سه واقعه ای که بشر را ناخرسند کرد
همه چیز در جهان است، اما جهان در کجا است؟ جهان در انسان و در فضای دل است. همه موجودات در جهانند. خود جهان در جایی نیست. تن من در جهان است ولی خود جهان در دل شما و دل شما در عرش رحمان است. دین و هنر خرسندی میآورد و فلسفه، خرسندی را زیر سؤال میبرد. علم امروز، آرامش بشر را گرفته، البته آرامشهایی هم آورده است. دانشمندی غربی گفته در گذشته، بشر خرسندتر زندگی میکرد. سه واقعه موجب ناخرسندی بشر شده است. این سه واقعه ناخرسند اینها هستند:
- از وقتی کپلر و گالیله کشف کردند زمین در مرکز عالم و زمین سیاره کوچک و ناچیزی است. انسان به حقارت خودش پی برد. تا آن موقع انسان میگفت من مرکز عالم هستم.
- واقعه دوم وقتی که داروین گفت در تنازع بقاء، انسان از میمون است و از آن تکامل پیدا کرده است. انسان که خود را گل سرسبد کائنات میدانست، احساس حقارت کرد از اینکه از نسل میمون است.
- سوم نظریه فروید و ضمیر ناخودآگاه. بشر سابق فکر میکرد همه چیز را میداند. فروید یهودی گفت انسان، ضمیر ناخودآگاه دارد. مانند یک کوه یخ این کوه با این عظمت در دنیا پنهان است فقط قله آن پیدا است بقیهاش پنهان است.
انسان ۹۹ درصدش پنهان است یک قسمتش پیدا است. اینجا هم انسان احساس حقارت کرد. با عدم مرکزیت زمین، تکامل تدریجی داروین و ضمیر ناخودآگاه فروید، انسان احساس ناخرسندی کرد. انسان اشتباه کرده است. درست است که زمین مرکز عالم است و سیاره کوچکی است، اما انسان اشتباه کرده چون اگر آگاه باشد انسان در مرکز عالم است. انسان مرکز عالم است، نه کره زمین. من عالم را میفهمم، من مرکز عالمم. ما نباید احساس حقارت کنیم.
اینکه داروین میگوید انسان از نسل میمون است، اشتباه است. از زمانی که آدم ابوالبشر به زمین آمد، انسان، نقش حیوان داشته است. همه حکما گفتهاند انسان نقش حیوان داشته و جنبه حیوانی داشته است. انسان، حیوانیت دارد، حیوان ناطق است. ما نباید از حیوانیت احساس حقارت کنیم. ما با زبانی که مصدر عقل است، جبران حقارت میکنیم؛ زیرا با عقل میتوانیم صحبت کنیم.
داروین بی ربط گفته است. انسان با ناطق بودن، برتر از حیوانات است، اما ضمیر ناخودآگاه اگر درست باشد، نباید باعث ناخرسندی ما شود. انسان حس میکند نادانیاش بیشتر از داناییاش است. خب این معلوم است. انسان نادانیاش بیشتر از داناییاش است. این را قرآن کریم هم گفته است. آنچه ما نمیدانیم، بیشتر از آنچه است که می دانیم. انسان آگاه همیشه میداند آنچه نمیداند بیشتر از آنچه میداند است. فروید این را نمیتوانست بفهمد. به صحرای دل وارد نشده بود.
خداوند به حضرت محمد (ص) میفرماید: «تو تیز زدی، ولی تو نزدی ما زدیم، تیر و کمان از دل توست. در ناآگاهی نشانه گیری است یا در آگاهی؟» از آگاهی نشانهگیری میشود. ما دوباره برخلاف فروید حرف میزنیم. دنیای امروز فرویدی است چه کنیم؟ از آسمان دل، باطن دل میآید. عقل از آسمان دل میآید آسمان دل یعنی باطن عالم. حالا این آگاهی کجاست؟ امروز همه از طبیعت صحبت میکنند، علوم طبیعی. آیا کسی از باطن طبیعت صحبت میکند؟ باطن طبیعت چیست؟ قوانین طبیعت. قوانین طبیعت بر اساس آگاهی است. اگر آگاهی نبود، قوانین معنی نداشت. قوانین طبیعت بر اثر آگاهی است. ضمیر یعنی باطن. پس باطن، آگاهی است. عظمت انسان در روانشناسی نمیگنجد. انسان را از ظاهر میشناسند یا باطن؟ روانشناسان، انسان را از ظاهر میشناسند، چارهای هم ندارند.
یک روانشناس از ظواهر، کردار و گفتار انسان به باطن میرسد. آیا ظواهر انسان همه باطن انسان را نشان میدهند؟ نه. باطن انسان بی کرانه است. روانشناسان در حدی میتوانند باطن انسان را بشناسند. من ادعا میکنم انسان از نظر باطن بیکرانه است.
آتیشوم زد
عجب تحلیلی بود
درود
لذت بردم
ممنون
چند ایراد :
خیام اولین بار گفت بود نبود انسان بسان مگس آمد و ناپیدا شد این کوچک بودن از غرب نیست بلکه از خود شرق است
و همچنین حقایق بسیار تلخی در زندگی ما وجود دارند این مهم است که ما چقدر پخته بالغ و شیرین باشیم و اگر کوچک بودن ما موجب سرخوردگی ما شود نا پختگی و عدم بلوغ ما در پذیرش را میرساند
این که ما از نسل میمون ها باشیم هیچ ایرادی و سرخوردگی به بار نمی آورد بلکه افتخار می آورد چون ما به نسبت آنان پیشرفت کرده ایم
ناخود آگاه بیانگر نادانی نیست درست است که هرچقدر شعاع آگاهی بیشتر شود دایره ی نا آگاهی بیشتر ولی ارتباط این دو مسعله کمی عیب دار است زیرا فردی در درون ما است از ما آگاه تر برای پردازش بهتر و گیج نشدن ما در دنیای حوادث ولی ما اورا دقیق نمی بینیم
دیگر دورانی که انسان آسمانی فکر کند تمام شده زیرا پای انسان بر زمین است و وظیفه ی او بقا ی خود و زمین است
این رضایت واقعی بشر است بقا کوتاه مدت خود (زندگی)و بقای بلند مدت (نسل های بعد از مرگ)