حکمت به معنی عام فقط در یونان نبوده!
- آقای دکتر دینانی؛ چرا علیرغم این همه شرح، تفسیر و پژوهش هایی که- چه در گذشته و چه امروز- در باب آرای سهروردی صورت گرفته ، اما هنوز هم وی در شمار کم شناخته ترین فیلسوفان فلسفه کلاسیک ایرانی- اسلامی به شمار می آید؟
– اتفاقاً این پرسشی بود که من در کنگره نسبتاً بین المللی که درباره سهروردی در زنجان برگزار شد ، در جمع حاضران مطرح کردم. نکته ای که در آنجا به آن اشاره داشتم این بود که با اینکه حدود هشتصد سال از زمان شهادت سهروردی می گذرد (اگر چه عده ای وی را مقتول می دانند که به نظرم می خواهند گناهی را به او منتسب سازند که بی شک بی اساس است) ، اگر خواسته باشیم کتابهایی را که در باره وی نوشته شده ، جمع آوری کنیم ، از انگشتان دست تجاوز نمی کند. شرح شهر زوری ، شرح قطب الدین شیرازی ، تعلیقات ملاصدرا و دیگری کتاب «انواریه» است که فردی به نام نظام الدین هروی نگاشته است. همین! البته در این سال اخیر مقاله ها و کتابهای زیادی درباره سهروردی نوشته شده که غالباً بی اساس است. به هرحال چرا در طول این هشتصد سال فقط چند کتاب و شرح محدود که تازه چندان کامل هم نیستند، به نگارش درآمده است؟
- آیا در آنجا پاسخی هم به این پرسش داده شد؟
– بله! خودم بلافاصله جواب دادم که علت این امر دو مسأله بوده است: یکی آنکه فلسفه وی مشکل بوده و دوم آنکه به دلیل تأکید سهروردی بر حکمت و اندیشه فرزانگان ایران باستان، متعصبان آرای وی را برنمی تافتند.
- خوب! فارغ از دلیل دوم، فلسفه دیگر فیلسوفان کلاسیک مانند فارابی، ملاصدرا، میرداماد و… هم مشکل و دشوار فهم است…
– نه! سهروردی از همه اینهایی که نام بردید مشکل تر است. ملاصدرا هیچ وقت مشکل نیست.
- این پیچیدگی و دشواری در اندیشه سهروردی به چه چیزی برمی گردد؟
– به اشارات اجمالی، رمزها و کنایه هایی که در آثارش مطرح می کند برمی گردد. فلسفه ابن سینا و ملاصدرا هیچگاه این دشواری ها را ندارند. اصلاً فلسفه ملاصدرا روان ترین فلسفه است.
- واکنش دیگران به این پاسخ شما چه بود. فکر می کنم با این وصفی که شما از مهجور ماندن سهروردی بیان کردید، مخالفت های زیادی برانگیختید؟
– ببینید! من اینها را مخالفت نمی دانم. این واکنش ها و اعتراض ها بیشتر گونه ای چشم فرو بستن و نادیده گرفتن عمدی یک واقعیت است و این مسایل هنوز هم جریان دارد؛ یعنی عده ای هستند که هم اکنون دارند درباره سهروردی پژوهش می کنند اما دیده بر این واقعیت که سهروردی به احیای حکمت جاویدان ایران باستان توجه داشته، می بندند. اینان میل ندارند که این مسایل مطرح شود و این تعصبی است کور که با پژوهش و اندیشه آزاد همخوانی ندارد.
- البته برای من خیلی جالب است که اشاره می کنید که هیچ کتاب جدی ای- حتی امروزه- در باره سهروردی موجود نیست. درباره کتابی که چند سال پیش نشر مرکز از یک فرانسوی به ترجمه دکتر مجدالدین کیوانی به چاپ رساند، چه نظری دارید؟
– ببینید! در همین کنگره ای که عنوان شد، من خودم جزو داوران بودم. حدود سیصد مقاله رسیده بود که اکثر آنها به کتاب خودم ارجاع داده اند. به جد می توانم بگویم که کتاب «شعاع اندیشه و شهود در فلسفه سهروردی» شاید تنها کتاب با اهمیت در حوزه سهروردی پژوهی باشد. اما درباره کتابی که گفتید، آن را نخوانده ام. لابد نویسنده آن – با توجه به فرانسوی بودن وی- از شاگردان هانری کربن بوده است.
