسل جنابت به مردود شدن روزه داری سالها بدون زنی منجر شده که اینه تمام رخ انسانیت مدرن امروز تلقی نشده که حرامیان باطنی هر لحظه در شکار تولدهای دوباره آدم ننشسته تا راه ترغیب و بلا داری را به انسان بیاموزند.
      تمام.

  2. با عرض سلام در ادامه خدمت استاتید محترم عرض کنم که شرط بنیادی و لازم و ضروری و اجتناب ناپذیر شناخت عالم غیب، شناخت عالم شهود می باشد. زیرا عالم شهود ظهور و پیدایش و تجلی یکی از مراتب و درجات تکاملی فراوان عالم غیب بین دو سرحد یکی نهایت نقصان یا قوه محض و دیگری نهایت کمال یا فعلیت محض می باشد. شناخت عالم شهود به عهده علم و در راس آنها علوم طبیعی و تجربی و ریاضیات محض و کاربردی می باشد و خارج از توان معارف وحیانی و حدیثی و روائی دینی و معارف حاصل از استدلالات منطقی و عقلانی فلسفی و کشف و شهودات شوقانی و ذوقانی عرفانی . انسان تا زمانیکه نتواند طبع خود و طبیعت و کیهان یا جهان را بخوبی شناسائی نکند، هیچگاه به شناخت خداوند و عالم غیب نائل نخواهد گردید. اندیشمندان و متفکرینی که از اصل انواع موجودات زنده در تئوری تکاملی داروین و ساختمان ژن ها و قوانین مکانیک ذرات و امواج و ساختمان اتم ها و کشف بزرگ و اصلی و محوری تئوری علمی مه بانگ یعنی نوسانات متوالی باز و بسته شدن یا انبساط و انقباض محتوای کیهان یا جهان و وقوع مه بانگ های متوالی و نوآوری های همه جانبه محتوای کیهان یا جهان در فواصل زمانی کاملا معین و از پیش تعیین شده و همیشه برابر با طول عمر کلی کیهان یعنی فاصله زمانی بین دو وحدت و وقوع دو مه بانگ متوالی علم و آگاهی نداشته باشند، ضرورتا نمی توانند تصورات روشن و ادراکات صحیحی از عالم غیب داشته باشند. اندیشمندان و متفکرین دینی و بخصوص بنیانگذاران آئین ها و ادیان و مخترعین یوغ های سنگین و سبک شرایع دینی نتوانسته اند بین نظام احسن آفرینش مبداء و زندگی طولانی مدت بهشتی درون آن در سطح کمال ایده آل از یک طرف و نظم های کیهانی ناکامل و حیات های کوتاه مدت دنیوی درون آنها از طرف دیگر فرق و تمیز قائل شوند چه رسد به دریافت پیام در قالب وحی و از طریق گوش سر از عالم غیب. دو داستان بنیادی ادیان توحیدی ابراهیمی یعنی خلق آدم از گل و دمیدن روح در کالبد وی و بیرون کشیدن حوا از دنده های چپ یا راست وی و داستان آفرینش شش روزه جهان توسط تئوری تکاملی داروین و نظریه علمی مه بانگ بطور درست و حسابی نقش بر آب شده اند. اما حقیقتی که متفکرین و اندیشمندان دینی هنوز به آن واقف و آگاه نگردیده اند، این است که این دو تئوری بطور غیر مستقیم مطمئن ترین و مستحکم ترین اثبات وجود خداوند متعال و موجود بودن طرح مطلق آفرینش می باشند. چنیین اثبات هایی در طول تاریخ تاکنون از عهده بزرگترین اندیشمندان و متفکرین دینی بر نیامده است. شخم زدن در زمینه عالم شهود و غیب مطمئن باشید که از عهده توان دین و فلسفه و عرفان خارج است و به مرد کهن و گاو نر هم نیازی ندارد بلکه پروش علمی قوای ادراکی فهم و عقل انسان از دوران کودکی تا پیری.

