هر موجودی که بسیط باشد و قابل نداشته باشد، هرگز معدوم نمیشود. با قید «قابل نداشتن» بسائط خارجیه،مانند اعراض و همچنین صور نوعیه و جسمیه،از این حکم کلی خارج میشوند. زیرا اعراض،قائم به موضوع خود هست ندو بدون قابل در خارج نمیتوانند وجود داشته باشند. صور جسمیه و نوعیه نیز گرچه قائم به موضوع نیستند،ولی بدون قابل و محل نمیتوانند در خارج موجود شوند.
با توجه به آنچه گذشت، معلوم میشود موجوداتی که تحت عنوان این حکم کلی باقی میمانند و هرگز معدوم نمیشوند،عبارتاند از:
۱٫ نفس
۲٫ عقل
۳٫ هیولی
این موجودات در خارج بسیطاند و قابل مادی ندارند؛ زیرا عقل و نفس به علت مجرد بودن بالاتر از افق مادهاند و چیزی که از حیطه ماده خارج است، نمیتواند قابل مادی داشته باشد.
هیولی نیز چون خود قابل محض است و حیثیت ذاتش جز چیز دیگری نیست، نمیتواند قابل دیگری داشته باشد؛ زیرا اگر هیولی که ذاتش عین پذیرش است، دارای قابل دیگری باشد، تسلسل تا بی نهایت پیش میرود و این امر از نظر عقل محال است.
حکما برای اثبات این قاعده در مورد نفس ناطقه برهان اقامه کردهاند. چنان که شیخ مقتول شهابالدین سهروردی در کتاب حکمه الاشراق آورده است:
إن النفس الناطقه لا تن عدم إذ لیس فیها قوّه أن تن عدم و فعل أن یبقی، لأنّها موجوده بالفعل و هی وحدانیه.
شیخ مقتول نیز برهان حکما را برای اثبات این قاعده فقط در مورد نفس ناطقه نقل و تقریر کرده و نسبت به دو مورد دیگر یعنی عقل و هیولی سخنی به میان نیاورده است.
ولی شارح کتاب حکمه الاشراق، علّامه قطبالدین شیرازی، میگوید:
برهان حکما برای اثبات این قاعده اختصاص به نفس ناطقه ندارد و شامل دو مورد دیگر، یعنی عقل و هیولی، نیز میشود. در عین حال برهان قاعده را، مطابق مشهور، در مورد نفس ناطقه تقریر مینماید.
او میگوید هر موجودی که بتواند به علتی از علل باطل شود، پیش از آنکه باطل گردد، دارای دو حیثیت فعلیت بقاء و قوه بطلان است؛ و هر چیزی که دارای این دو حیثیت باشد، دارای قوه بقا نیز میباشد؛ زیرا بقاء آن ضروری و واجب نیست.
بنابراین هر گاه نفس ناطقه پس از موجود شدن معدوم گردد، قهرا دارای حالات سهگانه مزبور خواهد بود؛ و چون تالی باطل است، مقدم نیز باطل خواهد بود؛ یعنی نفس نمیتواند دارای حالات سهگانه مزبور باشد؛ زیرا وحدانی الذات و بسیط است و موجودی که چنین باشد، در حد ذات بالفعل است؛ و موجود واحدی که در حد ذات بالفعل باشد، نمیتواند بالفعل باقی باشد و در عین حال دارای حیثیت دو قوه ثبات و فنا نیز بوده است. به عبارت دیگر چون نفس ناطقه مجرد است، و قابل مادی ندارد، قوه بطلان برای آن متصور نیست؛ زیرا قوه بطلان یا در ذات نفس ناطقه است یا در قابل مادی و محل آن.
قوه بطلان در ذات نفس ناطقه نیست؛زیرا مجرد و بسیط و بالفعل است. شق دوم، که قوه بطلان در محلّ نفس ناطقه باشد، نیز در غایت وضوح است؛ زیرا نفس ناطقه قابل مادی و محل ندارد. این بود تقریر برهان جهت اثبات قاعده مطابق قول مشهور.
اما تقریر برهان مطابق قول شیخ مقتول سهروردی چنین است:
إن النفس لا تن عدم و الاّ لکان فیها قوّه العدم مع کونها موجوده بالفعل و لبساطتها لو خرج العدم إلی الفعل لزم کونها موجوده و معدومه معا و هو محال.
با توجه به آنچه در صدر مبحث گذشت، معلوم میشود که اگرچه تقریر برهان در مورد نفس ناطقه است، ولی اختصاص به آن ندارد و هر موجودی که بسیط باشد و قابل مادی نداشته باشد، مشمول این برهان میشود و آن موجود جز عقل و هیولی چیز دیگری نیست.
صدرالمتألهین شیرازی درباره قاعده مورد بحث به همان گونه سخن گفته که شیخ مقتول شهابالدین سهروردی و دیگران گفتهاند؛ یعنی هنگامی که برای اثبات این قاعده برهان اقامه میکند، فقط مسئله فنا نا پذیری نفس ناطقه را مطرح میکند و از مصادیق دیگر این قاعده، که عبارتاند از عقل و هیولی، سخنی به میان نمیآورد، در حالی که برهان وی در این باب اختصاص به نفس ناطقه ندارد و شامل موارد دیگر یعنی عقل و هیولی نیز میشود.
عبارت صدرالمتألهین در این باب چنین است:
فالنّفس بسیطه الذّات غیر قابل للفناء و الاّ لزم ترکّبه من قوّه الو جود و فعلیه الو جود و العدم، هذا خلف.
نظرات