انسانى را به آزاد اندیشی علامه طباطبایى ندیده ام
با علامه طباطبایى چگونه آشنا شدید و چه آموختید؟
مرحوم علامه طباطبایى استاد بزرگ و عالى مقام بنده، کسى است که من همیشه خود را مدیون آن بزرگ مى دانم. همین اندازه باید بگویم که آقاى طباطبایى شخصیتى است که اگر به حوزه قم وارد نمىشد، نمى دانم براى قم و حوزه آن به طور کلى و براى شخص من به صورت جزئى، چه اتفاقى مى افتاد! علامه طباطبایى امروز در ایران شناخته شده است. همه او را مى شناسند؛ شخص گمنامى نیست. شاگردانش در سطوح مختلف مصدر امورند؛ چه امور علمى و چه امور اجرایى. او در این کشور منشأ آثار زیادى است؛ ولى معتقدم آن چنان که باید، هنوز شناخته شده نیست. اهل تفسیر او را با تفسیر کبیر «المیزان» مى شناسند که البته مهم است و یکى از بهترین و مهمترین تفاسیرى است که تاکنون بر قرآن کریم نوشته شده است. آزاد اندیشی علامه طباطبایى نظیر ندارد.
عده اى او را به عنوان عابد و زاهد و عارف مى شناسند که دستورات ذکرى به اشخاص داده است و خود نیز اهل ذکر و عرفان بود و استادانش عارف بودند، مثل مرحوم قاضى طباطبایى. کسانى که با علامه آشنایى دارند، مقام عرفانى او را مى دانند، هرچند که در زمینه عرفان، اثر روشن و شایعى به صورت مستقیم منتشر نکرد؛ ولى گفتار و کردارش همه عرفانى بود و همه دیده اند. زهد وعرفان و ادبش بى نظیر بود. او در برخورد با شاگردان و غیر شاگردان و مقوله ادب، نمونه بود.
پیرامون مقام فلسفی و آزاد اندیشی علامه طباطبایى
مقام فلسفى او را نیز همه مى دانند. بسیارى از رجال کشور در فلسفه شاگردش بوده اند. بزرگان و فیلسوفان فعلى، در حوزه و جاهاى دیگر غالباً شاگردان او هستند. کتاب «بدایهالحکمه» و «نهایهالحکمه» ایشان در دسترس است و همه مى خوانند و مقام فلسفى ایشان را نشان مى دهد و همچنین تعلیقاتى که بر «اسفار» ملاصدرا و «بحارالانوار» نوشته است. اینها چیزهایى است که کسانى که اهل فلسفه هستند، مى دانند؛ لازم نیست که من بگویم. مرحوم علامه طباطبایى فیلسوف، مفسر و فقیه است. البته آثار فقهى ایشان چاپ نشده است. ایشان در علم فقه و اصول آثار فراوان دارد و در زمان خودش از هیچ فقیه و اصولى کمتر نبود.
ما که شاگردان ایشان بودیم، بارها گفتیم: «اجازه بدهید این آثار را چاپ کنیم» پاسخ ایشان این بود که: «من بهالکفایه هست.» منظورشان این بود که اگر فقه و اصول واجب کفایى هم باشد، آقایان هستند که این واجب بر زمین نماند. ایشان در ادبیات عرب نیز کم نظیر بود. نوشتارشان نشان مى دهد که چقدر بر ادبیات عرب تسلط دارد و بیشتر به عربى مى نوشت؛ ولى به فارسى هم مى نوشت و شعرهایشان نشان مى دهد که چقدر ذوق و احاطه به فارسى داشت؛ شعرهاى ایشان بسیار خوب بود. من نمى خواهم از این مسائل صحبت کنم.
آن چیزى که گفته نشده و من کمتر شنیده ام یا اصلاً نشنیده ام و خودم به عنوان یک شاگرد که بسیار به ایشان نزدیک بودم، شاهدش بوده ام، این است که علامه طباطبایى یکى از آزاد اندیش ترین مردانى است که من در طول عمرم تاکنون دیده ام و شاید بتوانم بگویم که: من تاکنون که در سن پیرىام، انسانى را به آزاد اندیشی علامه طباطبایى رؤیت نکرده ام، على الاطلاق!
