معرفت دینی غیر عقلانی را نمیشناسم
مصاحبهای که مطالعه میکنید با عنوان «معرفت دینی غیر عقلانی نمیشناسم» است که با دکتر ابراهیمی دینانی انجام شده است.
انتقاد از عقل
بعضی شعرا و عرفا به انتقاد از عقل پرداخته و گفتهاند، عقل در همه جا کارآیی ندارد و در مراحلی همچون «فنا» کمیت لنگی دارد؛ بنابراین باید با عشق پیش رفت. همان طور که «شیخ نجم الدین رازی» هم گفته است، چون عقل، بقاست، در مرحله فنا، آخرین وادی عشق، ناتوان است. از سوی دیگر هم بعضی فلاسفه جانب عقل را گرفتهاند و برخی به عشاق حمله و بعضی هم از عشق انتقاد کردهاند و گفتهاند همه چیز عقل است؛ اما هیچ فیلسوفی نگفته که عشق بیخود و بیفایده است.
این نزاع، نزاعی سطحی و ظاهری و از روی نبود بصیرت است. اگر بصیرت باشد هیچ گاه این نزاع به وجود نمیآید؛ چون انسان بیشتر از یک هویت ندارد. انسان یک واحد است و مثل جعبه عطاری نیست که دارویی را بکشید عشق باشد و جعبه دیگری را بکشید عقل باشد. این حرفها بیربط است. درست است که انسان صاحب عقل، عشق، عاطفه، احساس و نفرت است؛ ولی اینها کثرات ظاهری و بیرونی است و در واقع انسان یک هویت بیشتر ندارد و آن هویت وحدانی است.
میگویند: «النفس فی وحدتها کل القوی» حتی تفکیک نفس و بدن و روح هم اشتباه است. فقط بدن مرتبه نازل روح است و روح مرتبه عالی بدن است. روح و بدن دو تا نیستند که آنها را به هم چسبانده باشند، یک چیز هستند؛ منتها نازل و عالی و پایین و بالا دارند؛ از اینرو حکما میگویند ترکیبشان اتحادی است نه انضمامی؛ بنابراین نفس ناطقه انسان که هم عاقل و هم عاشق، هم حساس و هم متخیل است، هم دشمنی دارد و هم محبت که همه یک چیز است.
شیخ نجم الدین رازی، این را هم به صراحت میگوید که قلب، در حقیقت محل ظهور عقل است. او در رساله عشق و عقل یا «معیار الصدق فی مصداق العشق» میگوید، همان گونه که چشم، محل بینایی است و گوش نیز محل شنوایی، قلب نیز محل ظهور عقل شناخته میشود
عقل و عشق در قرآن
اگر به آیات قرآن مراجعه کنید مرتب تشویق به تعقل و تفکر میکند و اصلاً کلمه عشق در قرآن و در روایات وجود ندارد؛ هر چند کلمه محبت هست و کلمه محبت یعنی عشق. محبت شدید همان عشق است. به قول شاعر میگوید:
نیست فرقی در میان حب و عشق شام نبود در حقیقت جز دمشق
چه بگوید من میخواهم بروم شام یا بگوید میخواهم بروم دمشق، هر دو یک شهرند با دو اسم متفاوت. حال اگر محبت را در نظر بگیریم، محبت نیز در قرآن آمده است. آیهای همچون «یحبهم و یحبونه» که خدا انسانها را دوست دارد و انسانها هم او را در پرتو محبت خدا دوست دارند. کلمه عقل در قرآن نیامده است. عاقل هم از صفات خدا نیست ولی خدا به تعقل و تفکر فراوان دعوت کرده است.
قرآن حد اعلای عقل و عشق را مد نظر داشته است. اینها در مراحل پایین از هم جدا هستند. عشق ظاهری را در نظر بگیرید. در هر جا که باشد، چه در کشورمان، چه در غرب و آفریقا، هر جا بشر هست عشق هم هست. سابق میگفتند که ماه یا سالی نیست که یک یا دو نفر عاشق در رودخانه سن در فرانسه خودشان را غرق نکنند. همین ضربالمثل که ذکر شد، نمونه خوبی است برای توضیح رابطه عقل و عشق؛ حتی در پایینترین سطح خودش.