- آقای دکتر! یک پرسش در رابطه با سهروردی همیشه برایم مطرح بوده و اینکه: چرا هنگامی که به سهروردی می نگریم، وی را قله ای تک و تنها افتاده در میان فیلسوفان کلاسیک می بینیم. سهروردی فیلسوفی را می نماید که گویا ارتباطش با فیلسوفان قبل از خودش گسسته و حداقل همزمان با وی یا کمی بیشتر از وی اندیشه ای مکتوب یافت نمی شود که بتوان وی را میراث دار آن دانست؟
– سؤال بسیار اساسی است. حتی می توان گفت ارتباط وی با پس از خودش نیز گسسته است. شاید تعمدی در این مسأله بوده است. دلیل این مسأله را می توان در نکاتی که قبلاً بازگو کردم، جست وجو کرد. سهروردی آبشخورهای فکری اش را بر خوانندگان معلوم نمی دارد. او از فردی یا افرادی نام نمی برد. وی سینه به سینه ، این اندیشه ها را اخذ کرده است و شاید در اینکه منابع این آثار و اندیشه ها باید مخفی بماند ، تعمد داشته است. کما اینکه فردوسی هم این گونه بوده است. ما هنوز دقیقاً نمی دانیم که منابع فردوسی در به نظم در آوردن شاهنامه چه بوده است؟ حتی هم اکنون یک اثر مکتوب نمی توان یافت که نشان بدهد سهروردی از آن بهره گرفته باشد.
- سهروردی دسترسی مستقیم به متون حکمی ایران باستان نداشته و آنها را نمی خوانده است؟
– دقیقاً معلوم نیست ولی با اشخاصی ارتباط داشته که سینه به سینه منابع اصیل حکمت را نقل می کرده اند، اما عمداً از آنها نامی نمی برد. اگر چه می توان شواهدی را آورد که یکی از منابع سهروردی ، شاهنامه فردوسی بوده است.
- فکر می کنم در «تاریخ گزیده» حمدالله مستوفی خوانده ام که در روستای سهرورد ؛ زادگاه سهروردی آمده که زبانی نزدیک به زبان پهلوی یا فهلوی رایج بوده است. بنابر این هیچ بعید نیست که سهروردی مستقیماً متون باستانی را به زبان اصلی خوانده بوده باشد.
– من این را ندیده ام، اما اگر حرف حمدالله مستوفی درست باشد، می تواند دلیلی برآن باشد که احتمالاً وی منابع اصلی حکمت را به زبان اصلی می خوانده است. به هر حال حتی در مسافرت هایی هم که سهروردی به جاهای مختلف داشته ، با افرادی برخورد کرده و از آنها تأثیر پذیرفته که اسم شان را نمی آورد.
- آیا اندیشه های سهروردی را می توان فلسفه در معنای مرسوم آن که در یونان مصطلح بوده، نامید یا باید همان عنوان حکمت را برای آن برگزید؟
– چرا فلسفه نباشد؟ اصلاً تمام تلاش سهروردی برای اثبات همین مسأله است. همه هنر سهروردی این است که می خواهد به افسانه یونانی بودن فلسفه خاتمه دهد. افسانه ای که امروزه هم حاکم است و تمام طرفداران و فیلسوفان غرب و متأسفانه شرقیان هم با تأسی از غربیان احمقانه به آن باور دارند. اینان می گویند که فلسفه فقط یونانی است و جاهای دیگر فلسفه ندارند. این ادعای تمام فیلسوفان امروزه است. اگر از اینان پرسیده شود که یونان از کجا فلسفه را گرفته، پاسخشان این است که تنها یک معجزه بوده است!
