متن برنامه معرفت

دلا بسوز که سوز تو کارها بکند….

حافظ نه تنها حافظ قرآن بوده بلکه حافظ در واقع حافظ همهٔ تاریخ اسلامی است و همهٔ تاریخ ایران یعنی همهٔ معارف ایران از صدر تاریخ تا امروز در حافظ به نوعی انعکاس دارد و وقتی حافظ حرف می‌زند تو گویی که از اعماق و سر سویدای ملت ایران صحبت می‌کند. حافظ اینجا خطاب می‌کند به دل که بسوز و البته دل می‌سوزد و سوزشش خود به خود است اما با خطاب به دل، از سوختن دل سخن می‌گوید

البته سوختن دل، آتش ظاهری نیست؛ آتش درونی است که دل را می‌سوزاند و کسی که آن آتش درونی را ندارد دلش نمی‌سوزد و خبری ندارد از سوزش دل. انسان در هر مرتبه که باشد یک سوزش دارد و اون هم از آتش درون است اما بستگی دارد اون آتش درونش چه باشد بستگی به معرفتش دارد. شوق به وصال و جمال شوق به حق یک شعله است که می‌سوزاند. احساس هجران و دوری و نقصی که انسان تنها موجودی است که به نقص خود آگاهی دارد و می‌داند که یک چیزهایی می‌تواند بهش برسد که نرسیده است

این درک کمی نیست. می‌دونه که خیلی می‌تونه بالاتر از این باشد که هنوز نشده احساس هجران می‌کند یا فراق یا شوق و حال که البته شوق وصال به دنبال احساس هجران می‌آید. این‌ها هر دو می‌سوزانند دل را و درد و هر دوی این‌ها صفت عشق است اصلاً شوق از شئون عشق است و این سوختن عشق است حالا این در اشخاص یکسان نیست هر کس به یک نوع نقص آگاهی دارد و متوجه می‌شود و به میزان معرفت بستگی دارد. انسان‌ها هر چه مقام و معرفتشان بالاتر باشد نقص خودشان را بیش‌تر می‌فهمند و اون کمالی هم که می‌خواهند خیلی بالاست انسان‌های کاملی که وصال به حق آرزویشان است. حافظ اشاره به سوز دل می‌کند و وقتی که می‌گوید بسوز یعنی من هم نگویم تو می‌سوزی و این سوزش چه فایده دارد؟ اگر انسان احساس سوزش نداشته باشد و به نقایص خودش آگاهی نداشته باشد و شوق کمال نداشته باشد هیچ کاری ازش نمی‌آید و در حدّ حیوان باقی می‌ماند زندگی زیستی

، اما اگر متوجه شد به نقصش و کمالاتی که می‌تونه دست پیدا کند و اکنون ندارد و می‌تونه به اون کمالات برسد و شوق درش ایجاد شد و احساس فراق کرد اون وقت کارها از او ساخته است. یعنی اگر سوزش دل را داشتی خیلی کارها می‌توانی بکنی این کارها علامت کثرت و عظمت است یعنی کارهایی که به تصور اشخاص نمی‌آید خیلی کارهای بزرگ می‌توانی بکنی تا مقام وصل و لقاء حق و اگر این سوزش نباشد این لقاء و کمال پیدا نمی‌شود اون وقت بعد حافظ با ۲ کلمه مطلب اساسی بیان می‌کند که ۱ ـ احساس به نقص و فقدان و ۲ ـ شوق به کمال.

در مصرع دوم می‌رود روی مصداق دعای نیمه شبی دفع صد بلا کند و دارد نشان می‌دهد برای رفع نقصان و رسیدن به کمال باید چکار بکنی دارد نقصی را نشان می‌دهد و دور ماندن از حق و برای اینکه دور نماند و به وصال حق برسد باید چه کند؟ دعا، دعا خواستن است احساس نیاز است تضرّع به حق اون هم در نیمه شب که بهار وقت است یعنی هر بلایی که برای انسان می‌آید اگر در وادی کمال آمد و سالک شد به طرف حق و سلوک راه حق را پیشه کرد همه این بلاها به تدریج از بین می‌رود دیگه بلا، بلا نیست گنج سعادت است

هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ         از یمن دعای شب و ورد سحری بود.

 پس حافظ با بیت دلا بسوز…. به چند مطلب عظیم انسان شناسانه اشاره می‌کند سوز دل مخصوص انسان است من فکر نمی‌کنم هیچ موجودی سوز دل داشته باشد حتی فرشتگان دل سوخته نیستند. دل سوختگی احساس اشتیاق، احساس درد و فراق ویژه انسان است و این دل هم دل انسان است سوز دل در هر انسانی هست و هیچ انسانی نیست که طعم غم را نچشیده باشد اما مراتبش فرق دارد یک وقتی خیلی متعالی است و احساس فراق وشوق به حق است و یک وقت برای امور مبتذل. البته این هم هست سوز برای امور مبتذل اما کم است و اگر آگاه بشود که همین رسیدن به این کمالی که کمال پایین است این هم باز نقص است اون وقت باز یک کمال بالاتر آرزو می‌کند یعنی باید کم کم متوجه بشود این که مطلوبش خیلی بالاتر از این است که به این چیزهای مبتذل برسد اگر متوجه این مسأله بشود که مشتهیاتی که در این عالم دارد اینها باز کامل نیست و چیز مهمی نیست اون وقت باز شوقش به حق بیش‌تر می‌شود و اصلاً خصلت انسان این است و اینجا از زاویهٔ خاصی انسان شناسی حافظ است.

