لزوم رسیدن به خدا از طریق انسان کامل
انسان کامل در عالم خارج مصداق وجه الله است وخدا از این طریق با ما ارتباط برقرار میکند نظر بزرگان مثل محی الدین و ملاصدرا، لزوم رسیدن به خدا از طریق انسان کامل است.
پرسش: برخی آیات مثل {وهو معکم أینما کنتم} یا {نحن أقرب الیه من حبل الورید} وقتی این آیات از نزدیکی خداوند صحبت میکند دیگر چه لزومی به انسان کامل به عنوان واسطه فیض حق تعالی است؟
بیان استاد: خوب، انسان کامل همان معنای معیّت را توجیه میکند. حق تبارک و تعالی فرمود:{ و هو معکم} خدا با شماست. این یک مساله قابل توجهی است که باید روی آن فکر شود و بررسی شود که معیّت یعنی چه. خداوند به حکم قیّومیّتی که دارد با همه چیز هست. آن معیّت، معیّت قیومی است.
معیّت در فارسی به معنای با هم بودن و همراهی است. حال اجازه دهید که این جمله را تحلیل کنیم که حق تعالی نه تنها با ماست، با هر چیزی است. بین حقّ تبارک و تعالی و موجودات رابطه تباین نیست اصلاً فاصله نیست و فرض تصور فاصله، مستلزم محدودیت طرفین است. وقتی بین دو چیز فاصله است یعنی آن چیز تا یک حدی است و شیء دیگر تا حدّی دیگر. در وجود حق تعالی محدودیّت را نمی توان تصور کرد. به مجرد اینکه مرز گذاشتی وحد تعیین کردی، حق تعالی را محدود کردهای ومحدودیت حق تعالی موجب ممکن بودن او میشود که هر موجودی ممکن است و چیزی که در دایره ممکنات است و محدود است، صلاحیت الوهیّت ندارد فلذا حدّی برای خدا ندارید و مرزی نمیتوان برای هستیاش تعیین کرد. حال این سوالی که در ابتدا مطرح شد جدیتر میشود که وقتی مرزی نیست، این معیّت یعنی چه.
وقتی دو نفر با هم هستند یعنی کنار هم هستند، راه میروند، مصاحبت دارند، سخن می گویند. یا دو شیئ که با هم هستند یعنی کنار هم گذاشته میشوند و فعل و انفعال و یک نوع تعامل دارند. حال حق تعالی با چه چیز معیّت دارد؟ آیا یک انسانی مستقلاً باشد و حق تعالی هم باشد و این دو با هم معیّت داشته باشند؟ چنین چیزی اساساً درمورد حقّ تعالی ممکن نیست و موجب شرک است. اصلاً چیزی نمیتواند در مقابل حقّ تعالی بایستد و بگوید من، منم و تو خدایی، حال ما باهم معیّت داریم این نوع معیّت یک معیّت اعتباری است حال اگر بخواهیم به زبان فلسفه صحبت کنیم، صورت وماده با هم هستند یعنی جسم از این دو ساخته میشود البته بنا بر نظر ارسطویی که جسم از صورت و ماده ساخته میشود یا بدن که از سلولها ساخته شدهاند و نظم پیدا کرده، معیّت پیدا میکنند و در این سیستم، بدن تشکیل میشود.
اینها معیّتی است که ما میشناسیم. معیّت خداوند از این نوعی که ما میشناسیم نیست،
اساساً مهمترین مساله ای که در اینجا طرح میشود، مساله رابطه حق تعالی با غیر خودش است
معیّت یک نوع رابطه است. اگر رابطه نباشد، اصلاً معیّت هم ندارند. یعنی بینونیّت دارند و ربطی به هم ندارند.
معیّت آنجایی است که دو چیز به نحوی با هم ارتباط دارند، حالا این ارتباط، انواع و اقسامی دارد مثل: ارتباطات تکوینی، اعتباری، فعل و انفعالی و …..
رابطه خداوند که همان معیّت اش است با غیر خودش، از قبیل هیچ یک از معیّتها و ارتباطاتی که ما تا کنون میشناسیم نیست بزرگان ما اسم این معیّت را «معیّت قیّومی» مینامند.