- البته شرایط خاص تاریخی و اقلیمی را در این مسأله مؤثر می دانند که…
– خوب! شرایط تاریخی که از عدم بوجود نمی آید. شرایط تاریخی شکفته می سازد. بنا بر این سهروردی قفل این افسانه را می شکند و من هم به تبع وی به این مسأله اعتقاد دارم. فلسفه در یونان بوده و بسیار مهم هم بوده ولی چنین نبوده که فقط در آنجا موجود باشد و در فرهنگ های دیگر نتوان سراغی از آن گرفت. این تمام ادعای سهروردی و به تبع وی ، اینجانب است. فلسفه در ایران هم بوده و آن چیزی که در ایران وجود داشته ، کمتر از یونان نبوده است و حتی شواهدی در دست است که برخی از فیلسوفان یونانی حتی افلاطون از حکمای ایران باستان متأثر بوده اند.
- آیا سهروردی این شواهد را ذکر کرده است؟
– نه! ولی شاید به طور ناخودآگاهانه دریافته است. تمام ادعای سهروردی این بوده که فلسفه را نمی توان در یونان باستان خلاصه کرد، بلکه در ایران، مصر، بین النهرین، هند و چین هم بوده است.
- این تعهد و اصراری که سهروردی داشته تا از منابع ، شواهد و افراد آگاهی که از آنها بهره گرفته ، نام نبرد ، مرا به یاد برخی آیین های سری و رازآمیز مانند مهرپرستی یا آیین دیونیسوسی رایج در یونان می اندازد که به گونه ای بر حفظ اسرار درونی و آیینی خود اصرار می کرده اند.
– خوب! همین طور است. سهروردی با تمام آیین های باطنی و رازآمیزی که در ایران رایج بوده و امروزه هنوز به شکل فاسد شده اشان ادامه دارند ، ارتباط داشته و آنها را می شناخته است. جالب است که هنگامی که در سی وهشت سالگی وی را به شهادت می رسانند، حتی یک کلمه از آنها بر زبان نرانده بود!
- آیا توجه سهروردی به این آیین ها و حکمت رایج در ایران و یا جاهای دیگر وی را به تقابل با اعتقاد مرسوم به فلسفه یعنی فلسفه یونان سوق نمی داد؟
– نه! سهروردی هیچگاه به این جنگ هایی که امروزه در این حوزه رایج است، وقعی نمی نهاد. اصلاً پروژه او این نبوده است. او فقط می خواسته تا معنای فلسفه را گسترش بخشد و از معنای یونانی آن فراتر رود. اگر چه او همواره احترام خاصی برای فیلسوفان یونانی قائل بوده است.
- سهروردی به منطقیات ارسطو انتقاد وارد می سازد و حتی موادی را به آن می افزاید…
– درست است. ایراد می کند. کاری که در عالم فلسفه رایج است ولی سهروردی تنها کسی است که اتفاقاً قومی و به اصطلاح امروزه ناسیونالیستی فکر نمی کند. وی به همان اندازه که به فلسفه ایران توجه دارد به فلسفه یونان نیز اهمیت قائل است. به همان اندازه که به زردشت اهمیت می دهد به افلاطون و ارسطو هم می دهد. در کل او می خواهد بگوید که یونان هم مهم بوده و ایران هم بوده است.
- هانری کربن هم به پیروی از سهروردی همین اعتقاد را پیدا کرده است؟
– بله! کربن هم که بیشترین کارش بر روی سهروردی و بازسازی حکمت ایران باستان در آثار و اندیشه های وی متمرکز است. به این مسأله رسیده بود.
- آقای دکتر! یاکوب بورکهارت در کتاب «تأملات تاریخی» که به فارسی ترجمه نشده ، علت پیدایی تفکر و فلسفه آزاد و رها را در یونان در مقایسه با جاهای دیگر در حول سه محور: فرهنگ، دین و سیاست بررسی می کند. یورکهارت معتقد است که در یونان فرهنگ حرف نخست را می زده و از این جهت فیلسوفان آزادانه به تفکر و اندیشه ورزی می پرداختند ، حال آن که در شرق دین از شکل گیری تفکر فلسفی خارج از خودش جلوگیری کرده است. به عبارت دیگر در شرق فلسفه همواره با دین عجین بوده است.