تعریف طریقت: هماهنگی عقل و عشق که مستقیمترین راه وصول به حق تبارک و تعالی
عاشق، عقلِ حسابگر را کنار میگذارد نه عقل را!
عاشق در حالتی ممکن است که عقل را زیر پا بگذارد و خود را در آن غرق کند؛ چرا که جز معشوق ظاهریاش چیزی نمیفهمد؛ اما همه اینها به معنای بیعقلی نیست، بلکه معنایش این است، عاشق عقل حسابگر خود را کنار گذاشته است؛ پس بخشی از علت این دعوا این است که خود عقل را درست درک نکردهایم.
عاشق، عقل جزئی حسابگر را زیر پا میگذارد. راسیونالیسم هم زاییده همین عقل حسابگر است. Rationalism یا عقل گرایی؛ Ratio یعنی تکه پاره کردن؛ یعنی عقلی که تکه تکه میکند، حساب میکند، دیجیتالی است. این نوع عقل، اقتصادی است، طبیعی است در این مرحله عشق به اقتصادش لطمه وارد میکند. این عقل درگیر سیاست است.
خب ممکن است عشق به مقام سیاسیاش را مخدوش کند؛ بنابراین این عقل محاسبه گر ترک عشق میکند؛ اما آن عاشق میگوید که این عقل را بگذار کنار؛ چون عقل حسابگر عشق را دفع میکند؛ عقلی که میخواهد به سیاست و اقتصاد و حسابهای بانکی بپردازد.
با همه این اوصاف عقل حسابگر عقل است. عقل ریاضی عقل است. عقل سیاسی، عقل است. همه اینها عقل است؛ اما محدود نیست. عقل میتواند از سیاست و اقتصاد و ریاضیات و حتی منطق هم بالاتر برود، وقتی بالاتر رفت، دیگر نمیگوید فنا معنا ندارد، بلکه خود عقل به فنا دستور میدهد
کسی که تعالی ندارد، باطل هم نباشد، به گمراهی دچار میشود
مقام فنا و عقلِ مست
عقل، تا مقام فنا هم میرود. وقتی از این عقلها گذشت، آن عقل میشود عشق؛ عشقی که به فنا هم دستور میدهد؛ ضمن آنکه شیخ نجم الدین رازی، این را هم به صراحت میگوید که قلب، در حقیقت محل ظهور عقل است. او در رساله عشق و عقل یا «معیار الصدق فی مصداق العشق» میگوید، همان گونه که چشم، محل بینایی است و گوش نیز محل شنوایی، قلب نیز محل ظهور عقل شناخته میشود؛ اما در همه این نوع اظهارات عرفا و علما این سؤال وجود دارد که کدام قلب و کدام عقل؟
عقل منطقیای که هم ریاضیات، سیاست و اقتصاد میفهمد و هم صغری و کبری میچیند، در نظر اینان از مرحلهای به بعد عاشقانه میرود. من در جایی از کتاب «دفتر عقل و آیت عشق» گفتهام در این مرحله، عقل مست میشود. عقل که مست شد، سه ساحَت انسان بر هم منطبق میشود:
- ساحَت اراده
- ساحَت محبت یا عشق
- ساحَت معرفت یا شناسایی
عقل مست، هیچگاه درگیر این جداییها نمیشود. همین هماهنگی عقل و عشق که مستقیمترین راه وصول به حق تبارک و تعالی است، طریقت گفته میشود. طریقت بی واسطهترین راه تقرب به خداوند است. در طریقت عشق و عقل از هم جدا نیستند. عشق و عقل دو روی از یک سکه هستند. عشقِ بدون فهم و عقل، بی معنی است و عقلِ بدون عشق متوقف است؛ مثل آبی که در یک جا راکد است و میگندد. در طریقت، عقل به عشق میرسد.
اگر من از شما بپرسم عشق چیست، چه میگویید؟ میگویید که به مقام فنا رسیدن. عشقی که رفت و به مقام فنا رسید، فهم در آن بود یا نادانی بود؟ شما چه میگویید؟ فهم برای خداست. عقل، فهمیدن است، در هر مرتبهای که باشد. آن عشقی که در مسیر حق، فانی میشود ریشه در فهم دارد؛ آن هم اوج فهم؛ از اینرو میگویم اوج عقلانیت، عشق است.
