دوره آموزش منطق
متن برنامه معرفت

سخن هرکس، تراز روح اوست

آنچه دراینجا مطالعه خواهید نمود، متن پیاده شده برنامه معرفت است که در ۲۳ اسفندماه ۹۲ پخش شده است. برای دریافت فایل صوتی و تصویری و همچنین مشاهده آنلاین این بخش می توانید به انتهای نوشته مراجعه کنید

به نام خداوند جان و خرد

بیا و کشتی ما در شط شراب انداز                 خروش و ولوله در جان شیخ و شاب اندا

مطالب مشابه

که گفته‌اند نکویی کن و در آب انداز               مرا به کشتی باده درافکن ای ساقی

سیری در شاهنامه حکیم فردوسی داریم و به مناسبت اینکه در آستانه ی عید نوروز هستیم قطعه شعری درباره نیکی و احسان از حکیم فردوسی انتخاب کردیم، یکی از ویژگی های داستان های فردوسی این است که وصایای پادشاهان را نقل می کند. مثل اردشیر، کیخسرو، اسفندیار. این وصایا همه بر محور نیکی و خیر و بندگی و طاعت به خدا و … است  اینجا کیخسروست که دارد پسرش را نصیحت می کند.

به نیــــــکی بود تن آراستن                  که نیـــــکی نشاید زکس خواستن

هر آن کــــــز رَهِ مردمی بگذرد               خردمنـــش از مردمان نشـــمرد

کسی کو بود پــــاک و یزدان پرست         نیارد به کردار بد هیــــچ دست

ستـوده تر آن کس بود در جهان                       که نیـــــــکی کند آشکار و نـهان

به نیـــکی گرای و میـازار کس                        ره رستــگاری همیـن است و بـس

سر نیــک خواهی به کردار توست                    که آینه دیــــــن و پنــــدار توست

تو را کردگـــــار است پروردگــــــار                تویی بنــــده و کردۀ کــردگــــــــار

آدم وقتی که اشعار فردوسی را می خواند و می شنود دیگر در اینکه این مرد یک موحد درستی بوده است شک ندارد و یک مسلمان تمام عیار و یک شیعۀ کامل، شیعۀ تمام عیار، در تشیعش انسان هیچ شکی نمی کند. همه این اشعار دلالت دارد بر متدیَن بودن و موحد بودن این مرد. یکی از بزرگان ما، قاضی نورالله شوشتری، آن مرد بزرگ، شیعه شناس خوبی است و معروف است به شیعه شناس، او می کوشد علمای بزرگ شیعه را معرفی کند. این جالب است که شما قضاوت قاضی نورلله شوشتری را درباره فردوسی بشنوید.

او درباره تمام علما سخن گفته و معرفی کرده که علمای شیعه چه کسانی بودند، از جمله فردوسی. قاضی نورالله می گوید ” کتاب فردوسی، همه اشعارش از مبدأ و معاد، نشانه و ذکر پادشاهان در این میان، بهانه” می گوید سخنان فردوسی نشانۀ مبداء و معاد است. درست است که از رستم و کیخسرو و جنگ و پهلوانی می گوید ولی در واقع نشانه ی مبدأ و معاد است. قاضی نورالله می گوید درست است از پادشاهان نام می برد، که اسم کتابش هم شاهنامه است، ولی این ها بهانه است، این اشعاری که در بالا گفته شد همه از قول کیخسرو بود ولی این ها همه اش توحید و معاد و مبدأ و اخلاق و فضیلت بود. احسان و نیکی بود. این ها همه سخنان دین خدا و پیغمبر است. حالا اسم پادشاهان، آنها بهانه اند ولی در واقع کتاب، کتاب مبدأ و معاد است.

اجازه بفرمایید در این جا من نکته ای عرض کنم، وقی قاضی نور الله که شیعه شناس بزرگ است در تاریخ تشیع، می گوید نشانه، نشانه یعنی چی؟ کلمات فردوسی نشانه مبدأ و معاد است. نشانه یا علامت یا رمز، حالا فرق بین نشانه و علامت، حتی نشانه هم ترجمه ی علامت است و رمز. هر حکیمی موقعی که سخن می گوید، سخن او ضمن اینکه یک ظاهری دارد یک باطنی هم دارد. باطن سخن هر حکیمی رمز است. شما این جا ممکن است از من بپرسید چرا وقتی حکیم سخن می گوید، سخنش رمز است و باطن دارد؟ چه لزومی دارد که ما با باطن برویم! همین ظاهر است دیگر، همین سخنان چیزی در ورای ظاهر نیست! من به شما پاسخ خواهم گفت، یک نکته می خواهم بگویم، هر انسانی وقتی که سخن می گوید تمام وجودش در سخنش آشکار است. سخن هر کسی آینه ی هویت و روح اوست. اگر خواستید به روح و هویت و واقعیت هر کسی پی ببربید، در سخنش مطالعه کنید. سخن آینه ی روح است. پس تمام وجود هر شخصی در سخنش منعکس است.