– بسیار خوب! تفکر آزاد در یونان بوده است. این درست است. اما تفکر آزاد یونانی در مسیحیت قرون وسطی آزاد باقی نمی ماند. این هم درست است که در شرق تفکر فلسفی با دین و دین ورزی همراه بوده است. تفکر فلسفی شرق بویژه در ایران دینی بوده است. در ایران باستان آیین زردشت گذشته از دین بودن ، فلسفه و حکمت هم است. اما اینکه اگر فلسفه دینی بود، آزاد نمی تواند باشد؟ چرا ! فلسفه دینی هم می تواند آزاد باشد. بله! فلسفه در یونان جهان محور (Cosmic) بوده است. اگر منظور از فلسفه، فلسفه جهان محور غیردینی است، در یونان بوده ولی اگر حکمت به معنای عام کلمه است، نمی توانیم ادعا کنیم که فقط در یونان بوده است. آن افرادی که امروزه در غرب و به پیروی از آنها در شرق چه آگاهانه و چه ناآگاهانه مدعی اند که فلسفه تنها در یونان بوده و فرهنگ های دیگر اصلاً فلسفه را نمی فهمیده اند، در واقع از فلسفه مفهومی نژادی مراد می کنند. بدین معنا که فلسفه فقط خاص یونانیان و غربیان است و بس!
- برخی معتقدند که فلسفه اسلامی در همان آغاز اگرچه کمی به عقلانیت ارسطویی متمایل شد ولی بعدها با پروژه فلسفی سهروردی و زیر تأثیر نو افلاطونیان به افلاطون گرایی رسید.
– نه! فلسفه سهروردی بیش از آنکه افلاطونی و ارسطویی- که البته هست- باشد، رنگ غالب فلسفه نور ایران باستان را دارد. به هرحال ابن سینا هم اگر چه فلسفه یونان خوانده بوده ولی فلسفه اش رنگ اسلامی دارد. ابن سینا اصلاً نمی خواست ارسطویی باقی بماند.
- می توانیم بگوییم که تقابلی که افلاطون میان جهان ایده ها یا مثل (eidos) و جهان محسوسات می بیند، در آرای سهروردی حل می گردد. به این شکل که سهروردی با فلسفه نوری خودش تقابل میان نور و ظلمت و حتی خیر و شر را از طریق در امتداد هم دیدن آنها حل می کند. مسأله ای که در افلاطون به شکل تقابل حل ناشدنی باقی می ماند. اگر چه می توان در نهایت گفت که باز هم سهروردی نور را بر ظلمت برتری می بخشد و اصل برای وی همان نور است.
– اینکه سهروردی اینها را در امتداد هم می بیند، درست است. این مسأله به دید اشراقی سهروردی بر می گردد. از این رو دید اشراقی سهروردی با دید اشراقی افلاطون تفاوت دارد. دید اشراقی سهروردی بر نور تکیه دارد حال آنکه افلاطون بر ایده ها یا مثل.
- افلاطون هم به نوعی نور را رجحان می بخشد. آن هنگام که در تمثیل غار وضعیت آدمی را در این جهان به مانند فردی که در غاری تاریک ساکن است، تشبیه می کند و معتقد است که اگر آدمی می خواهد به جهان ایده ها یا مثل برسد باید از غار بیرون بیاید و با دیدن نور خورشید (کنایه از نور معرفت) که همان فلسفه باشد) به حقیقت و جهان ایده ها دست یابد…
– بله! ولی این تفسیر آرای افلاطون است. اساس تفکر افلاطونی ایده است. دنیای مثل افلاطون ، دنیای نوری سهروردی نیست.