دکتر لاریجانی: استاد مولوی می‌گوید:

سوختم من سوخته خواهد کسی      تا ز من آتش زند اندر خسی

و چقدر سخن حافظ و مولانا به هم نزدیک است و ممکن است سطح تعبیر متفاوت باشد اما محتوا یکی است، استاد یکی از شروط دعا کردن داشتن سوز دل است.

استاد:  بله و نیایش هم از ویژگی‌های آدمی است و نیایش کی رخ می‌دهد، وقتی که انسان به نقص خودش متوجه شود به دوری خودش به هجران خودش و بعد احساس اشتیاق می‌کند. نیایش یعنی گفتگو با معشوق، دعا یعنی نیایش انسان نیازمند نیایش است انسان برای این‌که به مقام نیایش برسد باید این مراحل را طی کند در واقع حافظ یک حکیم متألّه است منتهی با زبان شعر سخن می‌گوید: دلا بسوز که ….، عتاب یار پریچهره عاشقانه بکش که/ یک کرشمه تلافی صد بلا بکند. حافظ بعد از اون مقدمات که در مطلع غزل بیان کرده و با یک بیت کوتاه به چند مطلب حکمی و فلسفی مهم اشاره کرده حالا یک فضای دیگر می‌گشاید.

پریچهره یعنی نهایت زیبایی. حالا یار پریچهره که عین زیبایی است گاهی ممکن است یک عتاب هم داشته باشد. هم نگاه لطف دارد و اصلاً اون نگاه پریچهرگی لطف است و گاهی ممکن است عتاب هم داشته باشد و حالا اون عتابش هم زیباست اگر یار پریچهره و کسی این یار زیبا را بشناسد حالا از زیبائی پایینی گرفته تا زیبایی مطلق اگر کسی این یار پریچهره را بشناسد که اون نگاه همش لطف است اما در درون لطف گاهی یه قهر هم هست گاهی یک عتابی هم هست اصلاً بدون عتاب نمی‌شود و اگر عتابی آمد اون را نازنین بدان و رنجیده مشو حالا عتاب یار پریچهره چیست؟ یعنی انسان سالک و متأله که در راه سلوک و عشق حقیقی قدم بر می‌دارد و زیبایی حق را در همه چیز می‌بیند و معشوق حقیقی‌اش حق تعالی است، فکر نکن که سختی ندارد و در راه بیماری دارد، سختی دارد، گرسنگی دارد، خیلی سختی است البته برای همه هست و شاید سالک راه حق و اولیا خدا بیش‌تر این سختی‌هایی که در زندگی برای سالک راه حق پیش آید. این‌ها عتاب است چون همه چیز از جانب معشوق است و چیزی از غیر او نیست می‌گوید اگر این سختی‌ها برایت پیش می‌آید رنجیده مشو. او عتاب کرده و عتاب یعنی نوعی تَشَر زدن و سختی نشان دادن. حالا تو این را عاشقانه تحمل کن و رنجیده مشو.

وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم           که درطریقت ما کافری است رنجیدن

 و رنجیدن کُفراست این چون از ناحیهٔ معشوق است عتابش هم زیباست. پرخاشش هم زیباست، اگر سختی هم پیش آمد زیباست اون را عاشقانه تحمل کن و تحمل سختی و رنج مال انسان است. که یک کرشمه تلافی صد بلا بکند حالا اگر عتاب کرد اون وقت کرشمه هم دارد اون وقت می‌دونی کرشمه‌اش چقدر زیباست و کرشمهٔ محبانه و کرشمه معشوقانه تمام این سختیها را جبران می‌کند دیگه اصلاً سختی نمی‌بیند. با یک کرشمه هزار بلا را رفع می‌کند.

دکتر لاریجانی: نکته مهم استادان مَعَ العُسرِ یُسری= هر که سختی نکشد مشکلش آسان نشود. متأسفانه ما فکر می‌کنیم هر چه بیش‌تر نوازش ببینیم کمال پیدا می‌کنیم در حالی که قهر و لطف و عتاب و خطاب اینها لازمهٔ تکامل انسان است و اصلاً در قاموس آفرینش نهاده شده است.