حالا اگر حکیم سخن بگوید، با تمام وجودش سخن می گوید یا با بعضی از وجودش؟ با همه وجودش. آیا یک شخص حکیم، تمام حکمتش و تمام وجودش در سخن منعکس می شود؟ نه لزوماً. این سخن یک ظاهری دارد، یک رمزی دارد. یک نشانه ای دارد. فردوسی هم می گوید نشانه، قاضی نورالله هم گفته نشانه و فردوسی هم رمز می گوید. خودش هم متوجه بوده و با نشانه و رمز دارد حرف می زند. اون رمز و نشانه ای که باطن سخن است. باید شخص حکیم پیدا کند. هر کسی سخنش تراز روحش است. اگر شخصی سطحی و مبتزل و عادی و حس گرا باشد، سخنش در همان حد حس است. هر چه این شخص باطن داشته باشد، حکیم باشد این سخن ژرفا دارد، باید به ژرفای سخن رفت. وقتی که حکیمی، فیلسوفی، سقراط، ارسطو یا هر حکیم دیگری سخن می گوید، سخنش باطن دارد و ژرفا دارد، اگر حکیم علی الاطلاق سخن بگوید چه؟ حکیم علی الاطلاق یعنی خداوند تبارک و تعالی. عرض کردم حکیم الاطلاق، خداوند تبارک و تعالی وقتی سخن می گوید، همین سخن است یا باطن دارد؟ تردید نداشته باشید که باطن دارد. این که در روایات ما است که ” إِنَّ لِلْقُرْآنِ بَطْناً ولبطنه بَطنٌ الى سبعین أبطُن” تا هفتاد بطن و این هفتاد بطن هم، نه اینکه هفتاد تا بطن دارد و هفتاد یکی و هفتاد دوتا ندارد! عدد هفتاد ملاک نیست، یعنی یُکنّی به الکثره یعنی خیلی، یعنی بیش از هفتاد هزار، هفتاد که می گوید اگر از من بپرسی می گویم یعنی لایتناهی. چون خدا لایتناهی است. خدا متناهی است یا لامتناهی؟ لامتناهی. سخن خداوند، سخن خداست، لایتناهی باطن دارد. بستگی دارد به اینکه آدم چقدر بتواند این مواطن قرآن را کشف کند.

زیر آن باطن یکی بطن دگر                  خیره گردد اندر او فکر و نظر

هر چه انسان عمیق تر باشد، می تواند از بطون آیات قرآن استخراج معنی کند. غیر خداوند که او حکیم غیر اطلاق است. شخص حکیم هم سخنش باطن دارد. شما هر چه حکمت داشته باشید می توانید از باطن سخن او معانی در بیاورید. یک مثلی هست که این هم از همین مثال های باطن دار است. شما ققنوس را شنیدید، یک مرغی است به نام ققنوس. افسانه، اسطوره است. می گوید این مرغ وقتی مرگش فرا می رسد، می رود در یک جایی و هی ناله سر می دهد، صدا سر می دهد و هی آتشی از دهانش در می آید و خود بدنش در این آتش می سوزد. در واقع یک نوع خودسوزی است. آتشی از منقارش در می آید و این ققنوس می سوزد و تبدیل به خاکستر می شود. افسانه است. اما پس از اینکه خاکستر شد، از درون این خاکسترها یک ققنوس دیگر در می آید و دوباره زندگی را ادامه می دهد تا وقتی که مرگش فرا رسید دوباره همین کار را انجام می دهد

شنیدم که چو قوی زیبا بمیرد                فریبنده زاد و فریبا بمیرد

این ها ضرب المثل است. یعنی چی؟ می خواهد بگوید که از خاکستر ققنوس، یک ققنوس دیگر پیدا می شود. یعنی باب تأویل تا ابد باز است. یعنی شما هر چه بتوانی بروی در باطن، می توانی بروی. سخن فردوسی، من فردوسی را یک حکیم می دانم.

  • سوال: اینکه فرمودید حکما به رمز سخن می گویند، خب در حوزه ادبیات عرفانی هم همین طور است. مثلاً مطرب، می، شراب … می گویند این ها همه رمز است. حافظ هم گفته:

حدیث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو            که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را

چرا باید سخن سر بسته گفت با حریفان؟ سخن حکیم ناچار سربسته است. یعنی سخن حکیم همان طور که عرض کردیم به اندازه خود آن حکیم باطن دارد. عرض کردم سخن آینه روح است. سخن حکیم تمام وجود حکیم را منعکس می کند.

من اول سوال پرسیدم: وقتی انسان صحبت میکند با تمام وجودش صحبت می کند یا با بخشی از وجودش؟ تمام وجود انسان در سخن منعکس است. حکیم وقتی که صحبت می کند، هر حکیمی به اندازه حکمتش، تمام وجودش در سخنش منعکس است. اگر کسی به اندازه آن حکیم حکمت داشته باشد، باطن سخن او را می فهمد اگر کسی یک هزارم آن حکمت داشته باشد، یک هزارم حرف او را می فهمد. هر کسی به اندازه فهمش سخن را می فهمد. بیشتر از آن نمی تواند برود.

هر کسی از ظن خود شد یار من                 از درون من نجست اسرار من

تمام حرف هایی که مولانا و دیگر شعرای ما و حکمای ما گفتند  همه حکمت است. یعنی هر کسی سخن را به اندازه خودش می فهمد اما آن حکیمی که این حرف را زده، هر گوینده ای به اندازه وجودش سخن گفته است. حالا اگر حکیم است تمام حکمتش در سخنش مندرج است. اگر یک حکیم دیگری به اندازه او باشد، وزن آن حکیم باشد، تمام معنی سخن را می فهمد. ولی اگر کمتر باشد، کمتر می فهمد. معنی تأویل هم همین است که در قرآن، تأویل اصطلاح قرآنی است. ” وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللّهُ ” یعنی چی؟ یعنی همه حقایق قرآن را آنچنان که از حق صادر شده، به درستی کی می فهمه؟ خود خداوند و کسانی که راسخ در علم اند. این تفسیر است. حالا امروز به آن می گویند هرمنوتیک، البته کلمه هرمنوتیک هم امروزی نیست. از قدیم است. از هرمس است. هرمنوتیک منسوب است به هرمس. چون هرمس سری بوده و رمزی سخن می گفته می گویند هرمنوتیک. هرمنوتیک یعنی شما می توانید کلام را تفسیر کنید، هر اندازه تفسیر کنید باز تفسیر دیگری می طلبد.