شاید در کتابها خوانده باشم که خیلى ها آزاد اندیش بوده اند. با خواندن کار ندارم، بحثم دیدن است. من تاکنون با انسانى ملاقات نکرده ام که آزاد فکرتر و در حریّت فکرى آزاد اندیش تر از علامه طباطبایى باشد. عظمت علامه طباطبایى براى من در همین جمله خلاصه مى شود. در اینکه مفسرى کبیر است، شک نیست. همه اذعان دارند، من هم اذعان دارم. به اینکه فیلسوفى بزرگ است، همه اذعان دارند، من هم اذعان دارم. به اینکه عارف و زاهد و مؤدب است، همه اذعان دارند، من هم اذعان دارم. علاوه بر ایشان، عارف و فیلسوف و فقیه و مفسر باز هم داریم و فراوان هم داریم؛ اما به آزاد اندیشی علامه طباطبایى ، کم انسان داریم. شاید هم باشد، من ندیده ام. من کسى را به رتبه ایشان در آزادفکرى ندیده ام.
برداشت شمااز آزاد اندیشی علامه طباطبایى چه بود؟
آن مرد بزرگ همواره در حال اندیشیدن بود. در شب و روز، در سفر و حضر، در راه رفتن و نشستن، در خواب و بیدارى؛ همیشه مى اندیشید؛ آن هم به مسائلى که روزمره نبود و من به عنوان شاگردی که بسیار به او نزدیک بودم، میدیدم چه در میان طلاب و چه در جلساتى که با هانرى کربن داشت و بسیارى از اساتید دانشگاه در آن حضور داشتند، مسئله اى مطرح نمى شد، مگر اینکه احساس مى کردم ایشان قبلاً دربارهاش فکر کرده است و برایش تازه نیست.… این مسائل افکارم را پریشان کرد. ماندم که چه کنم! در همین اوان بود که به درس اسفار آقاى طباطبایى رفتم. این رفتن همان و مجذوب شدن همان. من مجذوب درس ایشان شدم.
برداشت من این بود که ایشان قبلاً به آن اندیشیده و آن مسئله هر چه باشد، با وى بیگانه نبود و هر اندازه هم که آن سؤال یا مسئله مخالف نظریاتش بود، روى ترش نمى کرد و براى فکر کردن و پاسخ گفتن آماده بود و حاضر بود که درباره هر مسئله اى از نو بیندیشد. هم قبلاً اندیشیده بود و هم آمادگى براى اندیشه درباره آن مسئله را داشت. هرگز نمى گفت که این مسئله خلاف مذاق و رشته من است، یا کفر است!
آیا استادان دیگر اینگونه نبودند؟
هرگز! من استادان دیگری هم داشتم. مخصوصاً در فلسفه استادى داشتم که اگر سؤالى را مطرح مى کردیم که با مذاقش سازگار نبود و مقدارى بوى اسلامیت نمى داد، روى ترش مى کرد، شاید عصبانى هم مى شد و مجال نمى داد و اصلاً گوش فرا نمى داد؛ ولى هیچ سؤالى نبود که از علامه طباطبایى بپرسم ـ هر چه مى خواهد باشد و هر اندازه هم که دور از ذهن و حتى کفرآلود باشد، و ایشان با روى باز و لبخند با آن روبرو نشود و پاسخ ندهد. من اسم این را حریت فکرى و آزادى در اندیشیدن مى گذارم.
از کى به «آزادى فکر» یا «آزادفکرى» پى بردید؟
من از نوجوانى وارد عالم طلبگى شدم؛ اما از همان ماه اول، دوم پشیمان شدم؛ ولی دیگر راه بازگشت به خانه نداشتم، چون با مخالفت خانواده آمده بودم، نمىخواستم شرمگینانه برگردم؛ بنابراین تحمل کردم. پس از مدتى تأمل کردن، وقتى با علوم معانى و بیان آشنا شدم، عشق جدیدی در من پیدا شد. نمى دانم چرا عاشق علم معانى و بیان شدم! در این فن، خوشبختانه استاد بزرگى به نام ادیب اصفهانى داشتیم که متخصص مطول بود و شاید بیست بار آن را تدریس کرده بود و احاطه بى نظیرى به معانى داشت و دیدم که گمشده من، در شاگردى این مرد و خواندن مطول است!