استاد: این یک دیالکتیک توحیدی است و این آیه صریح در دیالکتیک توحیدی است می‌گوید مع العُسر یُسری نمی‌گوید بعد از عُسر و بعد از سختی آسانی می‌آید بلکه می‌گوید در درون سختی آسانی می‌آید و سختی در درون خود آسانی را می‌زاید، از درون سختی آسایش می‌آید چنانچه از درون آسانی هم سختی بیرون می‌آید یعنی از درون رنج آسایشی پدید می‌آید و این دیالکتیک نه تنها در نهاد انسان است در کل عالم است این زمستان و تابستان بهار و پاییز. شب و روز جوانی و پیری سختی و آسانی و تلخی و شیرینی و این تقابل‌ها در کل جهان هستی است و در درون انسان هم هست و هر چه که در بیرون هست در درون هم هست و هر چه در درون است انعکاس در بیرون دارد از درون سختی آسانی فرا می‌رسد. درون رنج و فراق تا کسی درد فراق را نچشیده باشد وصال چه معنی دارد. وصال وقتی شیرین است و لذت بخش است که درد فراق را کسی چشیده باشد بدون درد فراق وصال معنی درستی ندارد. عتاب یار آمیخته شده است با عشق یار وتوجه یار، خطاب یار که این لازمهٔ تکامل انسان است به یقین هر که سختی نکشد مشکلش آسان نشود.

آتش کورهٔ آهن گر و پُتک دودمش           نخورد آهن اگر تیز و درخشان نشود

چابک از آسیاب تا به تـنـور سوزان           نـدود گندم اگـر لایـق دنـدان نشود

در بـیـان بلا هر که نشـد پـرورده             رهـنورد کتـل عـشـق دوران نشـود.

دکتر لاریجانی: اینجا می‌گوید عتاب اون مشرق طلوع کرشمه است علامه طباطبایی نیاز نیمه شبی را تعبیر می‌کند به آه و می‌گوید وقتی انسان در شدت خواستن قرار می‌گیرد و از اون طرف هم فراق مانع رسیدن می‌شود یک حالتی در قلب سالک پیش می‌آید که تعبیر به آه می‌کنند. مولا آه آه من قله ذات لذا اون ظرفی که می‌تواند آه عاشق را تحمل کند شب است به همین دلیل عاشقان در شب ناله می‌کنند.

استاد: کلام امید فَتَنَفَسَ سُعدا اون آه البته یک چیز فیزیکی است اون تنفس عمیقی است که وقتی آدم دردمند است و یه سوز دل دارد یک آه می‌کشد اون دردمندی باطنی آهش ظاهر نیست و هر باطنی در ظاهر تأثیر دارد و هر ظاهری در باطن یعنی آن قدر اون سوز دل معنا زیاد است که در فیزیک انسان هم اثر می‌گذارد و یک آهی که سوزنده است البته این سوز دل همیشه است و این نیمه شب از آن جهت اهمیت دارد که اشاره به خلوت است انسان یک خلوتی دارد و جلوتی و در روز و غوغای روز گوش‌ها را کر کرده و در نیمه شب اون حالاتی که به انسان دست می‌دهد کاملاً انسان خودش است و خلوت خودش یعنی اشتغالات روزمره، غوغای زندگی مشغولش نکرده همه در خوابند و اون چشم بیدار اوست و دل بیدار اوست که نیمه شب بلند می‌شود و دارد با خلوت خودش راز و نیاز می‌کند اونجا هر چه در درون ظاهر می‌شود و این آه در دل نیمه شب از آن جهت اهمیت دارد که انسان به خلوت و سر سویدای خودش رسیده حالا در روز هم آه می‌شود منتهی آن در غوغای زندگی و بعضی اولیا و کاملین در میان جمع هم خلوت خود را حفظ می‌کنند اما انسان‌هایی که به اون کمال مطلق نرسیده‌اند خب طبعاً خلوت فرق دارد با غوغای زندگی.

دکتر لاریجانی: استاد عطار خیلی راجع به آه صحبت می‌کند عارفی که در آتش نشسته و مریدها گفته‌اند چرا خودش را می‌سوزاند شیخ گفت:

گر دوزخ شود همراه من        هفت دوزخ سوزد از یک آه من.

استاد: یعنی این ظهور آتش دل سالک بوده که عارف اصلاً فوق بهشت و جهنم است و از آنها فرا رفته یعنی آتش جهنم چیست؟! آه من خیلی بیش‌تر است و این بهشت ظاهری هم براش چیزی نیست و خیلی بالاتر است و این جز با مقام معرفت نمی‌شود به این مقام رسید و حالا انسان چقدر بالاست و انسان بیش از این حرف‌هاست که به تصور بگنجد خود انسان به تصور خودش نمی‌گنجد. حالا این که خدا در تصور نمی‌گنجد به جای خودش انسان ذات خودش، در تصور خودش نمی‌گنجد و انسان ذات خودش را نمی‌تواند تصور کند یعنی فوق تصور خودش است ذاتش و اینجا اون عارف دارد می‌گوید این آتش شعله‌ای است و شراره‌ای است از شعله‌های سوزان دل من حالا دل من چه دریایی است و بارها در مقام عظمت دل عرفا صحبت کرده‌اند و بایزید می‌گوید اگر همهٔ عالم هستی از ملک تا ملکوت را در دل من بگذارند من احساس نمی‌کنم و مانند یک ارزن است در یک بیابان این دل چقدر وسیع است آتش این دل هم معلوم می‌شود چقدر وسیع است. شوق این دل لایتناهی است اینها بافتنی نیست یافتنی است اگر یافتن نبود بافتن نبود. چگونه انسان می‌تونه در خلاء ببافد، اگر یافتنی در یک جا نبود بافتن نبود انسان هر چه بگوید یک منشأ دارد.