کسی عاشق شده بود و سینهچاک میکرد و میگفت: «به دادم برسید. مردم عشق مرا کشت.» مردم دیدند، این جوان خیلی بیقراری میکند. گفتند: «آخر چه دردی داری؟» گفت: «من عاشقم، میسوزم از عشق» گفتند: «حالا عاشق چه کسی هستی؟» گفت: هر کس بشود.
آیا این شخص عاشق است؟ اینکه نمیشود. عاشق، معشوق میخواهد؛ یعنی باید معشوق را بفهمد. عشقی که فانی در حق میشود، باید حق را بفهمد
ریشه مجادلات در تنبلی و گوش ندادن است
هر کسی به اندازه عقل خود صحبت میکند و داوری. اندازه فهم هر کس متفاوت است و متناسب با آن کس بر او اشکال میکنند یا او را دارای حق میدانند؛ ولی اگر مردم با عقل حسابگر هم میفهمیدند که از عقل آنها عقل بالاتری هم هست یا حتی خودشان هم میتوانند بالاتر از این بروند و بالاتر از این عقل حسابگر فکر کنند، دیگر داوریهای نامربوط نداشتند. کسی که در سطح عقل حسابگر است و نمیداند عقل بالاتر از او هم وجود دارد، هر اشکالی که کند، خریّت کرده است؛ اما اگر گوشش باز بود که خودش هم میتواند بالاتر فکر کند یا کسی که بالاتر فکر میکند به حرف او گوش کند، چه بسا اشکالش برطرف شود.
همه بدبختیها هم از همین است که انسانها یا گوش نمیکنند یا تنبل هستند و به یک مرحله که رسیدند -چه حق چه باطل- در همانجا میمانند و تعالی ندارند. کسی که تعالی ندارد، باطل هم نباشد، به گمراهی دچار میشود. آنهایی که در کربلا در کنار حسین (ع) نماندند و او را همراهی نکردند یا روبهروی حسین (ع) بودند، به همین مشکل دچار بودند؛ یا اساساً در باطل غوطهور بودند یا اگر در صف باطل نبودند، به فکر تعالی هم نبودند و درگیر عقل حسابگر خود بودند؛ بنابراین همه باید بدانیم اگر توجهی به بالاتر رفتن نداشته باشیم،گاه به اشتباهات بزرگی دچار میشویم.
حق باز هم بالاتر و بالاتر است، حق وسیع و وسیعتر میشود. انسان باطل هم که بدبخت است، در یک باطلی مانده است و فکر میکند که این حق است و دیگر نمیخواهد بالاتر برود. اگر انسان، تعالی داشته باشد که در یک مرحله نماند و به بالاتر هم فکر کند، از شبهات رد میشود؛ ولی آنها که باطلاند و فکر تعالی ندارند، جدل میکنند و میدانید با جدل هم نمیشود رفع شبهه کرد. عرفا و امامان (ع) هم دیگر نمیتوانند و وظیفهای ندارند که با این عده جدل کنند. شما تا قیامت هم با ابلیس بحث و جدل کنید، نمیتوانید او را قانع کنید. جدل چیزی را حل نمیکند.
عرفا حرفشان را زدهاند. انبیاء (ع) و امامان (ع) حرفهایشان را در قرآن کریم و روایات گفتهاند. هر انسان با انصافی باید بداند و بفهمد که همه چیز را نمیداند و فکر خودش آخر فکر نیست. اینکه من به همه چیز رسیدهام و همه چیز را فهمیدهام، این خود آغازِ حماقت است؛ اما اگر گوشش باز باشد و حرف بالاتر را بشنود، آن وقت دعواها برطرف میشود و خود انسانها هم بالاتر میروند. متأسفانه انسانها نمیخواهند بالاتر بروند. باید تمرین کنند و بالا و بالاتر را بخواهند، تعالی را بخواهند. تعالی یعنی بالا رفتن، به علو رفتن. مولوی هم چنین تأکیدی دارد که میگوید:
قل تعالو قل تعالوا گفت رب ای ستوران رمیده از ادب
گوش بعضی زین تعالوها کرست هر ستوری را صطبلی دیگرست
مولوی هم به خوبی اشاره دارد که گوش بعضیها به این دعوت قرآنی که انبیا (ع) گفتهاند، کر است. اینها پیامبران (ع) را مسخره میکنند، عرفا را تکفیر میکنند.