حالا این یعنی چه: یعنی اینکه درست است که دوتاست وخالق ومخلوق است، درست است که خدا وانسان است. درست است که خدا و جهان است. امّا رابطه خدا با جهان، و انسان که سمبل جهان است، رابطه قیّومی است یعنی خدا مقوّم است ومخلوق، متقوم. حتّی رابطه عرض و جوهر هم نیست ببینید عرض و جوهر با هم رابطه دارند مثلاً رنگ جسم، که جسم با رنگ خودش یک ارتباطی دارد. آیا رنگ میتواند بدون وجود جسم یک رابطه مستقل داشته باشد؟ هرکجا رنگ هست یک رنگین وجود دارد. یعنی رنگ، رنگ چیزی است. امّا شما رنگ داشته باشی و جسم نداشته باشی چنین چیزی نمیشود. پس رنگ به عنوان یک عَرَض است. یا طعم که همیشه طعم چیزی است و وجود مستقلّ ندارد. با اینکه عرَض، در تمام وجود خودش، وابسته به جوهر است، اما با این حال نمیتوان رابطه خداوند با این جهان را از نوع رابطه جوهر و عَرَض بدانیم، چون عَرَض در هر حال یک استقلال مفهومی دارد، یعنی یک ماهیّت جدایی دارد و جدا حساب میشود
پس بهترین حرف این است که بگوییم: رابطه حقّ تبارک و تعالی با انسان و کلّ جهان رابطه قیّومی است و مقوّم است.
حال مقوّم یعنی چه: یعنی اگر مقومیّت او نباشد، این نیست. به عبارت سادهتر اگر بخواهم با یک مثال این را بگویم مانند خورشید و شعاع خورشید، شعاع خورشید با خود خورشید چه نسبتی دارد؟ آیا میتوانید صرف نظر از خورشید، این شعاع را به تنهایی در نظر بگیرید؟ یا به عبارتی مثل انسان و سایه خودش، انسان وقتی سایه دارد با سایه خودش معیّت دارد. سایه هم با انسان معیّت دارد. سایه شما با شماست، این معیّت است. این چه نوع معیّتی است. آیا سایه وجود مستقلّی دارد و شما هم یک طرف دیگر و آن وقت شما را به هم میچسبانند؟
ابداً این گونه نیست یعنی سایه ضمن اینکه غیر شماست و بدون شما نمیتواند معنی و حتی تحقق داشته باشد حتّی یک لحظه. یعنی در تمام هستی سایه یک وابستگی تمام عیار به صاحب سایه وجود دارد. اما سایه، صاحب سایه نیست که این معیّت است. حالا وقتی حقّ تعالی میفرماید {وهو معکم} یعنی خدا با شماست، یعنی خدا با هر موجودی است و بدون خدا که موجودی تحقق ندارد و معیّت همیشگی دارد. مانند سایه وصاحب آن (البته این از باب مثال است) منتها این معیّتی که دارد در واقع یک نوع ظهور است که خود صاحب جسم هم در سایهاش ظهور پیدا میکند. سایه شما ظهور شماست. وقتی شما مثلاً داری عبور میکنی، اگر یک شخص آگاهی باشد از سایه شما، شما را میشناسد. یعنی در واقع، سایه یک نوع ظهر صاحب سایه است. پس عالم، ظهور حقّ تبارک و تعالی است و انسان هم ظهور حقّ تبارک و تعالی است. حالا این سایه وقتی است که سایه، همه صاحب سایه است را نشان میدهد .
همه موجودات، به نحوی سایه حقّاند از ذرّه تا کهکشان از ملک تا ملکوت همه سایه حقّاند یا آیینه حقّاند امّا تمام نما نیست
هر موجودی از وجهی، هر دم حق را نشان میدهد. تنها موجودی که از همه جهات، حقّ تبارک و تعالی را نشان میدهد، قهر و لطف او، جلال و جمال او را نشان میدهد، انسان کامل است.