- آیا توجه سهروردی به فلسفه نور می تواند منشأ گنوستیکی هم داشته باشد؟
– می تواند داشته باشد ، چرا که وی (سهروردی) از هرمس نام می برد. افلاطون ، ارسطو ، زردشت و هرمس ، همه و همه بر سهروردی تأثیر داشته اند اما فراموش نکنیم که رنگ غالب ، حکمت ایرانی بوده است. اما نظر ارسطو برخلاف نظر رایج زمانش این بوده که ارسطو محور فلسفه نیست ، زیرا فلسفه جست وجوی حقیقت است و حقیقت به آموزه های ارسطو محدود نیست. از نظر سهروردی فلسفه محدود به کوشش های عقلی نیست. از این رو سهروردی حکمت های عتیق را جزو فلسفه به شمار می آورد. وی حکمت عتیق را خمیره ازلی خوانده و آن را علم حقیقت می داند. خمیره ای بیکران که در سرشت پاک آدمی نهفته است، به مانند خورشید از مشرق حقیقت طلوع می کند ولی همان گونه که به مشرق و مغرب جغرافیایی محدود نمی گردد ، در مرزهای زمانی نیز محصور نیست. به همین جهت است که سهروردی به همان اندازه که حکمای قدیم مشرق را ارج می نهد به حکمای قدیم مغرب زمین (یونان) نیز توجه دارد.
- از دیدگاه سهروردی حکمت چیست؟
– مسلماً موضع وی در این باب با بسیاری از فیلسوفان دیگر متفاوت است. وی در وصیت نامه اش در پایان کتاب «حکمه الاشراق»، حکمت را راه و رسم سلوک فکری و معنوی می داند. از این نظر حکمت مترادف با حفظ اوامر و ترک نواهی خداوند و نیز تا توجه کامل به نورالانوار و دوری جستن از آنچه بی معنی است- چه در گفتار و چه در کردار- و قطع هرگونه خاطره شیطانی است. بنابر این حکمت سهروردی منشأ قدسی داشته و دریافت آن جز برای کسانی که آمادگی کامل کسب کرده اند، میسر نیست. از این رو سهروردی معتقد است که بی پشتیبانی مرشد راه نمی توان به آن نایل شد. سهروردی خود را وارث حکمتی می داند که پیشینیان تنها از اجمال آن آگاه بوده اند. حکمت اشراقی سهروردی مشاهده ای وجدانی و معاینه ای عرفانی است که بواسطه آن حقیقت چنانکه هست برای انسان پدیدار می شود. اشراق هم در معنای فروغ بامدادی و لحظه ای است که سپیده صبحگاهی در نخستین پرتو خورشید جلوه گر می شود و مجازاً یعنی لحظه ای که در آن نور مجرد معرفت بر جان آدمی تابان می شود. ماهیت حکمت از دیدگاه سهروردی مبتنی بر اصل رمز و راز بوده و طریقه حکمای ایران باستان مانند: جاماسف (جاماسب) فرشاوشتر (فرشوشتر)، بوذ رجمهر را این گونه دانسته است. از این رو حکمت اشراق پیامی است که به زبان رمز بیان شده و بنابر این برای همه قابل فهم نیست. جاودانگی حقیقت از یک سو و ناپایداری امور از دیگر سو موجب می شود تا اهل حقیقت سخن خود را همواره در پرده ای از رمز و راز بپوشانند.
- آیا حکمت اشراق کاملاً با استدلال و برهان بیگانه است؟
– نه! در همین جاست که تفاوت سهروردی با عارفان مشخص می شود. به نظر سهروردی حکیم راستین کسی است که هم به حکمت ذوقی توجه دارد و هم در حکمت بحثی متبحر است. در عرفان برای رسیدن به حقیقت و کمال تنها سیر و سلوک معنوی مورد توجه است، ولی در حکمت اشراق بحث و استدلال در کنار ذوق. حتی خود سهروردی معتقد است که کتاب «المشارع و المطارات» وی را باید قبل از کتاب «حکمه الاشراق» و پس از کتاب «التلویحات» خواند. یعنی معتقد است که خواننده وی باید با کوله باری از مباحث نظری و استدلالی وارد میدان اشراق شود. بنابر این همچنان که خود سهروردی در کتاب «حکمه الاشراق» می گوید، این مسایل برای وی از طریق تفکر حاصل نشده بلکه از طریق نور باطن بوده است. پس از این مرحله است که سهروردی برای اثبات آن به اقامه حجت و برهان تمسک جسته است.