البته امروز یه حرف تازه ای می زنند که خب یه قدری با علمای اصول ما اختلاف دارند، می گویند در هر سخنی ما قصد گوینده را کاری نداریم، از مرگ مؤلف سخن می گویند. می گویند نویسنده یا گوینده، ما دیگر با آنها کاری نداریم که قصدش چه بوده، ما هستیم و این سخن، می توانیم هر چه از این سخن بفهمیم و این سخن تاب معانی عمیق را دارد، حالا قصد سخن چه بوده ما کار نداریم. علمای اصول ما می گویند نه، ما باید قصد متکلم را احراز کنیم. این بحث اصول فلسفی است ما حالا واردش نمی شویم. این سخن بگذار تا وقت دگر. برگردیم به سخن فردوسی که رمز دارد و خودش هم گفته است. در آن شعر معروفش گفته است که: با خرد میزان است “ازو هر چه اندر خورد با خرد. دگر بر ره رمز معنی برد ” خودش از رمز صحبت کرده، دگر بر ره رمز معنی برد، یعنی با رمز سخنان من را باید بفهمی، اگر رمز ندانی سخنان من را نمیتوانی بفهمی.

عرض کردم، پادشاهان بهانه اند، دارد حکمت می گوید. همین اشعاری که خوانده شد همه حکمت است. بنابراین ما کتاب فردوسی را می توانیم بگوییم یک کتاب حکمت است و می توانیم ضمن اینکه یک کتاب حماسه، تاریخی میدانیم، تاریخی هم هست کتاب فردوسی، به تاریخ اشاره دارد. اصلاً می خواهد تاریخ ما را زنده کند. اما در عین حال من به شما عرض کنم، این کتاب تاریخی است و در عین حال فرا تاریخی. حالا من تناقض گفتم یا نه؟ چطور می شود یک کتاب هم تاریخی باشد، هم فرا تاریخی؟ تاریخی است از این جهت که رو به بیرون دارد، مرز زمان و مکان را می شکند و می رود به تاریخ ما، وقایع گذشته را، حوادث گذشته تاریخ ما را زنده می کند، بیان می کند و با حکمت گره می زند. تاریخ است چون تاریخ ما را زنده می کند، ما را با تاریخ مان آشنا می کند. اما فرا تاریخی است یعنی چی؟ فرا تاریخی است یعنی رمز، درونش است. الان همین اشعاری که خوانده شد می رسیم، یعنی حکمت است، انسانیت است، یزدان پرستی است و ” فَرّه ایزدی ” که در همه اشعار فردوسی  فراوان به چشم می خورد، از فَرّه صحبت کرده، فَرّه، فَرّه ایزدی، فرهمند بودن انسان. این کلمه فرهمند که ما در زبان فارسی داریم بعضی ها فامیلی شان فرهمند است و چه فامیل قشنگی است. فرهمند کیست؟ من به لفظش کار ندارم، فرهمند یعنی فَرّه ایزدی دارد، فَرّه ایزدی یعنی چی؟ یعنی ” ﻣﺆﯾّﺪ ﺑﻪ ﺗﺄﯾﯿﺪات اﻟﻬﯽ ” یعنی کسی که با تأییدات الهی ﻣﺆﯾّﺪ است و به تأیید الهی توجه دارد. این مهم است! کسی ﻣﺆﯾّﺪ ﺑﻪ ﺗﺄﯾﯿﺪات اﻟﻬﯽ است که توجه داشته باشد که خدا دارد تأییدش می کند. کسی که خدا را نشناسد به تأیید الهی چه توجه ای دارد؟ اصلاً چه می فهمه؟ هیچ. باید خدا را بشناسد،

معرفت به حق تعالی داشته باشد، آن وقت می فهمد که مرتب در هر نفس کشیدنی ﻣﺆﯾّﺪ ﺑﻪ ﺗﺄﯾﯿﺪ اﻟﻬﯽ است، این فَرّه دارد، این فرهمند است. تمام سخن فردوسی فَرّه است و فرهمند است و این فرهمندی، فَرّه ایزدی، یعنی تأیید الهی، تأیید خداوند در جنگ با اهریمن است. از آن طرف اهریمن است، اهریمن چیه؟ شیطان، به اصطلاح اسلامی شیطان است. اهریمن شیطان است. یعنی وسوسۀ نفس، نفس امّاره، ” إِنَّ النَّفْسَ لأَمَّارَهٌ بِالسُّوءِ ” خداوند نمی گوید ” الآمرهٌ ” می گوید ” أَمَّارَه “. فرق بین آمَّر و أَمَّارَ چیست؟ آمَّر، امر می کند. أَمَّارَ کیه؟ یعنی هی مرتب امر می کند، مرتب خرده فرمایشی دارد، خرده فرمایشی! نفس امّاره یک بار نمی خواهد، دو بار نمیخواهد، سه بار نمی خواهد، هزار بار نمی خواهد، لایتناهی تقاضاهای مشتهیات نفسانی دارد، تقاضاهای رنگ و وارنگ دارد، قرآن کریم می گوید ” إِنَّ النَّفْسَ لأَمَّارَهٌ بِالسُّوءِ ” این اهریمن است. اهریمن دائم در کمین است و دائم دارد ما را فریب می دهد، دائم یعنی یک لحظه از فریب کاری دست بر دار نیست نفس، یک لحظه! این جا با این نفس فریبکارِ فریبندۀ دائم، که ما را در بند می کشد و ما را به دام مشتهیات رنگ و وارنگ، گمراه کننده می اندازد، با چی باید به جنگش رفت؟ با فَرّه ایزدی، یعنی با چی؟ یعنی با تأیید الهی. اگر به خودت متکی باشی نمی توانی! با تأیید الهی باید به جنگ نفس امّاره رفت. با تأیید الهی، با توکل بر خداوند باید به جنگ اهریمن رفت.