معرفت دینی غیر عقلانی نمیشناسم
من کلمه معرفت دینی را جدای از معرفت عقلانی نمیدانم. اصلاً معرفت دینی غیر عقلانی را نمیشناسم. معرفت، کار عقل است؛ بنابراین معرفت دینی هم، کار عقل است. معرفت یعنی شناختن. شناختن برای کیست؟ برای عقل. عقل، دین را میشناسد یا دین، عقل را میشناسد؟ طبیعی است، عقل، دین را میشناسد. پس معرفت دینی همان معرفت عقلی است؛ منتها عقلی که گرفتار اوهام و نفسانیات نباشد. میدانید که کلمه عقل در عربی با «عقال» هم ریشه است. عقال نیز به معنی بستن زانوی شتر است. با عقال کردن شتر، این حیوان را از فعالیت و کوشش باز میدارند.
عقل واقعی نیز همچون عقال میتواند نفس سرکش انسان را مهار کند. چنین عقلی، نمیتواند معرفت غیر عقلانی باشد؛ پس معرفت دینی و معرفت عقلی در واقع یک معرفتاند و معرفت دینی غیر عقلانی نداریم
اما خیلیها معتقدند که ایمان از جایی آغاز میشود که دیگر عقلانیت پاسخگو نیست
خیلی از مسیحیها این گونه فکر میکنند و اشتباه مسیحیها از اینجا شروع میشود. میگویند اگر قرار باشد همه گزارههای دینی منطقی باشد، دیگر ایمان آوردن معنی ندارد. ولی اگر قرار باشد همه گزارههای دینی از جنس دو دو تا، چهار تا باشد که «ایمان» اساساً موضوعیت نمییابد. خب هر کسی «باید» بپذیرد دو دو تا میشود چهارتا؛ در حالی که ایمان آوردن به گزارههای دینی مثل پذیرفتن دو دو تا، چهار تا نیست.
ایمانی که در آن شعور و آگاهی نباشد، جز حماقت از نظر من چیز دیگری نیست. بله؛ در مسیحیت این وجود دارد. در مسیحیت قدیسی به نام ترتولیان هست که میگوید: «من ایمان دارم؛ چون ایمان داشتن بیمعنی و محال است» او خیلی شجاعانه و با صراحت صحبت میکند؛ اما من میگویم او اشتباه میکند؛ چون من به بیمعنایی، مؤمن نیستم.
با سلام وارزوی طول عمر برای استاد گرامی جناب اقای دکتر دینانی وبا تشکر ازمدیریت سایت برای مصاحبه زیبا پرمغزوبامعنا به امید مباحث بیشتری با استاد وارائه ان در سایت.
واقعا انسان با وجود ستاره هایی مثل استاد دینانی ترسی از تاریکی و گمراهی نداره . چقدر زیبا راجع به عقل و عشق افاضه فرمودن. خدا حفظشون کنه.
با تشکر از مدیریت سایت و با آرزوی اینکه سایه چنین استاد عالیقدر بر سر جامعه فکری ایران باشد . می خواستم تقاضا کنم که این چنین مصاحبه هایی که در حد فهم عموم هست را افزایش داده تا شاید راهی باشد برای به روشنی رسیدن.
با عرض سلام و ادب و احترام
حضرت استاد بیانات زیبا دارد و برای عقل منزلت بسیاری قائل شده است
و این همان شرافت انسان به موجودات دیگر است
لذا عشق محرک است برای عقل / و جایی که عشق بیاید سرعت عقل را بالا برده و او را به طرف حضرت حق جل جلاله سوق می دهد و انوقت این روایت هویدا می شود که خداوند اولین موجودی که افرید و با او صحبت نمود لما خلق الله العقل استنطقه …. و این همان ساحت عقل است که می تواند با معشوق خود روبرو شود و چیزی از خود نماند و سراسیمه گوش شود تا سخن حضرت حق تبارک و تعالی را بشوند فقال له اقبل فاقبل …
العبد العاصی علیرضا روشنایی