سهروردی تمسک به کتاب خداوند و سنت پیامبر را برای سالک ضروری می داند. وی بر این عقیده است که در پرتو نور محمدی می توان به حقیقت ادیان گذشته و حکمت پیشینیان راه یافت. از این رو نوری که از وحی قرآنی ساطع می گردد ، بر همه حقایق پرتو می افکنده و درک آنها را برای آدمی ممکن می سازد. به همین جهت وی بیش از هر فیلسوف دیگری به قرآن توجه کرده است.
- شما اصل فلسفه سهروردی را بر نور و حکمت نوری ایران استوار دانستید. حال در فلسفه سهروردی نور چه سرشتی دارد؟
– اجمالاً در پاسخ به این پرسش می توان این نکته را مطرح کرد که به نظر سهروردی نور همان ظهور است و ظهور نیز چیزی جز واقعیت نور نیست. نور هم به خودی خود ظاهر و آشکار است و می تواند سبب آشکار گشتن اشیاء دیگر گردد. بنابر این سهروردی فلسفه خود را بر پایه نور استوار می سازد و تواماً از طریق شهود باطنی و استدلال منطقی آن را قابل دریافت می داند. به نظر سهروردی خاستگاه هرگونه ظهوری در عالم خارج و هرگونه شهود باطنی در درون آدمی نور است و نور تنها چیزی در هستی است که نیاز به تعریف و شرح ندارد چرا که همواره آشکار و ظاهر است. سهروردی نور را حاصل بینایی انسان نمی داند بلکه معتقد است که انسان بواسطه نور است که می تواند اشیاء را به روشنی ببیند.
- اشاره داشتید که حکمت اشراق سبب تابیدن نور معرفت بر دل و جان انسان می گردد و انسان بواسطه آن به درک حضوری از هستی می رسد. اگرچه در این معنا فلسفه سهروردی کاملاً فردی است و سهروردی به فلسفه سیاسی توجهی خاص نداشته، ولی آیا با این حال می توان فلسفه سیاسی خاصی را از آن بیرون کشید؟
– شاید بتوان. چنان که این مسأله در ایران باستان و نیز نزد افلاطون سابقه داشته است. «حاکم حکیم» افلاطون کسی است که از راه تربیت نفس و پرورش قوای عقلانی به آخرین حد کمال رسیده و به سبب تشبیه کامل به صفات الهی، وجودش الوهیت یافته است. در این مقام، خواست وی از مشیت خدایی جدا نیست. او از آن رو «حکیم» است که به مرزهای عالم برین رسیده و کمال، خیر و زیبایی و عدالتی را که در آنجا برقرار است مشاهده می کند و از آن روی «حاکم» است که نظام آن جهان را در این عالم تحقق می بخشد و کشور خویش را به خیر محض و کمال آرمانی می رساند.
از این رو کار «حکیم حاکم» افلاطونی درست به مانند کاری است که سه نجات بخش در پایان جهان در اعتقادات زردشتی انجام می دهند. سوشیانت که آخرین نجات بخش است، با پاک ساختن جهان از ظلم ، دروغ ، مرگ و تباهی آن را به کمال و عدل و شهر آرمانی می رساند. بنابر این «حاکم حکیم» مظهر عدل ، مجری اراده و ملکوت الهی بر روی زمین است. سهروردی نیز معتقد است که شرف و فضیلت انسان در حکمت است و فقط حکما هستند که شایسته خلافت و ریاستند. به نظر وی زمین هیچگاه از این حاکمان خالی نخواهد بود و هر زمان وجود حکیم متأله ای ضروری است. این حکیم متأله آگاه از حقایق و با فیض گرفتن از عالم نور مردمان را به مصالح عصر خویش رهنمون می سازد و آنها را به عبادت حق ترغیب می کند. سهروردی کیخسرو را از جمله این حکیمان متأله دانسته که به مشاهده انوار ملکوت می پردازد. سهروردی کیخسرو را از مقدس ترین و پاک ترین فرزانگان ایران باستان بر می شمارد. او در بسیاری از آثارش کیخسرو را ستوده و او را با جهان غیب و عالم معنی متصل دانسته است.
درود بر شما