 این جا یک معیار اخلاقی ارائه می دهد، می گوید ” کسی کو بود پاک و یزدان پرست” یعنی کسی که واقعاً بنده خدا است و به پاکی در توحید رسیده است و بنده خالص شده است. “هرگز نیارد به کردار بد هیچ دست” یعنی اصلاً نباید از او بدی صادر شود. این شخص چه کسی است؟ کسی که تأیید الهی دارد. و در ادامه می گوید “ستوده تر آن کس بود در جهان. که نیکی کند آشکار و نهان” یعنی از این آدم پاک، ستوده تر کسی است که نیکی کند آشکار و نهان.

با یک تیر چند تا نشان می زند فردوسی، این که می گویم رمز دارد، می گوید کسی نیکوکار است و مؤیّد به تأییدات الهی است و فّره ایزدی دارد که نه تنها در آشکارگی کار خوب می کند، در نهان هم کار خوب می کند. چه بسا اشخاصی آشکار و در انظار مردم کار خوب می کنند، این بد نیست، کار خوب، خوب است همیشه، اما چه بسا این به قصد شهرت طلبی یا به قصد ریاکاری، چه بسا، احتمالش هست که بخواهد کسب شهرت کند یا کسب اعتبار کند در نظر مردم، یه کارهایی می کند. با اینکه من نمی گویم کار خوبش خوب نیست، خوب، خوب است همیشه، اما اگر قصد شهرت و کسب اعتبار مردمی و خدای نکرده ریا کاری داشته باشد، خب عمل خوب است ولی قصدش بد است.

اما کسی که مؤید به تأیید الهی است، تأییدات الهی و فرهّ ایزدی دارد در نهان هم، حتی آنجا که پنهان از نظر مردم است، هیچ کس نمی داند، کار بد می کند یا کار خوب؟ همین را دارد می گوید، پنهان و نهان، آشکار و نهان کار خوب می کند. اصلاً چون تأیید الهی دارد کار بد از او سر نمی زند. همه کارش خوبی است. همه سخنش خوبی است، چه آشکارا باشد بین مردم، چه نهان باشد، در نهان هم کار خوب میکند. ولی بعضی آدم ها هستند که آشکارا کار خوب می کنند اما در نهان کار خوب نمی کنند. این یک عیبی دارد! عیب ندارد؟ کسی که در نهان کار خوب نمی کند، کار بد می کند ولی آشکارا کار خوب می کند، عیبی در کارش است. اگر حسن فعلی دارد، حسن فاعلی ندارد. کارش خوب است که نیکی می کند اما خودش آدم خوبی نیست، قصد ریاکاری دارد. اینجاست که علمای علم اصول ما می گویند وجهه حسن فعلی دارد اما حسن فاعلی ندارد. این یک نکته مهمی است. “الَّذِینَ یُنفِقُونَ فی سِرًّا وَعَلاَنِیَهً” آنان که آشکار و نهان انفاق می کنند. “الَّذِینَ یُنفِقُونَ فِی السَّرَّاء وَالضَّرَّاء” این جا در سختی و گشاده دستی اشاره دارد، چقدر اسلام توجه دارد. “فِی السَّرَّاء وَالضَّرَّاء” ایثار است. آنجا که خودش نیازمند است و دارد کمک می کند، این ایثار است و خیلی سطح بالا است یعنی غیر را بر خودش ترجیح داده است. هیچ دینی نیست تا این اندازه دقیق باشد هم در “سِرًّا وَعَلاَنِیَهً” هم در ” السَّرَّاء وَالضَّرَّاء “. ببینید فردوسی این جا چه می گوید، همه سخنانش حسن و الاهیت و معنویت و حکمت است.

بعد می گوید:

به نیکی گرای و میازار کس                 ره رستگاری همین است و بس

پایه نیکی این است که آزارت به هیچ کس نرسد. راه رستگاری، اگر رستگاری می خواهی، یعنی سعادت جاویدان، رستگاری یعنی سعادت، نه سعادت دنیوی! سعادت جاویدان، اخروی و ابدی، آزار به مردم نرسان. آزار به غیر، نه تنها آدمیان، به حیوانات هم آزار نرسان “میازار موری که دانه کش است. که جان دارد و جان شیرین خوش است” یعنی حتی مور را میازار، گیاه را میازار، محیط زیست را آلوده نکن، حالا برو بالاتر تا کجا، فردوسی همه این ها را می گوید.

