حیات هراکلیتوس
زمانی که فردی خردمند نگرشی نامعقول از دید ما را بیان میکند، تلاش برای درک این حقیقت که چگونه چنین نگرشی مورد قبول آن فرد واقع شده، نه تنها گسترهٔ تفکّر ما را توسعه میدهد، بلکه ما را از بسیاری از تعصبات محبوبمان که در گذر زمان به همان سرنوشت دچار میشوند رهایی میبخشد. در دوره زمانی پیشاسقراطی، این حقیقت در کنار ظهور تفکّر منطقی در برابر بیان اسطورهای وقایع که در نهایت تبدیل به زیربنای فلسفه و تمدن کنونی غرب گردید، لزوم تأمّل در آرا و عقاید فیلسوفان آن زمان را بیشتر نمایان میسازد.
هراکلیتوس ایونی (۵۳۵ – ۴۷۵ قبل از میلاد)، یکی از این فیلسوفان بود که آرایی متفاوت از سایر هموطنان مُلطیِ خود داشت. او نجیب زادهٔ مردم گریزی بود که زندگی سالکانه ای داشت. هراکلیتوس بر این اعتقاد بود که بسیاری از مردم عاطل و جماعتی هم نوا هستند که توجه به سخنان آنان چیزی جزء بطالت زمان نیست. (یک فرد برای من مانند هزاران نفر است، اگر او بهترین باشد.)
هراکلیتس (هرقلیطوس) بزرگزاده ای از مردم إفسس بود و بنا به گفته دیوگنس در حدود شصت و نهمین المپیاد یعنی در سالهای ۵۰۴-۵۰۱ ق.م. در اوج شهرت بود. تاریخ زندگی وی را نمیتوان دقیقاً تعیین کرد. مقام باسیلیوس در خانواده وی موروثی بود، لیکن هراکلیتس آن را به نفع برادر خود رها کرد. بنابر این میتوان حدس زد که وی مردی مالیخولیایی اندوهگین و تاریک اندیش و بدگمان و انزواطلب و کناره جو بود. وی هم توده مردم و شهروندان معمولی را تحقیر میکرد و هم اشخاص برجسته و بزرگ گذشته را.
درباره همشهریان خویش میگوید: «مردان بالغ إفسس کار خوبی خواهند کرد اگر خود را یکایک حلق آویز کنند، و شهر را به جوانک های بی ریش بسپارند؛ زیرا آنان هرمودوس، بهترین مرد در میان خود، را راندند. در حالی که میگفتند، «ما کسی را که از همهمان بهتر باشد نمیخواهیم اگر چنین کسی هست، بگذارید جای دیگر و در میان دیگران باشد.» همچنین وی اظهار نظر میکند: «در پرین، بیاس، پسر توتاماس، می زیست، کسی که از بقیه شایستهتر است». (وی میگفت: «اغلب مردم بدند.»)
حقیقت، یک ماهیت مشترک است
او همچنین اعتقاد داشت حقیقت یک ماهیتِ مشترک است; لوگوس (در ریشه لغوی یونانی به معنای خرد الهی – Logos) که طبیعتِ همه چیز را آشکار میکند و درتمام واقعیت ساری و راسخ است. او لوگوس را به معنای کلمه یک مفهوم عینی (Objective Truth) میپنداشت که برخلاف باور پیشینیانش به اسطورههای دست نیافتنی، از طریق حواس در همه جا قابلِ یافت میباشد. هراکلیتوس را از این رو میتوان آغازگر مکتب تجربه گرایی (Empiricism) دانست.
بخش عمدهٔ تنفّر او از عوام نیز از تعریفِ شخصیِ هر یک از افراد توده از حقیقت، که منجر به تعدّد آن در برابر حقیقتِ مشترکی که به آن باور داشت بود. از نظر او مردم با این تعاریف شخصی، خود را در غاری کوچک و محصور از واقعیت که حاصلِ دریافتهای گمراه کنندهٔ آنها از عقاید، خواستها، ترسها و افکارِ فردیشان است محصور میکنند. به نظر او “مردم آنچه را در روز انجام میدهند فراموش میکنند، درست مانند کاریهای را که در خواب انجام میدهند!”
