حاکم ظالم، خرد مردم را از بین می برد
سراسر شاهنامه فردوسی، تعارض و جنگ بین نیکی و بدی است. قصه های فردوسی، همه از سر حکمت است. فردوسی از داستان ضحاک ماردوش در شاهنامه صحبت می کند. ضحاک چه کسی بوده است؟ بدان گونه که فردوسی از ضحاک می گوید، انسان ظالمی بوده است که شیطان بر شانه های او بوسه می زند و در جای بوسه های شیطان، دو مار افعی بزرگ پیدا می شود.
داستان ضحاک ماردوش سمبلیک است
این داستان ضحاک ماردوش در شاهنامه بسیار سمبلیک و پرمعنی است. خوراک این دو مار که از جای دو بوسه شیطان پیدا شده اند، مغز جوانان ایران است. طبق این قصه پرمعنی، هر روز دو جوان باید قربانی شوند تا مارها سیر شوند و آزاری به ضحاک نرسد. یعنی به تدریج این دو ماری که عامل ابلیس هستند، نسل بشریت را منقرض می کنند. اگر هر روز این ماجرا ادامه پیدا می کرد، در شهر تا چه مقدار ظرفیت بود تا برای این مارها خوراک شوند؟ جالب این است که چرا مارها «مغز» آدمیان می خوردند و چرا مثلا «جگر» نمی خوردند؟
لازم نیست که بدن های آدمیان از بین برود. وقتی بشر فکر نداشته باشد، تو گویی مرده است
«مغز» در حکایت فردوسی مظهر خرد است. یعنی حاکم ظالم، خِرد مردم را نابود می کند و از دانش و حکمت جلوگیری می کند. فردوسی می گوید حاکم ظالم، نسل بشریت را از می برد. لازم نیست که بدن های آدمیان از بین برود. وقتی بشر فکر نداشته باشد، تو گویی مرده است و تبدیل به حیوان شده است. جامعه ای که خردمند نباشد، جامعه انسانی نیست؛ ظلمی که حاکمان ظالم و ضحاک صفت انجام می دهد، نقشه شیطان است و نشان از تسلط شیطان است. حال سوال بعدی این است که چگونه می توان از این شیطان رها شد؛ پاسخ این است که ممارست و جهاد با نفس که در سایه حیات معقول برای انسان ایجاد می شود، پیشه کنیم.