بعد می فرماید:

سر نیک خواهی به کردار توست                که آیینه دین و پندار توست

حرف زدن فایده ای ندارد، سرسلسله نیک خواهی این است که عمل کنی. از کوزه همان برون تراود که در اوست. ما ظاهرمان خیلی خراب است می گوییم نه! دینمان درست است، نمی شود. جامعه ما خراب است ناشی از این است که درون خود ما هم خراب است.

تو را کردگار است پروردگار                         تویی بنده و کردۀ کردگار

خدایی که نیک است و نیک آفرین             چرا بد کنی کو نخواهد چنین

چقدر زیبا بیان کرده! تفاوت کردگار و پروردگار چیست؟ هر دو خداست. خدا هم کردگار است و هم پروردگار است. تفاوت چیست؟ کردگار یعنی خالق، یعنی ایجادت کرده و به وجودت آورده است. پروردگار یعنی چه؟ می پروراند. بعضی ها فکر می کنند خداوند یک بار خلق کرد و ول کرد دیگر! مثلاً عالم را خلق کرد و ولش کرد به حال خودش! یا آدم را خلق کرد و گفت به حال خود ولت کردم! اینطور نیست. همان گونه که خلق کرده، همان گونه هم می پروراند. خداوند یک لحظه ما را به حال خود رها نمی کند. نه ما را! عالم را رها نمیکند. یک لحظه عنایت خداوند از عالم هستی سلب شود چه می شود؟ نسیاً منسیّاً. پس هم کردگار است، هم به وجود آورنده است  و هم پروراننده، می پروراند. کردگار است و پروردگار یعنی عنایت ازلی و ابدی حق تعالی به موجودات. چه دارد می گوید! در شعر فارسی با زبان زیبا، هزار سال پیش! این فارسی ماست در هزار سال پیش!

جناب فردوسی نه تنها معیار فعل اخلاقی را معین می کند، حتی به قول امروزی ها، راهبرد هم نشان می دهد. می گوید خدایی که کردگار توست، پروردگار توست و نیک آفرین است از تو بدی نمی خواهد، حداقل انتظار خدا از توست. چطور ما هزار بدی می کنیم بعد می گوییم بنده خدا هستیم! این پارادوکس است. فردوسی چقدر قشنگ بیان کرده است.

این ها خیلی فارسی است که هر بچه پنج ساله، هفت ساله هم می فهمد، اینقدر ساده صحبت کرده در هزار سال پیش که هر کسی می فهمد. “خدایی که نیک است و نیک آفرین. چرا بد کنی کو نخواهد چنین” این ظاهرش خیلی ساده است و هر کسی از رویش عبور می کند، اجازه بدهید یه توضیحی بدهیم. فردوسی یک قاعده فلسفی را دارد بیان می کند اینجا، حکیم است، فیلسوف است. من فردوسی را فیلسوف می دانم.

می گوید خداوند چون نیک است، نیک آفرین است. این جا دارد ملازمه برقرار می کند. خدا به ذات نیک است. به ذات نیک است یعنی چه؟ بلکه نیکی محض است. اگر خدا نباشد اصلاً نیکی معنی ندارد. نیکی محض، نیکی مطلق، خیر مطلق کیست؟ خداوند است. آیا از نیک مطلق، خیر مطلق بد صادر می شود؟ خیر اصلاً محال است. مناسبت علت و معلول، سنخیت علت و معلول است. تمام سخن حکما و فلاسفه سنخیت بین علت و معلول است. علت و معلول سنخیت دارند. آتش می سوزاند، آتش چه کار باید بکند؟ باید خنک کند شما را؟ آتش رطوبت دارد؟ آب رطوبت دارد، رفع عطش می کند. آب آبی می کند. آتش آتشین می کند. نیک مطلق نیکی می کند. از بدی جز بدی نمی آید و از نیکی هم جز نیکی نمی آید. چون خدا نیک مطلق است، نیک است و نیک آفرین. حالا خدا بد آفریده یا نه؟ تمام مسئله همین جاست، مسئله جبر و اختیار همین جاست. خیر و شر همین جاست. یزدان و اهریمن همین جاست. فرشته و ابلیس همین جاست. تمام جنگ عالم همین جاست. خدا نیک مطلق است از نیک مطلق، بد صادر ممکن است بشود یا نه؟ خیر اصلاً نمی شود، عقل می گوید نمیشود. حق تعالی بدی در ذاتش راه ندارد. نیک مطلق است پس هر آنچه بکند نیک است. پس بدی از حق نمی آید و نیک آفرین است و هر چه آفریده نیک است. پس منشأ بدی ها کجاست؟

مصرع دوم چه می گوید؟ “چرا بد کنی کو نخواهد چنین” تو چرا بر خلاف خواسته حق، که خدا نیک است و نیک می آفریند و نیکی می خواهد، تو چرا بد می کنی؟ او هم نیک است، هم نیک می آفریند و هم نیکی می خواهد، تو بر خلاف این سه نیکی داری بد می کنی. منشأ بدی کار من است. من بدبخت بدم! بشر با همان نفس اماره که اول عرض کردیم. ” مَّا أَصَابَکَ مِنْ حَسَنَهٍ فَمِنَ اللّهِ وَمَا أَصَابَکَ مِن سَیِّئَهٍ فَمِن نَّفْسِکَ” فردوسی همین را دارد می گوید. می گوید از حق تعالی جز نیکی نمی آید، منشأ بدی ها ما هستیم. خب بعد هم صحبت را می اندازیم گردن شیطان! شیطان درون ماست، ما خودمان یک جنبه شیطانی داریم.

بعضی ها سوال کرده اند که آیا فردوسی به یزدان و اهریمن، هر دو اعتقاد دارد یا ندارد؟ بله، یزدان خداوند است و اهریمن شیطان است. خداوند که همزاد ندارد، مخلوقات همزاد دارند ولی خداوند همزاد ندارد. “لیس کمثله شئ” خدا نه ضد دارد، نه ندّ دارد، نه مثل دارد، نه شریک دارد. اصلاً نمی شود همزاد برای خداوند فرض کرد، نامعقول است، جهالت است. حماقت است این حرف! اصلاً خداوند مثل ندارد. بنابراین اهریمن پایین است. اهریمن یعی معادل شیطان، ما شیطان می گوییم، او اهریمن می گوید. فردوسی موحد است.

بترس از بد مردم بد نهان                 که بر بد نهان تنگ گردد جهان

بدنهان یعنی کسانی که این بدی را در درون پنهان می کنند و آدم بدنهان، جهانش هم تنگ است. فراخی و تنگی جهان، به اندیشه نیک و بد است. خوب توجه کنید! شما اگر اندیشه نیک داشته باشید نیکی گسترده و فراخ است. فکر باز داشته باشید، عقل روشن داشته باشید، همه چیز روشن است. با عقل روشن، همه چیز روشن است. با فکر باز همه جا باز است. فکر بسته، فکر تنگ، حسود، تنگ نظر، جهان تنگ دارد. در یک تنگنای خَفقان آور گرفتار است. آدمی که تنگ می اندیشد. آدمی که فکر کوتاه دارد، بدسگال است. بدخواه است. این خودش در تنگی زندگی می کند. آدمی که نیک می اندیشد، جهان را فراخ می بیند. اگر چه ممکن است چیزی نداشته باشد بخورد ولی جهان را فراخ نا می بیند. فکرش گسترده است. جهانش فراخ است. جهانش روشن و گسترده است.

 بابا طاهر چقدر خوب گفته است:

نکن کاری که بر پا سنگت آیو            جهان با این فراخی تنگت آیو

فضیلت در آگاهی و فکر روشن است. جایی که فکر روشن، عقل خوب، عقل فعال، عقل کارگشا نباشد، فضیلت نیست. انسان در تنگنا قرار می گیرد. خودش که در تنگنا قرار می گیرد، برای دیگران هم تنگی می خواهد. خودش که در تنگنا است و ضیق است بر دیگران هم ضیقی و تنگنایی می خواهد. ولی کسی که فراخ ناست، عالمش فراخ است و فکرش گشاده است، همه جا را فراخ نا می بیند، گشادگی و بازی و انفتاح  می بیند. مغلق و بسته نیست. همه جا باز است، درها همه باز است.

یک عده بیشترین ثروت و قدرت را دارند ولی احساس تنگی می کنند! “وَمَنْ أَعْرَضَ عَن ذِکْرِی فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَهً ضَنکًا” مولتی میلیاردر است ولی معیشتِ ضنکا دارد، یعنی در تنگنا قرار گرفته است. چون در مدار توحید نیست. اون فکر گشاده و باز را ندارد.

بابا طاهر چه زیبا گفت است:

چو فردا نامه خوانان نامه خوانند                   تو را از نامه خواندن ننگت آیو

بله، باباطاهر هم حکیم بوده که راجع به ایشان در جلسات قبل بحث کرده ایم.

فردوسی می گوید:

به دل نیز اندیشه بد مدار                   بد اندیش را بد بود روزگار

کسی که اندیشه بد دارد، روزگارش روزگار سخت و بدی است یعنی تا آخر بد می گذرد، تا آخرین نفس در بدی می گذرد. این عالمش است تازه! تازه در این عالم بد می گذراند، بعد هم معلوم نیست چه بلایی به سرش بیایید.

بود خشم و شهوت عدوی شاهان                همی بر فروزاند اندر جهان

ببینید چه دارد می گوید! اول عرایضم عرض کردم، پادشاهان بهانه اند. می گوید خشم و شهوت دشمن پادشاهان است. چرا؟ چون دو خصلت پادشاهان را در معرض خطر قرار می دهد. یکی اینکه زود خشمگین می شوند چون قدرتمندند و صاحب قدرت اند زود خشمگین می شوند، باد به غبغب می اندازند و دیگر هیچی نمی شود در برابرش گفت! یکی خشم است و دیگری زیاده خواه، شهوت یعنی چی؟ یعنی زیادت خواهی. شهوت معنی وسیع تر از آنچه ما می فهمیم دارد. شهوت یعنی زیادت خواهی، به اندازه خواستن شهوت نیست. انسانی که هیچ نخواهد که نمی شود. کلمه شهوت را من دارم معنی می کنم، زیادت خواهی است. به اندازه خواستن شهوت نیست، زیادت خواهی شهوت است. به اندازه خواستن را کلمه شهوت به کار نبرید. زیادت خواهی کار ملوک و پادشاهان است و خشم هم کار آنهاست. حالا همین که اسم کتابش شاهنامه است دارد انتقاد می کند از پادشاهان. این که عرض کردم پادشاهان بهانه اند، عجب کلامی فرمود قاضی نورالله شوشتری، گفت “پادشاهان بهانه اند و در واقع کلام فردوسی از مبدأ و معاد نشانه دارد و از شاهان بهانه”

یک پادشاهی رفت پیش یک درویشی، خانه نمور و گلیم پاره اش را دید. گفت ای شیخ چیزی بخواه که اجابت کنم. گفت من دو بنده دارم که آن دو امیر تواند “من دو بنده دارم و ایشان حقیر. و آن دو بر تو حاکمانند و امیر” شاه گفت آن دو که هستند این برای من زلت است “گفت شه آن دو چه اند این زلتست. گفت آن یک خشم و دیگ شهوتست” این شعر عطار هم متأثر از همین کلام فردوسی است.