از طرفی دیگر او معتقد بود یک فرد تنها به وسیله خودش – و نه از طریق آموزش و یا گوش سپردن به دیگران – میتواند به این حقیقت الهی دست پیدا کند. دیوژنوس درباره او میگوید: “او مرید و شاگرد کسی نبود، ولی میگفت که خود کاوش کرده و همه چیز را در این کاوش از خود آموخته بود.” هراکلیتوس در این کاوشها به این پنداشتها رسیده بود:
- جهان یک آتش همواره نامیراست.
- جنگ پدر همه چیز است.
- همه چیز در جریان است.
جستجو برای چیزی بنیادین و نامیرا از عمیقترین غرایزی است که فرد را به سوی فلسفه میکشاند. بدون شک این کشش ناشی از عشق به خانه و دوری جستن از خطرات بی پناهی و سرگردانی است. از نظرِ هراکلیتوس آتش آن مادهٔ بنیادین و نامیرا در جهان است که هر چیزی را مانند شعلهٔ خود از مرگ چیزِ دیگری بوجود میآورد. “فانی، ابدی است و ابدی فانی. یکی از مرگ دیگری میزیید و هم او میمیرد از تولّد دیگری.” این گفتار همچنین نشان از باورِ او به وحدّانیتی است که از ترکیبِ اضداد به وجود میآید. رواقیّون حتّی این آتشِ فراگیر و نافذ را مفهومی نمادین از همان لوگوس یا خرد الهی که اداره کننده جهان میباشد میپنداشتند.
مشاهده این واقعیّت که هر چه به وجود میآید از تخریب چیز دیگری است و هر آنچه از بین میرود مولّد دیگری، از سویی جنگ را در نظر هراکلیتوس بر خلاف سایر هم عصرهای خود از نمادی شیطانی به منشاء خوبی تبدیل نمود. “مردم بر این حقیقت واقف نیستند که چگونه یک چیز که در تغییر است با خود موافق است. این هم کوک بودن تنشهای اضدادِ درون آن است; مانند آهنگی گوشنواز از هارمونیِ آرشه ای بر زهِ یک ساز.” جنگ مقّدس خود خمیرمایه نظریات برخی از بزرگترین فیلسوفان عصرهای جدید مانند نیچه و هگل میباشد.
آیا هراکلیتوس هیچ اندیش بود؟
امّا شاید مشهورترین سخن بازمانده از هراکلیتوس “نمیتوان درون یک رودخانه دوبار پاگذاشت.” باشد. این نوع مشاهدهٔ عینی از واقعیّتِ طبیعت نشان میدهد که او معتقد بود همه چیز در جهان، حتی اگر از دیدِ حواس ما در سکون و ثابت باشد در جریان است. این اصلِ تغییر دایمی، آن گونه که هراکلیتوس به آن باور داشت مترتّب آن است که امکان درک و دسترسی به دانش در این جهان وجود ندارد. ارسطو نظریه هراکلیتس را با این بیان توصیف میکند که: «تمام چیزها در حرکتند، هیچ چیز ثابت و ساکن نیست.» از این نظر هراکلیتس یک پیراندلو (رمان نویس و نمایش نامه نویس ایتالیایی) در دنیای باستانی است، که فریاد میزند هیچ چیز ثابت نیست. هیچ چیز ساکن نیست، و بی واقعیتی «واقعیت» را اعلام میکند.
اما اشتباه خواهد بود اگر فرض کنیم که هراکلیتس میخواست تعلیم دهد که آنچه تغییر میکند «هیچ» است، زیرا این قول، با بقیه فلسفه او متناقض است. از آن گذشته، اعلام تغیر هم مهمترین و پرمعنی ترین جنبه فلسفه او نیست. هراکلیتس بر «کلام» خود یعنی بر پیام مخصوص خود به بشر تأکید میکند. و در چنین کاری به زحمت ممکن بود خود را محق احساس کند اگر آن پیام بیش از این حقیقت نبود که اشیاء دائماً در حال دگرگونیاند؛ این حقیقت را دیگر فیلسوفان ایونی در یافته بودند و خصیصه چندان نویی در آن نبود.