  3. در ادامه عرایض کودکانه خدمت استاتید محترم و بزرگوار عرض می نمایم که خداوند متعال همیشه با دو مسئله حل نشدنی مواجه بوده و هست که بطور خلاصه به شرح زیر می باشند:
    الف – خداوند متعال علارغم دارا بودن قدرت و علم و آگاهی مطلق و بیکران هرگز نمی تواند اعداد را تا پایان بشمارد، هرچقدر هم سرعت شمارش را افزایش دهد. چرا ؟ زیرا اعداد پایان ندارند طوریکه بتوان از طریق شمارش سریع به آن رسید.
    ب – خداوند متعال علارغم دارا بودن قدرت و علم و آگاهی مطلق و بیکران هرگز نمی تواند به کرانه های خویش دست یابد. چرا ؟ زیرا خداوند متعال دارای کرانه نمی باشد، طوریکه بتواند به آن دست یابد.
    آیا استاتید محترم شریف و بزرگوار می توانند در حل این دو مسئله حل نشدنی به کمک خداوند متعال بشتابند و اورا در حل این دو مسئله دستیاری نمایند و گره این دو مشکل را برایش بگشایند.‌ در این زمینه باور و ایمان این حقیر و شاگرد ناچیز رشته فلسفه و منطق و الاهیات و عرفان این است که خداوند متعال این دو مسئله را مثل دو شکار بطور همزمان هدف قرار داده و با شلیک یک تیر هردو را شکار و حل نموده است و خود این راه حل پایان ناپذیر و جاودانه جاری خواهد بود. به این معنا که حل این دو مسئله و گشودن گره این دو مشگل همیشه در حال شدن خواهد بود. خداوند متعال در اولین قدم آفرینش مجموعه وسیعی از جهان ها و محیط و محتواهای آنها را بطور مطلقا همزمان و همسان آفریده است و آنهم از طریق تقسیم هستی یا وجود و زمان و مکان و بیزمانی و بیمکانی مطلق و نسبی و بیکران خویش و پس از آن این عمل تقسیم را به حال خود گذاشته که بطور خود کار و در چارچوب طرح مطلق آفرینش و بر اساس مفاد و آئین نامه های اجرایی ثابت و پایدار و تغییر ناپذیر آن بطور جاودانه و خود بخود در کلیه جهات ادامه یابد. هر هر لایه جهانی جدیدی که در اطراف مجموعه وسیع جهان های اولیه در کلیه جهات و در آینده ها آفریده می شود، به همان تعداد، عمل شمارش اعداد بسوی بیشماری ادامه می یابد و به همان مقدار یا اندازه به تعداد قبلی آنها افزوده می شود و به اندازه قطر هرکدام از جهان های آن لایه نوین در کلیه جهات یک قدم بسوی دست یابی به بیکرانی برداشته می شود. لذا خداوند متعال دیگر نیازی به شمارش اعداد بسوی بیشماری و دست دراز کردن بسوی بیکرانی ندارد و همه چیز بر وفق مراد و خواست و اراده اش جاری است و خیال ش کاملا تخت و راحت. کلیه تصمیمات اش را قبل از آغاز عمل تقسیم و آفرینش کیهان ها یا جهان ها با علم و آگاهی و اطمینان مطلق گرفته است و جاودانه در تصمیمات خود هیچ گونه تجدید نظری نمی نماید و هیچ نیرویی هم وجود ندارد که بتواند در تصمیمات وی کوچکترین لغزش و لرزشی ایجاد کند.‌ لذا دیگر در تعین حرکت طبیعت یا کیهان و سرنوشت موجودات زنده و غیر زنده به قول انشتاین نیازی به تاس انداختن مجدد ندارد زیرا همه تاس ها را از قبل انداخته و در پایان بازی تاس اندازی به اطمینان مطلق رسیده است.

  4. عالم غیب در محتوای هرکدام از جهان های موازی و بیشمار بطور همزمان و همسان دارای هفت چهره کلی می باشد که هرکدام دارای کثرات خاص و ویژه خویش و مراتب و درجات تکاملی فراوان بین دو سرحد یکی نهایت نقصان و دیگری نهایت کمال ایده آل خوبی و زیبایی می باشند. در حال حاضر فقط یکی از این چهره های هفتگانه در قالب این عالم واقعی – عینی – شهودی به ظهور و پیدایش و کثرت رسیده و می رسد. برطبق داده های علم کیهان شناسی عمر آن از لحظه تولد تاکنون برابر است با تقریبا ۱۳,۸ میلیارد سال شمسی ( نه قمری ). عمر کلی این عالم شهودی یعنی فاصله زمانی بین وقوع دو وحدت دمایی و وقوع دو مه بانگ متوالی در حال حاضر توسط منجمین و کیهان شناسان برجسته غیر قابل پیش بینی و تخمین و محاسبه و تعیین می باشد. شش چهره کلی دیگر و کثرات آنها به شکل امکانات استعلایی یا بالقوه و طرح و برنامه در خمیرمایه ساختاری این عالم شهود موجوداند و نه به صورت موجودات مجرد. هرکدام از این چهره های هفتگانه و مراتب و درجات تکاملی فراوان آنها از طریق چرخه یا گردش وقوع مه بانگ های هفتگانه و متوالی بر اثر نوسانات باز و بسته شدن یا انبساط و انقباض محتوای کیهان یا جهان با نظم و ترتیبی مطلق و در چهارچوب طرح مطلق آفرینش و بر اساس مفاد و آئین نامه های اجرایی ثابت و پایدار و تغییر ناپذیر آن پشت سر هم در فواصل زمانی کاملا معین و از پیش تعیین شده ( همیشه برابر با طول عمر کلی کیهان) در قالب یک عالم واقعی و عینی و شهودی به ظهور و پیدایش و کثرت می رسند و عمر خودرا سپری می نمایند و در معاد و پس از وقوع آخرین مه بانگ ، هرکدام در سطح کمال ایده آل خوبی و زیبایی و بطور همزمان و به موازات هم و درکنار همدیگر به ظهور و پیدایش و کثرت می رسند. هر متفکر و اندیشمندی که به عوالم هفتگانه ؛ آسمان ها و زمین های هفتگانه ؛ سامان ها یا نظم های هفتگانه کیهانی و زندگانی ها و عشق های هفتگانه انسانی ایمان نداشته باشد، به عالم غیب هم ایمان ندارد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا