قلمرو مفاهیم و صورت های ذهنی بسیار گسترده است و پرسش هایی که در این قلمرو پیدا می شود و همواره پاسخ مناسب خود را می طلبد، عنوان «فلسفه» به خود می گیرد. در همین قلمرو، پرسش های مربوط به عالم متافیزیک نیز مطرح می گردد و همین پرسش های حقیقی است که تاریخ فلسفه را به وجود آورده است. اهمیت تاریخ فلسفه به هیچ عنوان قابل چشم پوشی نیست به همین دلیل است که می توان گفت: تاریخ فلسفه، موضوع علم تاریخ نیست زیرا تاریخ نگار و محقق در تاریخ، تنها به بررسی وقایع و حوادث زمانی و مکانی می پردازد و با طرح پرسش های دقیق فلسفی ارتباط برقرار نمی کند.
اهمیت تاریخ فلسفه از فلسفه جدا نیست و غیر فیلسوف نمی تواند به حقیقت تاریخ فلسفه آگاهی پیدا کند. تاریخ پزشکی از یک پزشک منفک است و یک شخص می تواند بدون اینکه از تاریخ پزشکی آگاهی داشته باشد، با کارهای پزشکی (در صورتی که علم آن را فراگرفته باشد- مبادرت نماید. در مورد بسیاری از علوم دیگر نیز وضع به همین ترتیب است. اما در مورد آنچه به فلسفه مربوط می گردد، وضع به گونه ای دیگر است. کسی که با تاریخ فلسفه آشنایی ندارد و از چگونگی تحولات فکر و اندیشه بی خبر است، نمی تواند به عنوان یک فیلسوف مورد توجه قرار گیرد.
نخستین مطلبی که در مطالعه تاریخ فلسفه اهمیت دارد، فهم نظام فلسفی و ارتباط آن با محیط و وضع تاریخی دوره خود است. آشکار است که ما فقط وقتی می توانیم حالت ذهنی یک فیلسوف و دلیل وجودی فلسفه او را به قدر کافی دریابیم که ابتدا خاستگاه تاریخی و سرچشمه آن را بفهمیم. مثلا ما هنگامی می توانیم گفته های ارسطو را کاملا درک کنیم که بدانیم افلاطون چه گفته است و محیط آن زمان چگونه بوده است. بنابراین ما باید هم تاریخ زمان فیلسوف را بدانیم و هم تفکراتی را که قبل از او وجود داشته و منجر به پدید آمدن فلسفه وی گشته است.
در تفکر عمیق و بنیادی، آغاز پیدایش امور، همواره در نظر گرفته می شود و آغاز های آن آغاز نیز، هر اندازه بیشتر و پیش تر باشند، مورد توجه قرار می گیرند. اگرچه در دنیای جدید، بازگشت به گذشته چندان مطلوب و پسندیده نیست. در تفکر سازنده، بسیاری از امور حذف شده و از پیش پا برداشته می شوند و در همین حذف کردن و از پیش پا برداشتن است که تفکر، یگانه و منحصر به فرد می گردد. عقل در انسان متفکر با هرگونه مفهوم یا صورت ذهنی که روبرو می شود، آن را با موازین خود هم آهنگ و سازگار می سازد و در واقع آن را مشروط می کند.
در فضای اقلیدسی همه اجسام مشروط می شوند و جسمی که از هرگونه شرط آزاد و رها باشد، وجود ندارد. در اندیشه یک متفکر آگاه و غایت انگار نیز مفاهیم و صورت های ذهنی جهت پیدا می کنند و در یک سازمان موزون و منطقی هم آهنگ می شود. تردیدی نمی توان داشت که عقل در سازمان دهی تصورات و هم آهنگ کردن مفاهیم، امکانات را نیز در نظر می گیرد و همواره می کوشد به آنچه بالاترین و برترین امکان شناخته می شود، دست یابد.
نظرات