در جهانی که همه چیز در حال تغییر است، اگر کسی بتواند حتی لحظهای نسبت به یک چیز دانش پیدا کند، آن چیز در لحظهٔ بعد تغییر میکند. علم و یا همان مکتب تجربه گرایی که خود همان گونه که اشاره شد حاصل این نگرش هراکلیتوس بوده تاکنون نتوانسته نظریهای در رّدِ این اصل ارائه دهد; پذیرشی که ناخواسته گواه و انگیزاننده پوچ گرایی و ناامیدی است. این موضع در تاریخ فلسفه شروعِ تلاشی بی پایان از سوی فلاسفه در جستجوی چیزی پایدار، خارج از سلطه زمان بود، راهی که با پارمندیس آغاز شد.
هراکلیتوس و هومر
هراکلیتس عقیده خود را درباره همر در این گفتار اظهار میکند: «همر را باید از میدان مسابقات بیرون برد و شلاق زد، و آرخیلوخوس (شاعر یونانی قرن هفتم قبل از میلاد) را نیز» به همین نحو وی اظهار عقیده کرده است: «آموختن بسیاری چیزها فهم نمیآموزد، وگرنه میبایست به هزیود و فیثاغورس و نیز گزنوفانس و هکاتانوس آموخته باشد.» و اما فیثاغورس، «بیش از همه مردان دیگر تحقیقات علمی را به کار بسته، و از این نوشتهها گزینشی فراهم کرده و مدعی چیزی به عنوان حکمت خود شد که تنها عبارت بود از شناختی از چیزهای بسیار و یک شیادی.»
گفتههای پر مغز و تند
بسیاری از گفتههای هراکلیتس پر مغز و تند و نیشدار است، اگر چه گهگاه تا اندازهای سرگرم کننده است. مثلاً:
- «پزشکان که بدن بیمار را میبرند. میسوزند، بیشتر میزنند و شکنجه میکنند، برای این کار خود مطالبه اجرتی میکنند که سزاوار گرفتن آن نیستند»
- «خدا انسان را کودک نامیده. همان طور که مرد بچهای را»
- «خران کاه را بر طلا ترجیح میدهند»
- «شخصیت انسان سرنوشت اوست.»
راجع به تلقی هراکلیتس از دین، وی احترام کمی برای شعائر دینی داشت، و حتی اعلام میکند که «شعائری که در میان مردم معمولی است شعائر نامقدس است. به علاوه، طرز تلقی او نسبت به خدا، علی رغم زبان دینی که به کار میبرده همه خداانگارانه (وحدت وجودی) بود.
سبک هراکلیتس به نظر میرسد که تا اندازهای مبهم و ناروشن بوده است، زیرا بعدها وی لقب استهزائی «تاریک اندیش» را گرفته است. این نحوه عمل ظاهراً بکلی خالی از قصد نبوده است: لااقل در میان قطعات چنین جملاتی مییابیم:
- «طبیعت دوست دارد که پنهان باشد»
- «خدایی که پاسخ غیبی خود را توسط هاتف دلفی میدهد مقصود خود را نه آشکار میکند و نه پنهان، بلکه آن را با علامت و اشاره نشان میدهد.»
- و درباره پیام خویشتن به بشر میگوید: «آدمیان وقتی که آن را برای اولین بار میشنوند همان قدر از فهم آن عاجزند که وقتی که هنوز آن را نشنیده باشند.» برنت خاطر نشان میکند که پیندار وآسخیلوس صاحب همان لحن پیامبرانهاند، و تا اندازهای آن را به تجدد دینی معاصر نسبت میدهد.
هراکلیتوس 12 شهریور 1398
متشکرم
ADAM 8 مرداد 1399
زیبا بود
ممنون واقعا
هراکلیتوس 7 شهریور 1399
از برخی جهات حق کاملا با هراکلیتوس بوده. غالب مردم بخاطر اختلاف نظر نمیتوانند در کنار هم زندگی کنند .همانطور که دیدیم که هراکلیتوس از مردم بدش میومد چون ستایشش نمیکردند.
هیلبرت 14 بهمن 1400
با او تقریبا در هر موضوعی موافقم . در نگاه اول اینگونه به نظر میرسد که نظراتی کودکانه ای دارد ، اما وقتی عمیق تر ننگاه کنید واقعا او را ستایش خواهید کرد . به نظرم او شایسته شناخته شدن در حد نیچه یا حتی شاید شوپنهاور است .