انسان چون بی‌نهایت را می‌فهمد پس خود بی‌نهایت است درست است ممکن است نرسد اما می‌فهمد بی‌نهایت را، امر محدود متناهی بی‌نهایت را نمی‌فهمد کسی می‌تواند بی‌نهایت را بفهمد که دریچه‌ای به بی‌نهایت داشته باشد انسان هم متناهی را می‌فهمد و هم غیرمتناهی و خودش هم متناهی است و هم غیرمتناهی.

دکتر لاریجانی: عطار می‌گوید زلیخا گفت یوسف را می‌بری شلاق می‌زنی و غلام دلش نیامد و گفت من شلاق روی پوستین می‌زنم و تو بگو آه و بعد می‌گوید اگر زلیخا بیاید نقشهٔ ما را بفهمد بد می‌شود من یک شلاق برای نمونه می‌زنم و زد و آه کشید یوسف:

چون زلیخا ز و شنید این بار آه        گفت بس کن آه بود از جایگاه

گر بـود در ماتـمی صد نوحه‌گر        آه صاحـب درد آیـد کـارگر

استاد: غیر زلیخا نمی‌توانست تفاوت این آه را با بقیه بفهمد و چون همهٔ آهها را یوسف می‌گفت حالا چرا زلیخا فهمید، برای اینکه عاشق بود و ارتباط معنوی داشت دلش با یوسف و همهٔ دلش را به یوسف داده بود پس ارتباط دل‌ها چگونه است از طریق محبت و عشق و اصلاً عشق چگونه است؟ یعنی رابطه واقعی بین دل‌ها. عشق آنگاه عشق است که بین دل‌ها در واقع رابطه باشد نه امور صوری

عشقت رسید به فریاد گر خود به سان حافظ     قرآن ز بر بخوانی با چهارده روایت

به همین جهت بسیاری از ناله و هیاهوها و فریادها مال خود انسان نیست تقلید از این و آن است به همین جهت هم بی‌اثر است.

نوحه‌گر گوید حدیث سوزناک     لیک کو سوز دل و دامان پاک

آیا در دل نوحه‌گر حرفه‌ای سوز است؟ خیر کسی در دلش سوز است که صاحب درد است. و انسان اگر از سوز دل و از واقع و بر اساس معرفت ناله کند و دعا کند همان آهش صدها اثر دارد.

دکتر لاریجانی: بحث کرشمه استاد. استاد این کرشمه، شدت جاذبه معشوق نیست؟

استاد: بعضی واژه‌ها مثل کرشمه و رند ترجمه‌اش سخت است و اولین بار این کلمه را به فارسی احمد غزالی در رساله سوانح العشاق از کرشمه صحبت می‌کند کرشمه عاشقی و کرشمه معشوقی. کرشمه معشوقی یا غمزه نزدیک است اما غمزه نیست فقط عاشق درک می‌کند کرشمه معشوق است یک نوع نگاه است چه بسا نه لبخند باشد و نه ………… نوع نگاه که رابطه خفی است بین عاشق و معشوق.

میان عاشق و معشوق رمزی است       چه داند آنکه اشتر می‌چراند

نوع نگاه معشوقانه به عاشق. اون می‌فهمد که اون کرشمه است و همین که عاشق دریافت می‌کند که این نگاه یک نوع کرشمه است یعنی یک نوع لطافت و نازی هست این صدتا بلا را برطرف می‌کند یعنی همهٔ ناآرامی‌های عاشق را تسکین می‌دهد. سعدی:

دنبال تو بودن گنه از جانب ما نیست         با غـمزه بـگو تا دل مردم نسـتانی

ز مُلک تا ملکوتش حجاب بردارند           هر آنکه خدمت جام جهان نما بکند

در سطح کلی و فضای بی‌کرانی حافظ وارد شده و این عالم، عالم مُلک است و مَلکوت باطن این عالم است، ملکوت جاودانه است و باطن این عالم است و عالم ورای این عالم است و عالم ملکوت هم مراتب دارد ملکوت ادنی، اوسط، اسفل، اعلی.

عجیب اینکه حافظ می‌خواهد بگوید همین طور که در این عالم حجاب است در ملکوت هم حجاب‌هایی است حرف مهمی است و در ملکوت هم هنوز حجابی است به مقام ذات و وصال هنوز حجاب است این حجاب کی برداشته می‌شود از ملک تا ملکوت این حجاب از دیدهٔ معنای انسان دیدهٔ ظاهر و دیدهٔ باطن انسان حجاب کی کنار می‌رود؟ کسی که خدمت جام جهان نما بکند جام جهان نما چیست؟ دل آدمی، همه چیز را شما در دلت می‌توانی ببینی از ملک تا ملکوت همهٔ حقایق در دل آدمی انعکاس دارد. در دل آدمی جای دارد اگر کسی بتونه در این جام جهان نمای واقعی که هر کس هم دلی دارد و ظرفیتی دارد و به حسب انسان‌ها بستگی دارد که دل انسان چقدر ظرفیت داشته باشد اگر خدمت دل کردی یعنی این دل را هی مصّفا کنی و پاک کنی و دل که به حسب ذات باشد و مصفا است هی پاک و پاکیزه‌تر کنی از کدورات و شهوات از غضب‌ها و کینه‌ها و بداندیشی‌ها و هزاران بلا که مربوط به دل انسان است هی پاک کن و صیقلی کن و پاک‌ترش کن هر چه این دل پاک‌تر باشد حقایق درش منعکس است به میزان پاکی دل حقایق در اینجا منعکس می‌شود اگر دل را پاک کردی اون وقت تمام حجاب‌ها را از ملک تا ملکوت از جلوی چشمان بصیرت شما پاک می‌شود.

گفتم این جام جهان بین به تو کی داد حکیم       گفت آن روز که این گنبد مینا می‌کرد

طبیب عشق مسیحا دم است و مشفق لیک          چو درد در تو نبیند که را دوا بکند

 ز ملک تا ملکوتش حجاب بردارند      هر آنکه خدمت جام جهان نما بکند

 طبیب حق مسیحا دم است و مشفق لیک        چو درد در تو نبیند که را دوا بکند

به یک معنی اینکه تا عالم ملکوت.. حجاب هست که اگر ملکوت را غایت بدانیم تا آنجا حجاب هست اما معنی بهتر که من می‌پسندم اینکه حتی در ملکوت هم حجاب هست و هم حجاب مُلکی را برمی‌دارند و هم حجاب مَلکوتی حالا از پیش چشم چه کسی حجاب برمی‌دارند؟ از پیش کسی که خدمت جام جهان نما بکندو جام جهان نما دل است و یعنی در خدمت دل بودن یعنی کدورات دل را زدودن جام جهان نماست وقتی که کدورت‌های معاصی کدورت‌های شهوات، غضب‌ها، حیله‌ها و ریاها و همه چیزهایی که ضد انسانی است و به عبارت دیگر امور غضبی و امور شهوانی و امور ضد اخلاقی و اگر کسی این کدورت‌ها را زدود همه چیز در دل مشخص می‌شود و چون آینه می‌شود و هم حجاب‌های ملکی و هم حجاب‌های ملکوتی برداشته می‌شود. اگر کسی این حجاب‌ها را نزداید و با حجاب از این دنیا برود این حجاب در ملکوت هم با او هست انسان وقتی از این عالم می‌رود و به ملکوت می‌رود و ملکوت هم مرز جغرافیایی ندارد و مرزش باطنی است و ملکوت و آخرت باطن این عالم است اگر کسی در این عالم نتواند حجاب‌های دل را بزداید و کدورت‌ها را پاک کند و با دل ناپاک وارد آخرت شود به ملکوت هم که وارد شود آن حجاب‌ها با اون هست اما کسی این حجاب‌هایش برداشته می‌شود که در این عالم حجاب‌ها را بزداید ملکوت دارای مراتب است و ما ملکوت اسفل داریم و ملکوت اوسط و ملکوت اعلی و این تشکیک و ذو مراتب بودن که هم در این دنیا هست در عالم ملکوت هم هست چنانچه فرشتگان همه در یک رتبه نیستند و مادامی که انسان به اخلاص کامل نرسد یعنی زدودن تمام این کدورات کامل دل و طهارت کامل دل و طهارت از چی؟ شهوت و غضب، حب دنیا و حب مال و جاه و معصیت  و… اما در یک مرحله‌ای دیگر کدورت‌های دیگری هست یعنی عُلقه به غیر حق باز کدورت است و آنچه غیر حق است کدورت است و اون مرتبهٔ اعلی مراتب این است انسان می‌تواند غیر حق را از دل براند و این دل را پاک پاک کند برای حق تعالی که اصلاً دل برای حق است و منزل حق است و منزل خداوند دل است اَنأ عِندَ القُلوبٌ مُنکَسراً من در دل شکسته هستم و شکسته یعنی دلی که کدوراتش پاک شده باشد و من در آسمان نمی‌گنجم و در زمین هم نمی‌گنجم در ملک و ملکوت هم نمی‌گنجم من در دل مؤمن و عارف و موحد جا دارم من در دل مرد خدا می‌گنجم یعنی منزل خدا دل آدمی است کعبهٔ حقیقی دل آدمی است. کعبه خانهٔ خداست اما خداوند تو کعبه نشسته؟ خدا کجاست؟ در دل خودت بستگی دارد دلت چقدر وسعت داشته باشد: در راه خدا دو کعبه آمد حاصل / یک کعبه صورت است و یک کعبه دل / تا بتوانی زیارت دل‌ها کن / کافزون ز هزار کعبه باشد یک دل.

دل پیغمبر و حضرت امیر بالاتر است یا خانهٔ کعبه؟

دل اولیا دل کُمبَلین دل اهل معرفت؛

تا به کرد اون دل کعبه اندروی نرفت     اندرین کعبه بجز آن هی نرفت.

اون خانه را ساخت ولی خداوند توش نرفت و این خانه دل را به جز او کسی نمی‌تواند برود. یعنی خانهٔ دل آدمی خانهٔ خداست و بنابراین هر که غیر خدا برود غاصب است و هر چیزی که غیر حق آمده باشد غاصبانه آمده و ما این غاصبین را باید بریزیم بیرون.

خدمت جام جهان نما بردن یعنی در خدمت کعبه دل بودن و کعبهٔ دل را باید مطهر نگه داشت لا یَمَسَهُ الاّ المُطَهَرونَ دست بی‌وضو روی آیات قرآن حرام است حالا معنی باطنی این آیه یعنی دل پاک آدمی را جز مطهر لمس نمی‌کند به دل آدمی جز شخص مطهر راه ندارد اگر خودش دلش مطهر بود به دل مطهر راه دارد و خدمت جام جهان نما کردن یعنی پاک نگه داشتن دل از غیر حق تبارک و تعالی.

خدا اندر دل مؤمن بگنجد             که مؤمن را دلی بی‌انتها هست

نزن بر خانهٔ دل بی‌وضو دست    که این خانه حریم کبریا هست

و دل بی‌انتها دل غیر متناهی است و اگر غیر متناهی نبود منزل حق نبود چون حق بی‌انتها است پس ظرف و مظروف غیر متناهی است و اگر کسی نداند که دل غیرمتناهی دارد این قصور و تقصیر دارد و این بدبخت است و بیچاره است انسان وقتی آگاه و کامل می‌شود که بتواند به عظمت دل خودش آگاه شود که این چه جایگاهی دارد ولی متأسفانه ما دل را حقیر می‌دانیم و دلمان را به چیزهای مبتذل می‌فروشیم این گوهر گران‌بها که نظیر ندارد دل را می‌دهیم و چی می‌خریم به جایش و چه ارزشی داشته که دل غیرمتناهی را به غیر حق و چیزهای مبتذل بفروشیم این خسران ابدی است حیف است این گوهر گران‌بها را جایگاه غولان و شغالان کردن و به گردن خر بستن.

یکی ابلهی شب چراغی بجست           که با وی بدی عقدپروین درست

چنین شب چراغی که ناید به دست        شنیدم که بر گردن خر ببست

من آن شب چراغ سحرگاهیم              فروزان کن ماه تا ما هیم

ولیکن مرا بخت ابله شعار              به بسته است بر گردن روزگار

پس خدمت جام جهان نما یعنی: پاک کردن دل از کدورات در مرحلهٔ اول و همین طور بعد پاک کردن دل از غیر حق و آراستن خانه برای آمدن حقیقت دران

استاد: ازرسول خدا صلوات الله علیه پرسیدند: شما چطور غیب را می‌بینی گفت شما هم مواظب زبان و دلتان باشید که چراگاه شیطان نباشد آنچه من می‌بینم و آنچه من می‌شنوم می‌شنوید. ما هم می‌توانیم به اندازهٔ ظرفیت خود هم ببینیم و هم بشنویم از غیب و دل خود پیغمبر جام جهان نماست.

استاد بعضی مفسرین جام جهان نما را پیر دانسته‌اند؟

استاد: بله پیربه چه لحاظ جام جهان نماست به لحاظ دل است یا به لحاظ بدنش؟ چون دلش جام جهان نماست و انسان کامل است.

و طبیب عشق یعنی شخص کامل و این پیر پیر سال و ماه نیست پیر خرد است یعنی پیر دانایی.

پیر پیر عقل باشد ای پسر      نی سپیدی موی اندر روی سر.

و دانایی وقتی کامل شد اون پیر است و لو جوان باشد اگر چنانچه جام جهان نما داشت و دل پاک داشت و زدودن از غیر حق و رسیدن به حد کمال اون پیر است و دیگران هم بکنند آنچه مسیحا می‌کرد و اگر کاری که مسیحا و حضرت محمد صلوات الله علیه می‌کرد و دیگران هم می‌کردند و می‌رسیدند به آنجا ولی این موهبت به حضرت محمد و عیسی بخشیده شد ولی به دیگران بخشیده نشده بنابراین مدار و معیار کلی پاکی دل است و کمال انبیا به همین است که غیر حق در دلشان نیست و آیه: مَا یَنطِقُ عَنِ الهَوی اِنَّهُ وَ الا وَحی الله: هوای یعنی غیر حق، و غیر حق بر پیغمبر هوا است یعنی از غیر حق نمی‌گوید و آنچه می‌گوید و می‌شنود و می‌بیند حق است.

استاد: آیا خداوند ملکوت آسمان‌ها و زمین را مثلاً به حضرت ابراهیم داد با حصر جام جم بودن و طبیب عشق بودن را در خدا می‌داند و آنچه که حضرت ابراهیم دارد را خدا بهش داده حالا ما چگونه می‌توانیم خودمان حجاب برداریم؟ جواب این در ظاهر تناقص می‌نمایند و تو هّم تناقص می‌شود اما ارائه کردیم و نشانش دادیم ملکوت آسمان‌ها و زمین را اصلاً ملکوت را خدا نشان می‌دهد و ما چه کاره‌ایم و ما که غیر از خدا نیستیم مگر ما در مقابل خدائیم ما هم مخلوق خدائیم ما هم جلوهٔ خدائیم من صرف نظر از خدا چه می‌توانم بکنم و صرف نظر از حق من هیچم منتهی حضرت ابراهیم آگاه است که این ارائه ارائهٔ خداوندی است اما ما آگاهی نداریم ما هم داریم می‌بینیم اما نمی‌دانیم که به چشم حق می‌بینیم فکر می‌کنیم به چشم خود می‌بینیم.

یک لحظه بدون حق عالم نیست و اگر به این مسأله توجه کنی هم چیز فعل حق است منتهی حضرت ابراهیم و شخص کامل متوجه این مسأله هست که با عنایت حق دارد کار می‌کند. مردم عادی متوجه این مسأله نیستند ما هم اگر با پیشرفت معرفت خودمان بفهمیم که همه کار به دست خداست یعنی لا اله الا الله یعنی لا مؤثر فی الوجود الا الله تأیید حقیقی از آن حق است همه چیز را از آن حق اگر ما به اینجا برسیم کامل می‌شویم و تناقضی نیست.

میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست     تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز

حجاب یعنی انانیت و این کدورت‌هایی هم که در دل می‌آید از شهوات و غضب‌ها و ریاکاری‌ها و … نتیجه خودخواهی است و نهایت فرعونی است و مادامی که من منم به معنی من و او به انانیت و منیت خودم اشاره می‌کنم حجابم و اصلاً خود من حجابم در ملکوت هم اگر هنوز انانیت من باشد حجاب هنوز هست حجاب برداشتن یعنی وقتی من نباشم اگر من نباشم چه هست؟ اوست این کلمه من و او و یا من و تو تو و او از یک مقوله است اگر حاضری در مقابل من می‌گویم تو و اگر غائبی می‌گویم او، تو و او بیرون از من است و من در مقابل تو و اوست. مادامی که من می‌گویم اون تو و او، بیگانه است کی این تو و او خودی می‌شود وقتی که منیت از میان برداشته شود یعنی من تو بشم یا من او بشوم.

ز بس بستم خیال تو تو گشتم پای تا سر من      تو آمد رفته رفته رفت من آهسته آهسته

یعنی من تو شدم این نه اینکه یعنی تبدیل یعنی هر چه به تو توجه کنم من کم می‌شود این همین مقام فناست و مادامی که شخص به مقام فنا نرسد دلش هنوز پاک نیست یعنی هنوز حجاب هست این حجاب مُلکی و ملکوتی هم همین است و این حرف حافظ که ز ملک تا ملکوتش حجاب بردارند یعنی انانیت و منیت منی که همهٔ عوارض و بدبختی به دنبال من است اینها از میان برداشته شود. فَلَمن یَبقَ الا هو.

چون که من من نیستم این من ز هوست       پیش این من هر که دم زد کافر است

این من فنایش به این هست که او شود و من من مستقل نباشد. و من دیگر من نیستم جلوهٔ او هستم فرق است بین من نفسانی و من الهی و اگر من نفسانی رفت من الهی می‌آید یعنی اوست. مولا علی علیه السلام می‌فرماید الهی حَبلی کَمالَ انقِطاعَ عِلیک و اَنِرابصارقلوبنا بِضیاءِنظَرِهااِلَیک حتی تَخرق اَبصارٍقُلوب حُجُب النور: و این ضیاء نظر در کمال انقطاع است و کمال انقطاع یعنی زدودن تاریکی‌ها و کدورت‌ها از آینهٔ دل با کمال انقطاع ضیاء نظر یعنی روشنایی می‌یابی. حتی نور گاهی ممکن است حجاب باشد و هم حجاب‌های ظلمانی داریم و حجاب‌های نورانی که گاهی خود نور حجاب می‌شود.

طبیب عشق … حافظ می‌گوید تناقض نیست طبیب عشق چیست؟ حق تعالی و انسان کامل و انسان کامل هم چون از حق است طبیب است و فرق نمی‌کند و انبیا طبیبان حقند و خود حق طبیب اصلی و مسیحادم یعنی زنده می‌کرد احیا می‌کرد. یعنی اگر نفسی، نفخ‌های نفخهٔ الهی‌اش به هر که بخورد همهٔ بیماری برطرف می‌شود این طبیب که این قدرت را دارد مشفق و مهربان است طبیب عشق که مسیحا دم است خیلی مهربان هم هست اما اگر کسی احساس مرض نکند چکار کند؟ تو نمی‌روی تو احساس درد نمی‌کنی و فکر می‌کنی کاملی دردهای خودت را بشناس که در درون درد داری و احساس دردمندی کن تا طبیب دوا کند.

اهل کام و ناز را در کوی رندی راه نیست          عشق حافظ عشق دردمندانه است.

تو با خدای خود انداز کار و دل خوش دار         که رحم اگر نکند مدعی خدا بکند.

اینجا حافظ نتیجه‌گیری می‌کند و صریح صحبت می‌کند و می‌گوید برای اینکه راحت باشی یک راه بیش‌تر نداری اینکه کار خود را به خدا بسپاری و چه کسی کار خود را به خدا می‌سپارد و توکل دارد کسی که معرفت دارد و اهل توکل کسی است که خدای خود را بشناسد.

تکیه بر تقوی و دانش در طریقت کافری است        راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش

و توکل وقتی است که معرفت باشد و کلمه واگذار کردن کار به حق یعنی توکل به خداوند. یعنی همه کار را به خدا واگذار کن و دل خوش دارد و لفظاً نباشد و چشم به غیر ندارد توکل واقعی یعنی از غیر چشم بپوشی و به حق دل ببندی و واقعاً درست می‌شود و دلت خوش باشد چون کار را به کسی واگذار کردی که همهٔ کارها به دست اوست که رحم اگر نکند مدعی، خدا بکند. مدعی یعنی غیر حق کسی که حرف مفت می‌زند متظاهرین و ریاکاران فرومایگان می‌خواهد بگوید غیر حق مدعی و تنها اولیای حق و خداوند واقعیت دارند و کسی که از حق و اولیای حق نباشد مدعی است و غیر خداست و اگر آن‌ها نکنند به دَرَک که نکنند خدا کند.

مَن یَتَوَکل علی الله فَهُوَ حَسبهٌ یعنی کافی، استاد یک اعرابی تا مسجد می‌رود گفت خدایا شتر من را مواظب باش تا من نماز بخوانم بعد آمد دید شترش نیست پیش پیامبر رفت و گفت مگر شما نگفتید که به خدا توکل کن پیامبر گفت: با توکل زانوی اشتر ببندید. گفت پیغمبر به آواز بلند/ با توکل زانوی اشتر ببند. بعد دستور داد شترش را آوردند و گفت آینه توکل، توکل به معنی به این نیست که دست از همه کارها بشوی و توکل کنی توکل یعنی با انجام همهٔ وظایف انسانی بعد بدان همهٔ کارها به دست خداست. و ضمن اینکه وظایف انسانی را انجام می‌دهی بدان که کارها به دست خداست توکل با تنبلی متفاوت است.

ز بخت خفته ملولم بود که بیداری       به وقت فاتحهٔ صبح یک دعا بکند

اینجا حافظ ملتجیانه صحبت می‌کند و می‌گوید ستارهٔ اقبال برای من طلوع نکرده و اگر یک دعای از دل سوخته‌ای برآید اون شاید این حرمان و ملامت ما را برطرف کند باز امیدوار است به یک دعای صبحگاهی از یک طرف ناامید است و از طرفی دیگر امیدوار.

استاد بحث فال و بخت و شانس؟

استاد: هیچ حکیمی به بخت واتفاق و تصادف باور ندارد تقدیرغیراز تصادف است در حکمت و فلسفه و عقل، بخت و اتفاق نیست اما بخت اگر شرایط مساعد باشد معنی دارد، اما تصادف از ازل تا ابد نیست ولی شرایط مساعد معنی دارد: بسوخت حافظ و بوی زلف یار نبرد / اگر دلالت این دولتش صبا بکند

حافظ اینجا باز باب فراق را باز می‌کند زلف یار معطر بوده و زلف نشانهٔ کثرت است و بوی اون عطر زلف محبوب را نسیم صبا که پیک سابق و پیک عرفا و عشاق بوده اون نسیم صبحگاهی بوی عطر زلف معشوق را می‌آورد حافظ می‌گوید من سوختم اما این بوی زلف یار را استشمام نکردم عرفا روی استشمام و بو یک نظر خاصی دارند عاشق از بس که ظریف است شامه‌اش هم تیز است و عطر معشوقش را از باد صبا می‌شنود. و باد صبا نفخهٔ الهی است و حافظ می‌گوید چه بسا خداوند از طریق این پیک باطنی و نسیم حق در شامهٔ معنویت من وزش پیدا کند و من در عالم معنوی استشمام کنم. این شامه شامهٔ معنویت است و اون بو هم بوی معنویت است.

 من ذره و خورشید جهانی تو مرا      بیمار توأم طبیب جانی تو را

بی‌بال و پرم نمودی از غم اما         پرواز کنم که آسمانی تو مرا

4/5 - (2 امتیاز)

کلاس آنلاین آموزش منطق از صفر

۴ دیدگاه

  1. سلام
    وب سایتتون لحظه به لحظه جالب تر و دلنشین تر میشه ! البته مطالبش که حساب جداگانه ای داره . موفق باشید ..

  2. سلام به شما
    سایت پرمحتوای با حرفهای گرانقدر از یک استاد حکیم واقعا برای رهروان راه حقیقت راهگشاست.
    امیدوارم لبخند امام زمان روزی همیشگی حکیم دینانی باشد.

    امیدوارم لبخند امام زمان روزی شما دست اندرکاران این سایت هم باشد
    با تشکر از شما همشهری دکتر دینانی از درچه اصفهان

  3. با عرض سلام .
    از اینکه چنین فضای نغز و پرمحتوایی برای علاقه مندان و جویندگان راه حقیقت و حقیقت ایجاد کرده اید کمال تشکر و قدردانی را از ته دل و نه از سر تعارف دارم . از نظر من بهترین فضای اینترنتیست ، بهترین بهترین بهترین

  4. بسیار ممنون اززحمات شما ودست اندرکاران این سایت پرمحتوا خداوند به آقای دکتردینانی عمرطولانی وبا عزت عنایت فرماید تا مابیشتر ازحکمت ومعرفت ایشان بهره مند شویم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا