زبان شعر ابزار رفع نیاز نیست
ماهیت و خاصیت اصلی زبان و زبان شعر از سه عنصر اصلی است. یک عنصر گوینده و یک عنصر شنونده؛ گوینده بدون شنونده نیست حالا یک وقت شنونده حضور فیزیکی دارد و یا یک وقتی این نوشته به دستش میرسد و میخواند و اینجا که من سخن را می گویم هم نوشته را می گویم و هم سخن را می گویم و عنصر سوم خود واقعیت، سخن درباره واقعیت است. وقتی ما سخن می گوییم و شنوندهای داریم، حتماً درباره چیزی سخن می گوییم. زبان شعر ابزار نیست.
این سخنی که یک گوینده میگوید و یک شنوندهای بالاخره میشنود درباره چیزی است و آن چیز را من «واقعیت» می گویم. سخن درباره واقعیت است و واقعیت بین گوینده و شنونده است. حال آیا واقعیت که یک چیز پنهان است و عظیم است و اصل است، در پرتو ارتباط گوینده و شنونده ظاهر میشود؟ اگر گوینده و شنونده نباشد واقعیت ظاهر میشود؟ خیر، در ارتباط گوینده و شنونده واقعیت ظاهر میشود میزان این ظهور نیز، به اندازه قدرت گویندگی و فهم شنونده است.
زبان شعر، رساترین زبان انسان است. در بین زبان انسانی، رساترین زبان، زبان شعر و داستان است. تجربههای درونی، اگر بخواهد بیان بشود با زبان شعر بیان میشود اما زبان شعر ابزار نیست.
واقعیت در زبان مولوی به گونهای ظهور میکند که در زبان سعدی به گونهای دیگر ظهور پیدا میکند. در این میان، نقش زبان چیست؟ زبانی که بین گوینده و شنونده رد و بدل میشود، واقعیت را به ظهور میرساند و این نقش کمی نیست؛ اما این زبان در قید زمان محدود نمیشود. زبان، نباید ابزار بشود؛ ما غالباً فکر میکنیم زبان، ابزار رفع نیازهای ماست، به یک معنی ابزار است ولی وقتی زبان در حد یک ابزار خلاصه شد، فاجعه است. زبان ابزار نیست.
حتی اگر زبان در حد علم خلاصه شد فاجعه است و زبان علم امروز اصطلاحات خاصی دارد. فیزیک نیوتون یک زبانی داشت و حال فیزیک کوانتوم فرق دارد. هیأت بطلمیوسی در گذشته زبانی داشت اما امروزه نیست و زبان نباید در حد زبان بطلمیوس باقی بماند. اگر زبان در حد علم خلاصه بشود، ابزار است تنها زبانی که در حد ابزار خلاصه نمیشود زبان شعر است و زبان داستان است.
حقیقت زبان
زبان که یک چیز مرموزی است که رمز الهی است و من سه عنصر اساسی آنرا ذکر کردم و زبان این عضله زبان نیست حتی صوت و فرکانس هم نیست، زبان یعنی همراهی لفظ و معنی است و لفظ بدون معنی زبان نیست و معنی هم چون لفظ زبان نیست. زبان خیلی پیچیده است و اساسیترین عناصر آن گوینده و شنونده و واقعیت است.
خود واقعیت چیست؟ من با نهایت احترامی که برای علم قائل هستم و نمیخواهم نادانی خودم را با دشمنی با علم ثابت کنم و اصلاً من دشمن علم نیستم. علم، خیلی مهم است ولی زبان علم محدود است به تجربه آزمایشگاه؛ این زبان یک محدوده دارد هر زبانی محدوده دارد اما خود اصل زبان شعر محدودهاش کمتر است. عالم امروزی میگوید آن چیزی است که در تجربه بدست میآید.
واقعیت را کسی میداند که در میکروسکوپ و تلسکوپ میبیند. البته درست هم میگوید اما واقعیت خلاصه شده در آن اتم و ذره نهایی؟ یا دورترین چیزی که چشم میتواند ببیند؟ خیر واقعیت وسیعتر است و تمام مسئله همین است که واقعیت چقدر وسعت دارد؟ بی نهایت. و اگر زبان ابزار بشود، در این حد، واقعیت را محدود کرده. واقعیت، وسیع است وآن زبانی که به وسعت واقعیت دوش به دوش پیش میرود، زبان شعر است.
من به شعرا نوید بدهم که زبان شعر، رساترین زبان انسان است. در بین زبان انسانی، رساترین زبان، زبان شعر و داستان است که سعدی با آن زبان با ما حرف زده است. بطلمیوس با زبان علم حرف زده و نیوتون با زبان علم فیزیک گفته و امروزه خیلی به حرفش گوش نمیدهند. اما زبان شعر، زبانی است که دایره وسیع واقعیت را بهتر نمایان میکند به عبارت دیگر تجربه علمی، تجربه محترمی است که اگر علم نبود ما الان عقب مانده بودیم و ما باید با علم پیش برویم.
زبان علم، یک تجربه علمی است و آیا تجربه علمی همه زندگی انسان را فرا میگیرد؟ خیر. تجربه علمی در آزمایشگاه است. اما یک تجربیاتی انسان، در زندگی دارد که نه در تلسکوپ است نه میکروسکوپ؛ آیا آنها تجربه نیست؟ چرا هستند آنها چه تجربههایی هستند؟ تجربه غم، تجربه شادی، تجربه مرگ، مرگ اندیشی، درد دغدغه جاودانگی، درد و فکر جاودانگی و صورت جاودانگی، چگونه است؟ من چگونه جاودانه میمانم اینها تجربههای آدمی است. آیا این تجربهها در میکروسکوپ و تلسکوپ میآید؟ خیر. و این تجربههای خالص که درونی است اگر بخواهد بیان بشود با زبان شعر بیان میشود پس زبان شعر وسیعتر است.