حالا این جا پادشاه واقعی کیست؟ آن کسی که بر خشم و شهوت امیر است پادشاه است یا آن کسی که زیر دست خشم و شهوت است؟ شخص یزدان پرست آمر و دستور دهندۀ خشم و شهوت است ولی پادشاه ظاهری مأمور خشم و شهوت است. پس یزدان پرست پادشاه است. پادشاهان فردوسی را اینجا تفسیر کنید شما! فردوسی می گوید این ها بدترین بدان هستند کسانی که خشم و شهوت دارند و اسیر و برده خشم و شهوت اند.

مکن با بدان نیکی ای نیک بخت                  که در شوره نادان نشاند درخت

عجب حرفی می زند! “که در شوره نادان نشاند درخت” آدمی زحمت بکشد برود درختی را بخرد، آب بدهد، درخت را بکارد، در کجا؟ در شوره زار! آدم جاهل درختی را که می خواهد بکارد یا بذری که می افشاند، در شوره زار باید بیفشاند یا در زمین پاک؟ در زمین پاک. اگر کوششی شما می کنید، زمینه را بشناس! کجا داریم کوشش می کنیم؟ کجا داریم تعلیم و تربیت می دهیم؟ کجا فعالیت می کنیم؟ زمینه مهم است. قابلیت مهم است. به همان اندازه که فعالیت مهم است، قابلیت هم مهم است. این یک اصل فلسفی است. فاعلیت بدون قابلیت چه کاره است؟ هیچ، کاری نمی کند. به همان اندازه که فاعل فاعلیت خودش را باید بشناسد، قابلیت را باید بشناسد. شما در زمین شوره زار نرو زحمت بکش، درخت نکار، بذر نیفشان، خب زحمت میکشی، شوره است! این جا قابلیت نیست. قابلیت ها را هم باید شناخت اونموقع فاعلیت، فاعلیت است. این ها اصول حکمی و فلسفی است ” العطیات بقدر القابلیات” قابلیت را پیدا کن، عطیه است. فیض الهی هم دائم است. اما در کجا فیض میرسد؟ قابلیت باید باشد. خدا بخیل است یا نه؟ “گوهر پاک بباید که شود قابل فیض. ور نه هر سنگ و گلی لؤلؤ و مرجان نشود” فاعلیت خدا، افاضه حق تعالی دائم است ازلی و ابدی و سرمدی است. بخل در ساحت مقدس حق تعالی راه ندارد. فیض دائمی است اما قابلیت باید باشد. آدم نادان می رود که درخت و بذر در شوره زار می افشاند. خدا حکیم علی الاطلاق است.

سعدی هم زیبا بیان کرده :

شمشیر نیک از آهن بد چون کند کسى                 ناکس به تربیت نشود ای حکیم کس

باران که در لطافت طبعش خلاف نیست               در باغ لاله روید و در شوره زار خس

 سعدی این مسئله رو خیلی بیشتر پرورانده، او هم تحت تأثیر فردوسی است. “تربیت نا اهل را چون گردکان بر گنبد است” چقدر سعدی هم قشنگ گفته! یه گردو بزارسر جای گنبد! خب قرار نمی گیرد. کسی که بدسگال است و نادان است و غرض ورز است و اسیر شهوت و غضب است، حالا شما او را تربیت کن! چون گرد کان بر گنبد است!

نگویم مراعات مردم مکن                کرم پیش نامردمان گم مکن

سعدی می گوید بشناس “با بدان، بد باش و با نیــکان، نکو. جای گل، گل باش و جای خار،خار” این درست متأثر از حدیث مولاست، فرمود «رأسُ الاِیمان الاحْسانُ الی الناس. ظلم الإحسان وضعه فی غیر موضعه» این خلاف عدالت است. عرض کردم شما بذر را در شوره زار بیفشانی، خلاف عدالت یعنی “وضع الشى ء فى غیر موضعه” کرده ای، اصلاً تعریف عدالت همین است که ” وضع کل شى ء فى موضعه” یعنی هر چیز سر جای خودش باید باشد و البته تشخیص اینکه هر چیزی سر جای خودش باید باشد، حکمت می خواهد. بدون حکمت آدم موضع را تشخیص نمی دهد.

مکن نیک مردی به جای کسی                 که پاداش نیکی نیابی بسی

به نوروز و روز و شب زندگی                   به نیکی گرا تا کنی بندگی

اگر نیک باشی هر روز نوروز است. هر لحظه ای که شما نیکی می کنید آن روزتان نو است. برای آدمی که نیکوکار است و هر لحظه کار نیک انجام می دهد هر روز روز نو است و هر نفس نو است.

از امام صادق(ع) سوال می کنند که ما پول نداریم با چه نیکی کنیم؟ فرمود ” یدرعون بالحسنه السیئه اولئک لهم عقبی الدار” با نیکی های خودتان بدی های دیگران را ببخشید. چقدر قشنگ فرموده اند. همیشه فکر می کنیم که پول است! نه! در آستانه نوروز اگر با کسی قهرید، آشتی کنید. اگر کسی را رنجاندیم برویم از او استحلال کنیم.