از این رو مطول را در نزد مرحوم ادیب خواندم و با خواندن معانى و بیان، شوق جدیدى در من براى علم آخوندى پیدا شد و بعد وارد علم اصول و فقه شدم و مقدارى فقه خواندم و از این بابت خیلى خوشحال بودم و اوضاع برایم خوب بود، تا به درس خارج رسیدیم. ده سال به درس خارج فقه امام خمینى رفتم. یک دوره هم در محضر ایشان خارج اصول خواندم. خودم هم رسائل و مکاسب و منظومه ملاهادى سبزوارى درس مى دادم. قبل از تدریس، در نزد استادانى چند فلسفه خوانده بودم و چون منظومه را درس دیده بودم، مسلط بودم و خودمم از عهده تدریسش برمى آمدم.
در این مرحله، به سنی رسیده بودم که داشتم از جوانى عبور مى کردم. دومرتبه شکى بر من عارض شد که براى زندگى چه باید بکنم؟ آخوند بودم، آخوند موفقى هم بودم. منبرهاى خوبى داشتم و امرار معاشم خوب بود، خوب درس مىدادم و در مجموع موجه بودم؛ ولى دیدم حالا باید در جایى منبر بروم که معلوم نیست خوب باشد، خوب نباشد! دیدم از این کار راضى نیستم و از اینکه مایه ارتزاقم سهم امام باشد و بعد تشکیل خانواده بدهم یا اصلاً ازدواج نکنم و مجرد و زاهد بمانم و اگر ازدواج بکنم، به چه پشتوانهاى باید این کار را انجام بدهم؟ و… این مسائل افکارم را پریشان کرد. ماندم که چه کنم! در همین اوان بود که به درس اسفار آقاى طباطبایى رفتم. عده زیادى مى آمدند، من هم رفتم. درس عمومى بود. این رفتن همان و مجذوب شدن همان. من مجذوب درس ایشان شدم.
ایشان در علم فقه و اصول آثار فراوان دارد و در زمان خودش از هیچ فقیه و اصولى کمتر نبود. ما که شاگردان ایشان بودیم، بارها گفتیم: « اجازه بدهید این آثار را چاپ کنیم.» پاسخ ایشان این بود که: «من بهالکفایه هست.»
یکى دو سال به درسشان رفتم. بعد متوجه شدم که ایشان یک جلسه خصوصى شبانه دارند و فلسفه درس مىدهند. تعبیر «خارج فلسفه» مصطلح نیست؛ ولى مى توان گفت که آن درس، درس معمولى نبود، درس خارج بود. آن هم نه در مدرسه، در منزل ها و مخفیانه! اعضاى جلسه بیش از هفت/هشت نفر از اصحاب خاص ایشان نبودند و شبهاى پنجشنبه و جمعه در منزل یکى از دوستان برگزار مىشد.
در این جلسه امهات مسائل فلسفه مطرح مى شد و همه کس به آن راه نداشت، مگر کسى که خود آقاى طباطبایى اجازه بدهد. یکى از دوستان، ما را معرفى کرد و ایشان اجازه دادند که من هم به آن جلسه بروم. با ورود به این جلسه، دومرتبه شوقى دیگر در من ایجاد شد که عجیب و غریب بود و دیدم که گمشده من در آن جلسه است و دیگر زندگى برایم مهم نبود که زن بگیرم یا نگیرم و زنده بمانم یا نمانم. دیگر اساساً کارى با جهان نداشتم. براى من آنچه بود، آنجا بود و آن جلسه و فکر مى کردم این جلسه همه چیز من است و دیگر مردن و زنده ماندن و پول داشتن و نداشتن برایم مهم نبود. راحت بگویم: فکر زندگى از سرم خارج شد و چندین سال این توفیق را داشتم که در جلسات شبانه علامه طباطبایى با جمع دوستانى که بودند، حضور پیدا کنم. در آن برهه، همه چیز من آن جلسه و شخصیت علامه طباطبایى بود و ایشان هم هر چیز تازه و بدیعى داشت، در طبق اخلاص مى گذاشت. ما هم هر چه از ذهن مان مى گذشت، با او در میان مى گذاشتیم.