بله، این معاشرت های نوروز خیلی فلسفه دارد و بی دلیل نیست این فرهنگ نوروز در تاریخ ایرانیان باقی مانده است. چنانکه فردوسی باقیمانده، یعنی در واقع بذر نیکی را در جای مناسب کاشتن است.

انوشیروان هم در قالب دعا به پسرش همین توصیه را می کند “سرت سبز باد و دلت شادمان، تنت پاک و دور از بد بدگمان، همیشه خرد پاسبان تو باد، همه نیکی اندر گمان تو باد” یعنی فکر نیک، خرد وقتی که پاسبان شد، ما که نمی توانیم پاسبانی خرد بکنیم! تن، عقل را هدایت می کند یا عقل، تن را هدایت می کند؟ عقل هدایت می کند. پس خرد پاسبان ماست، نه تنها خرد پاسبان ماست، خرد پاسبان عالم است. خرد فکر بد ندارد، اصلاً خرد بد نیست. وقتی که انسان حتی در گمانش هم خردمند باشد، در یقینش که هیچی، یعنی این همه جا سرایت دارد. آدم خردمند ظن و گمانش هم خوب است. می گوید خرد هم پاسبان توست هم در گمان توست. خود خرد مقام یقین است، مقام یقین هم واقعیت است. اما وقتی انسان خردمند باشد در گمانش هم سوء ظن ندارد. گمان خوب دارد، در گمان هم تأثیر می گذارد. بیت به بیت که جلو میروی، جمله به جمله حکمت است.

حداقل نیکی این است که نسبت به کسی بدگمان نباشید، بدگمانی خیلی بد است. سوءظن یکی از آفات است. ” اجْتَنِبُوا کَثِیرًا مِّنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ ” ظن بد خیلی خطرناک است. وقتی که انسان بدگمان شود این کم کم به یک بیماری تبدیل می شود. یک مرض خطرناک و زندگی را تباه می کند. این که می گویند اصالت الصحه، حمل بر خیر همیشه، حمل بر خوبی باید کرد، تا آنجایی که می شود، مگر آنکه نشود دیگر، وقتی که به یقین شد که بد است، بد است. ولی تا می شود باید حمل بر خوبی کرد، حسن ظن باید داشت، مگر اینکه ثابت بشود که بد است.

در آستانه عید نوروز ما هر چه بدی را از خودمان دور کنیم و گمان بد را از خودمان دور کنیم، نوروزی تر می شویم، نو می شویم.

چه زیبا فرمود فردوسی، به نیکی بباید تن آراستن، با نیکی خلعت نوروزی خودمان را بدوزیم، به همه خوش بین باشیم، بدی ها را از خود دور کنیم، با نیکی کردن بدی ها دور می شود، اصلاً بدی اصالت ندارد.

بدین رواق زبرجد نوشته‌اند به زر               که جز نکویی اهل کرم نخواهد ماند

غنیمتی شمر ای شمع وصل پروانه            که این معامله تا صبحدم نخواهد ماند

با تشکر ویژه از خانم علیشاهی به خاطر پیاده سازی این برنامه

لینک دانلود

Video-Download                Sound-Download               Youtube-download

5/5 - (2 امتیاز)

کانال تلگرام دکتر دینانی

۱۱ دیدگاه

  1. باسلام وتشکر فراوان از مطالب درج شده.به نظر میزسد بهتر است که مطالب بیان شده توسط استاد از مطالب مطروحه از جانب اقای لاریجانی مشخص گردد. بتبیان نام امان در اول هر مطلب.
    وفقکم الله

  2. خداوند وجود نازنین دکتر دینانی را محفوظ دارد که واقعا با شنیدن و خواندن سخنانشان می شود آرامش و قرار و در مدار و مرکز بودن و خارج از تشویش بودن را تجربه کرد.

  3. عالی بود مخصوصا قسمت ازپادشاه واقعی کیست ؟ولی کلش این که منشا بدی عالم خود ماهستیم را بیشتر باز می کردند .

  4. “فرهمند یعنی فَرّه ایزدی دارد، فَرّه ایزدی یعنی چی؟ یعنی ” ﻣﺆﯾّﺪ ﺑﻪ ﺗﺄﯾﯿﺪات اﻟﻬﯽ ” یعنی کسی که با تأییدات الهی ﻣﺆﯾّﺪ است و به تأیید الهی توجه دارد. این مهم است! کسی ﻣﺆﯾّﺪ ﺑﻪ ﺗﺄﯾﯿﺪات اﻟﻬﯽ است که توجه داشته باشد که خدا دارد تأییدش می کند”

  5. با سلام و احترام
    سلام به دکتر دینانی برسانید و اگر احیانا به اصفهان سفری داشتند به علاقمندان ایشان که دوست دارند از نزدیک ایشان را ملاقات کنند و حضورا از مباحث ایشان استفاده کنند خبر دهید. اینجانب عمیقا منتظر آن روز هستم. با تشکر

  6. با سلام
    از شما عزیزان خواهشمند امکان دریافت دیگر فایلهای متنی را در دسترس قرار دهید.
    با تشکر و ارزوی توفیق برای تمامی رهروان راه حقیقت و روشنایی

  7. سلام. خداوند به استاد طول عمر بدهد. انشاء ا…. میخواستم از استاد بپرسم که ایا در قران کریم از خمس یادی شده. اصولا فلسفه خمس و تاریخچه ان چیست. متشکرم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا